جفا؛ کلمهای که شاید در ذهن خیلی اتفاقات را تداعی کند. اتفاقاتی که گاهاً خودمان آن را چشیدهایم و یا حداقل راجع به آن بارها شنیدهایم. کار شیطان این است که ما را آنقدر در جفا و فشار قرار دهد که دیگر یادمان به نقطهی عطف و امید که شکرگزاری است نیافتد… کار شیطان این است که مجال و امان ما را بریده و در ظلم و ستم ما را اسیر بندها کند. کار ویرانگر این است که در لحظهای چنان محو کند تو را که حتی قطعهای از تو یافت نشود و تبدیل شوی به پازلی قطعه قطعه شده که نتوان حتی آن را پیدا کرد چه برسد به آنکه به هم پیوند داد…
ولی من فکر میکنم به اندازهی کافی راجع به این کلمه و پیرامون آن درگیر هستیم که لحظاتی را از آن گذشته و به کلمهای برسیم که شاید در ذهنمان کمتر در کنار جفا جای گیرد…، “شکرگزاری”؛ آنقدر گاهی اوقات این کلمه و عمل به آن برایمان سخت است که فراموش میکنیم از جفا به ما نزدیکتر کیست؟ خدایی که جفا را به خود دید و شکر پدر کرد. آری… در این دنیا جفا هست، آن هم به فراوانی و هر روزه ما را درگیر خود میکند؛ ولی از آن به ما نزدیکتر خداییست که در ما ساکن شده بواسطهی روحالقدس؛ او بیشتر از هر کس از جفاهایی که مردم را دربند کرده تا آنها را هر روزه مِثلِه و یا در اسید حَل کند با خبر است؛ او به فکر آن جفا کننده که به فکر خرابکاری در پاکستان، افغانستان، مصر، هند و… هم هست؛ او به فکر خانوادههایی که به خاطر جفاها از هم دور افتادهاند هم هست؛ او حتی به فکر خبرنگاری که خارج از موطن خود در تبعید خود خواسته سر میکرد و در طی دقایقی محو شد هم هست…
جفا در همه جا هست، ولی دیگر جایی در قلب منو تو ندارد، در قلب منو توست آنکه شکرگزاری را به ما آموخت. جفا به همه میرسد ولی شکرگزاری وظیفهی ماست تا در همه این جفاها به یاد بیاریم شکرگزار باشیم از خدایی که بود و هست و میآید…
حسین سکاکی