زندگی با دشمن

«سوریتا» که خدایان هند را می‌پرستید، برای بیماری خود و بیماری مرموز پسر چهار ساله‌اش به همه جا مراجعه کرده بود، از درخواست دعا توسط کاهن گرفته تا متخصصان جادوگری، ولی هیچکدام درد آنها را تسکین ندادند. تا اینکه یک روز، یک مسیحی در حین بشارت به آ‌نها، برایشان دعا کرده بود و پس از آن نشانه‌های بهبودی در هر دو آنها دیده شد. سوریتا با پذیرفتن این فکر که مطمئناً عیسی او و پسرش را شفا داده است، شروع به شرکت در کلیسای محلی شهرشان کرد. بدین ترتیب بعد از دو ماه او افکار مبهم هندوئیسم و بودائیسم خود را رها کرده، به مسیح ایمان آورد و تعمید گرفت.

سوریتا می‌گوید: «من بعدها متوجه شدم که مهم‌تر از شفا گرفتن بخشیده شدن گناهانمان است.»

کمال همسر سوریتا با وجود اینکه بودائیسم بود با حضور همسر و پسرش در کلیسا مخالفتی نکرد زیرا می‌دانست که آنها در آنجا شفا یافته بودند. او در ابتدا به خاطر مشغله زیاد کاری در کلیسا شرکت نمی‌کرد ولی بعدها وقتی شاهد فرایند بهبودی کامل همسر و فرزندش درکلیسا شد تصمیم گرفت که جسته و گریخته در پرستش‌های کلیسا شرکت کند.

از طرفی پدر کمال یک بودایی تندرو بود که سابقه طولانی در آزار و اذیت مسیحیان و جلوگیری از گسترش مسیحیت در آن منطقه را داشت. بنابراین وقتی او فهمید که پسر و عروسش در کلیسا شرکت می‌کنند آ‌‌نها را تهدید کرد. از آنجایی‌که سوریتا، همسر و پسرش با خانواده شوهرش زندگی می‌کردند این تهدید برای آنها بسیار جدی بود. کمال بلافاصله از رفتن به کلیسا امتناع کرد ولی سوریتا بدون وقفه به شرکت در کلیسا ادامه داد و به همین دلیل به یکی از هدف‌های اصلی خانواده شوهرش برای آزار و اذیت تبدیل شد. ابتدا مادر شوهرش، با اینکه قبلا خود ادعا کرده بود که به مسیح ایمان دارد حملات لفظی خود را علیه سوریتا آغاز کرد. او برای اینکه بیماریش از طریق دعاها در کلیسا شفا نیافته بود کلیسا را ترک کرده و مرتباً به سوریتا گوشزد می‌کرد که در آنجا حقیقتی وجود ندارد و او نیز باید به آیین بودائیسم بازگردد. پس از گذشت چند ماه حملات لفظی علیه سوریتا به حملات فیزیکی نیز انجامید. یک روز پدر شوهر سوریتا با عصبانیت بسیار شدید وارد اتاق وی شد و شروع به پرتاب وسایل‌کرد تا اینکه توانست کتاب مقدس او را پیدا کند. سپس درحالیکه یک دسته از موهایش را گرفته بود با کتاب مقدس به پشت سر سوریتا می‌زد؛ به مدت ده دقیقه او را به شدت کتک زد تا کتاب مقدسش پاره شد.

 سوریتا می‌گوید: «در آن لحظات دردی را که مسیح بر روی صلیب کشید به یاد می‌آوردم. با خودم فکر می‌کردم که وقتی مسیح به خاطر من رنج کشید و جان خود را برای من داد پس باعث افتخار من است که من نیز به خاطر ایمانم به او رنج بکشم، حتی اگر در این راه جان خود را از دست بدهم چرا که می‌دانم زندگی ابدی برای من مهیا است.»

بعد از اینکه پدر شوهرش اتاق را ترک کرد سوریتا خودش را آرام کرد و سپس برای پدر شوهر خود دعا کرد. طولی نکشید که پدر شوهرش مجدداً وارد اتاق شد و این ‌بار از او خواست تا خانه را ترک کند. سوریتا سرانجام پدر شوهرش را متقاعد کرد که چند روزی صبر کند تا کمال به خانه برگردد. او تصمیم داشت که اگر کمال جانب پدرش را بگیرد او را ترک کند و به منزل پدر خودش نقل مکان کند. سوریتا به پدر شوهرش گفت که او حاضر است شوهرش را ترک کند ولی مسیح را هرگز ترک نمی‌کند.

«شبان شالوا» (شبانِ سوریتا) که در طی سالها سهم خود از آزار و اذیت پدر شوهر او را متحمل شده بود، وقتی فهمید سوریتا توسط پدر شوهرش تهدید شده و کتک خورده است از او خواست که در کلیسا حضور پیدا کند تا برای او دعا کنند. در کلیسا او را به بردباری تشویق و برایش دعا کردند و یک کتاب مقدس نو به او دادند تا جایگزین کتاب پاره شده او باشد. آنها همچنین در کلیسا به او یادآوری کردند که شاگردان عیسی نیز در جفا زندگی می‌کردند.

شبان شالوا می‌‌گفت بعد از اینکه صحبت‌های آنها تمام شد تغییر خاصی در سوریتا دیده بود. او در ادامه گفت که سوریتا سعی کرد تا با به اشتراک گذاشتن شهادت خود با دیگر اعضای کلیسا آنهایی را که در شرایطی مشابه او بودند تشویق کند. بعد از چهار روز کمال همسر سوریتا به خانه برگشت. وقتی خانواده‌اش به او گفتند که تو و سوریتا باید از این خانه بروید زیرا که همسرت مسیحی است، در جواب گفت: «سوریتا آزاد است که به کلیسا برود و من نیز با خانواده‌ام فردا صبح از اینجا می‌رویم». کمال می‌دانست که این رفتار او بهای سنگینی به دنبال خواهد داشت. مثلا او می‌دانست که باعث می‌شود تا او از ارث محروم شود و خیلی طول نکشید که همین اتفاق نیز افتاد و سهم الارث او از پدرش به برادر کوچکش داده شد. سوریتا می‌گوید: «خدا را شکر می‌کنم برای وجود همسرم زیرا با اینکه ایماندار نیست ولی انتخاب کرده که در کنار من بایستد». شبان شالوا با وجود تمام مشکلاتی که با پدرکمال بر سر تاسیس کلیساها در طی دو دهه گذشته داشت به آنها کمک کرد تا در روستای مجاور آپارتمانی پیدا کنند. او معتقد بود که آزار و اذیت‌های مداوم پدرکمال بر علیه کلیساها و فعالیت‌های آنها نتوانسته جلوی رشد کلیساهای آنجا را بگیرد. او همچنین معتقد است که اگر فقط با اعضای کلیسا یک‌جا جمع بشویم و پرستش کنیم جفایی بر کلیساها وارد نمی‌شود. جفا و آزار و اذیت زمانی بر زندگی ما ایمانداران وارد می‌شود که بشارت بدهیم، شاگرد سازی کنیم، کلیساهای جدید تاسیس کنیم و کلیساها رشد کنند. او می‌گوید که تقریبا هر هفته، گزارشی از آزار و جفای مسیحیان را می‌شنویم وهمچین اضافه می‌کند ما با جفادیدگان دیدار می‌کنیم با آنها وقت می‌گذاریم و برایشان دعا می‌کنیم و برای قدم‌های بعدی به آنها کمک می‌کنیم. شبان شالوا می‌گوید: «مسائل اشخاصی مانند سوریتا که موضوع تا حد پیچیده‌تری دارند را با اعضای کلیسا به اشتراک می‌گذاریم و برای تک‌به‌تک آنها دعا می‌کنیم، بعد تصمیم می‌گیریم که چگونه کمکشان کنیم.» در ماه دسامبر ۲۰۱۹، پدر کمال اهالی روستا را برای جلسه عمومی دعوت کرد و در طی آن به این موضوع اشاره کرد که تعداد زیادی از اهالی روستا آیین بودائیسم را رها کرده و به مسیحیت گرویده‌اند. در این جلسه حدوداً صد نفر شرکت کرده بودند که شامل مقامات رسمی و دولتی روستا و شبان شالوا و چندین رهبر کلیسایی دیگر بودند. در میان جلسه پدر کمال به موضوع زندانی کردن رهبران و شبانان کلیسا اشاره کرد؛ او سعی داشت تا پرونده‌ای برعلیه آنها تشکیل بدهد. دولت نپال در سال ۲۰۱۷ قانونی بر علیه کسانی که دین خود را تغییر می‌دهند تصویب کرد که در آن تغییر دین جرم اعلام شد و در سال ۲۰۱۸ نخست وزیر این قانون را رسمی کرد و اعلام کردند که هرکس، دین خود را عوض کند از کشور اخراج خواهد شد.

وقتی که شبان شالوا در حضور همه اعلام کرد که سوریتا بر اساس خواسته و تصمیم خودش مسیحی شده است پدر کمال خشمگین شده به طرف او حمله کرد و او را کشان کشان به طرفی برد و شروع به تهدید کرد. شبان شالوا بعداً با خنده گفت: «البته من حدود بیست سال است که به تهدیدهای او عادت کرده‌ام بنابراین از این بابت نگران نیستم.»

سوریتا و کمال بعد از گذشت شش ماه تصمیم گرفتند که از آن آپارتمان نقل مکان کنند. کمال می‌خواست در زمین کوچکی که در روستای پدرش خریده بود ساختمانی بسازد. سوریتا هرچند دلش نمی‌خواست که در نزدیکی خانواده همسرش زندگی کند ولی به احترام همسرش این تصمیم را پذیرفت. زمان‌هایی که کمال نبود به او بسیار سخت می‌گذشت. زمینی که آنها موقتاً خانه خود را در آن ساختند در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی واقع شده بود و سوریتا مطمئن بود که دولت به زودی به آنها پیشنهاد زمین در جای دیگری را خواهد داد و آنها این فرصت را داشتند تا از خانواده شوهرش دور باشند و خانه بهتری نیز در آن بسازند. در آن موقع همسایگان آنها نیز با اینکه بودائیسم بودند ولی آماده بودند تا به آنها در برابر آزارهای پدر کمال کمک کنند. آنها آماده بودند تا با شنیدن کوچک‌ترین صدایی به کمک بیایند. سوریتا می‌گوید: «از حمله‌های پدر شوهرش می‌ترسد». دو بار در حال مستی سعی داشته است که او را کتک بزند. یک بار هم درحالیکه مست بود به واعظی که داشت در مورد انجیل با سوریتا حرف می‌زد حمله کرده و گردن او را فشرده بود. او به واعظ گفته بود که می‌دانم تو اولین کسی بودی که به عروس من بشارت دادی و باعث شدی که او مسیحی بشود من تو را خواهم کشت.

 تاریخچه مشکلات

زمانی که شبان شالوا در روستا شروع به تأسیس کلیسا کرد تنها تهدید او، پدر کمال نبود. بلکه شورشیان «مائوئیست» که بعدها درگیر جنگ داخلی با نیروهای دولتی شده بودند به شدت با تاثیر مسیحیت بر برخی از جوانان نپال مخالف بودند. برای بسیاری تنها انتخاب خروج از کشور و یا استفاده از سلاح برای جنگ با مائوئیست‌ها بود. اما شبان شالوا، راه سومی را ارائه داد:

«من از جوانان خواستم که به کلیسا بیایند و به جای اسلحه انجیل در دست بگیرند.»

برای مائوئیست‌ها بودن جوانان در کلیسا بزرگ‌ترین چالش بود زیرا جوانان به جای شرکت در جنگ به کلیسا می‌آمدند. برای همین رهبران مائوئیست از من خواستند که کلیسا را در همین‌جا متوقف کنم. آنها بیش از هفده هزار کشته بر جای گذاشتند و صدها هزار نفر را آواره کردند و منجر به انحلال سلطنت و بوجود آوردن قانون اساسی جدید شدند. امروزه حزب کمونیست نپال تقریبا دارای دو سوم اکثریت پارلمان است و در شش استان از هفت استان نپال کرسی دارد.

شبان شالوا می‌گوید: «در آن زمان اوج آزار کلیسا بود و من بارها مورد حمله قرار گرفتم آنها تلاش زیادی می‌کردند تا رشد کلیسا را در آن زمان متوقف کنند اما نتوانستند و الان نزدیک به هفتاد نفر عضو در یک کلیسا وجود دارد». در سال ۲۰۰۹ زمانی که کلیسای دومی را در روستای دیگر تأسیس می‌کرد آ‌نها باز تلاش کردند تا او را متوقف سازند ولی باز هم موفق نشدند. خانمی که در جلسات کلیسـایی شـبان شـالوا شـرکت می‌کرد از طریق پسرش شنید که شورشیان مائوئیست در مورد کشتن او برنامه‌ریزی کرده‌اند و سپس به او گفت که پدر کمال نیز جزو کسانی بوده که این طرح را ریخته‌اند؛ او برای این موضوع دعا کرد و از خدا خواست که در ادامه کار از او محافظت کند.

«البته که خدا مأمن ما است ولی در آن لحظه من از رفتن به کلیسا اطمینان نداشتم زیرا مجبور بودم که از جنگل عبور کنم.»

هر چند او همچنان به کار خود ادامه داده است اما فشارهای زیادی را در برخی از جوامعی که در آن کلیساهای جدید را تأسیس کرده تجربه کرده است.

او می‌گفت که بسیاری از روستاییان تمام کارهای مرا زیر نظر می‌گرفتند و منتظر کوچک‌ترین حرکتی بودند تا با من مخالفت کنند. هر چند او نسبت به گذشته جفای زیادی را تجربه نکرده است ولی پدر کمال همچنان جوانان بودائیسم را تشویق می‌کند که به کلیساها سنگ پرتاب کنند که در نتیجه آن فقط چندین موزاييک شکسته است.

دعا برای تغییر

 شبان شالوا می‌گوید که اخیراً با پدر کمال به خاطر بیماری پوستیش ملاقاتی داشته است. بیماری او ظاهراً به خاطر مصرف الکل است. تمام پوست او دچار تورم و خارش شده. او می‌گوید: «من از پدر کمال خواستم تا در برابر عیسی زانو بزند وطلب بخشش و شفا کند اما او نپذیرفته وگفته که من به حرف تو گوش نمی‌دهم.«

سوریتا همچنین درخواست دعا برای پدر شوهرش دارد تا عیسی را ملاقات کند همانطور که خودش عیسی را ملاقات کرده است. اخیرا سوریتا توانسته او را متقاعد کند که الکل را کنار بگذارد، در مورد انجیل به او بگوید و او را به کلیسا دعوت کند؛ او امیدوار است که دعوتش را بپذیرد.

می‌خواهم یک روز او را ببینم که در برابر عیسی زانو زده است و دعا می‌کند. اگر او این کار را انجام بدهد بخشیده خواهد شد و نجات را دریافت خواهد کرد. این صادقانه‌ترین دعای من برای اوست.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

باغبانی و تاثیر آن
معرفی کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست