سلام به شما عزيزان. در شمارههاي پيشين صفحه «تاريخ سازان آسماني» در مورد گروهي به نام «آناباپتيستها»، «ویلیام تیندل» صحبت کرديم. در اين شماره قصد داريم نگاهي به زندگي «جرج ویزارت» بيندازيم.
همانطور که جمله معروف تاريخسازان آسماني هربار بيان ميکند:
«مردم معمولاً شکنجه و مرگ دردناک را به خاطر چيزهاي دروغ تحمل نميکنند.»
جرج ویزارت (۱۵۴۶)
جرج ویزارت واعظی اسکاتلندیست که در کینگ کالج در آبردین اسکاتلند تحصیل کرد، او در حین تحصیل به تعالیم اصلاحات، گرایش زیادی پیدا کرد و در سال ۱۵۳۸ پس از اتهام بدعتگذاری که جانش را به خطر انداخته بود تبعید شد. سپس وی در سال ۱۵۴۴ به اسکاتلند بازگشت.
در همان سالی که جرج در داندی به سر میبرد بیماری طاعون تمام شهر را فرا گرفته بود و او از کسانی که به طاعون مبتلا شده بودند مراقبت می کرد.
ویزارت در مورد ماموریت خود گفت: مردم گرفتار هستند و به مراقبت و آرامش نیاز دارند. ولی با این حال بیتون فرد دیگری را برای این خدمت انتخاب کرد.
در شهر داندی، کشیش جان وینگتون به دستور کاردینال بیتون پس از گوش دادن به یکی از موعظههای جرج ویزارت قصد داشت با خنجر کوچکی که زیر لباس خود مخفی کرده بود به جرج آسیب برساند. وقتی که جرج متوجه سلاح شد و به انگیزه آن شخص پی برد او را خطاب قرار داده و پرسید: «دوست من همراه خود چه داری؟» در همان لحظه قاتل وحشت زده به زانو افتاد و درخواست بخشش کرد اما جماعت حاضر در کنگره فریاد زدند: «این خائن را به ما بسپار، تا به زور او را ببریم.» اما جرج در حالیکه وینگتون را در برگرفته بود آنان را ملامت کرد و گفت: «هر چیزی که او را آزار بدهد من را نیز آزار می دهد زیرا او به من بدی نکرده است، بلکه این اتفاق هشداری است برای زمانهای آینده.»
متاسفانه، آن زمان زودتر از آنچه که جرج انتظارش را داشت فرا رسید. در دسامبر سال ۱۵۵۴ بیتون بار دیگر به جرج ویزارت نزدیک شد و آن بازی پلید را اینبار به شخص دیگری یعنی ارل بوثول محول کرد. در یک محکمه نمایشی، جرج، به دلیل امتناع از پذیرش اینکه اعتراف یک امر مقدس است و ما انتخاب دیگری نداریم (انکار انتخاب آزادانه) و همچنین برای رد این نظریه که خدای نامتناهی را میتوان به یک مکان (در بین دستان کشیش) محدود کرد، محکوم شد. (او به خاطر انکار این دو موضوع محکوم شد). در عوض او اعلان کرد که کلیسای واقعی، در هر جایی است که کلام خدا به درستی در آن تعلیم داده میشود. (نمیتوان خدا را محدود و یا محصور به مکانی خاص کرد)
جرج ویزارت زندگی خود را وقف رساندن اصلاحات به اسکاتلند کرد، اما مهمتر از همه، او بیماران و افراد ضعیف را شناسایی میکرد و محبت و فیض خدا را به طور یکسان به همه آنها اعمال میکرد.
جرج گفت: «من کلام نجات بخش را با شما به اشتراک گذاشتم و با وجود خطراتی که زندگی من را تهدید میکنند در کنار شما ماندم. من باید بگذارم تا خدا بیگناهی من را اعلام کند.» او حتی دقایقی قبل از مرگ، کسانی را در ذهن خود داشت تا برایشان دعا کند، همان مردمی که برای او آرزوی مرگ میکردند.
همانطور که دعا میکرد گفت: «پدر آسمانی من به تو التماس میکنم که نادانی و افکار خصمانه آنها را که در مورد من دروغ پراکنی کردهاند ببخشی. من با تمام قلبم آنها را میبخشم. من از مسیح میخواهم تا کسانی که از روی نادانی مرا محکوم کردند ببخشد.»
در اول مارچ سال ۱۵۴۶ ، جرج ویزارت، در خارج از قلعه سنت اندروز در اسکاتلند سوزانده شد. کاردینال بیتون خیانتکار، از داخل پنجره قلعه، شاهد این صحنه بود و با خود فکر میکرد که همه چیز به خوبی پیش می رود.