کنار ساحل قدم میزدم…، پاهایم را زیر شنهای ساحل میبردم، قوی و محکم، تا قدمهایم عمیق حک شود. دوست داشتم قدمهایم چالههایی را درست کند که امواج ساحل آنها را نتواند بپوشاند. اما هر چقدر محکمتر قدم برمیداشتم فایدهای نداشت، شنهای ساحل سستند و تسلیم امواج. امواج ساحلی آنها را میپوشاند؛ صاف و یکدست.
جلوتر روی ساحل کسی با چوب قلب بزرگی را کشیده؛ او هم شاید اندیشهای شبیه من داشته… اما دریا آن را هم میشوید…، چنان امواج شنها را پاک میکنند که گویی هیچ وقت زخمی روی آن نبوده است.
توجهم از روی شنها برداشته شد و به دل فریبی موجها نگاه کردم، چه زیبا خود را به ساحل میکوبند، گویی آن را نوازش میکنند، چه بیانتهاست دریا و چه بیانتهاست خشکی…، اما این خط ساحلی لحظه رسیدن آن دو به هم است.
هر دو متفاوتند اما در این خط به هم میرسند، هر خطی در این نقطه روی شنها بیاندازم دریا آن را میپوشاند پاک میکند. چون این خط، خط عشق آنهاست. خطی که خشکی، تسلیم عشق دریا شده و رها از سخت دلیها، خود را به آغوش دریا سپرده. اگر کمی از ساحل دورتر بروم تصویری را میتوانم حک کنم که حداقل چند روزی بماند.
در کنار ساحل سنگهایی براق نظرم را جلب کرد. سنگها را برداشتم، شیشه بودند!!! تکههای شکسته شیشه که با نوازش آب دیگر تیز و برنده نبودند به شکل سنگهای رنگی و شیشهای صاف و صیقلی درآمده بودند.
روی تکه سنگی نشستم و عمق ساحل را نگاه کردم؛ نوازش، محبت و عشق را حس میکردم. همیشه ساحل زیباست، آرامش بخش و جایی برای تامل در عشق. میعادگاه عاشقان، چقدر خاطرات زیبایی در این جا حک شده؛ چقدر تصاویر زیبایی در یک خط ساحلی ثبت شده است، بیآنکه در علت زیبایی آن تامل کنیم!
چرا زیباست؟! خسته نمیشود؟! هر روز، هر لحظه شنهای ساحل را نوازش میکند. سنگها، سختیها و چیزهایی که از دنیا به آن میچسبد مثل تکههای شکسته شیشه، آنها را هم نوازش میکند تا صیغل یابند، تا بتوانند نور خورشید را منعکس کنند؛ دریا عاشقانه محبت میکند. مسافرها را محکوم نمیکند، آنها را نیز محبت میکند؛ آنها را نیز نوازش میکند. صدای امواج در ساحل طنینی جز آرامش عشق ندارد.پس همچون فرزندانی عزیز، از خدا سرمشق بگیرید. (اَفِسسیان ۵:۱)
محبت دریا، مرا تشویق کرد، تامحبت کنم؛ محبت کنم، عشق بورزم و ایستادگی کنم؛ انتظار بکشم آنگونه که مسیح نیز کلیسا را محبت کرد.
ای شوهران، زنان خود را محبت کنید، آنگونه که مسیح نیز کلیسا را محبت کرد و جان خویش را فدای آن نمود، تا آن را به آبِ کلام بشوید و اینگونه کلیسا را طاهر ساخته، تقدیس نماید، و کلیسایی درخشان را نزد خود حاضر سازد که هیچ لک و چین و نقصی دیگر نداشته، بلکه مقدّس و بیعیب باشد. (اَفِسسیان 5: 25-27)
و ساحل…، تا همچون ساحل تسلیم و مطیع باشم تا با او یک شوم در خط ساحلی.
ای زنان، تسلیم شوهران خود باشید، همانگونه که تسلیم خداوند هستید. پس همانگونه که کلیسا تسلیم مسیح است، زنان نیز باید در هر امری تسلیم شوهران خود باشند. (اَفِسسیان 5: 22-24)
فروتنی به شباهت مسیح
آب در لگنی ریخت و شروع به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حولهای کرد که به کمر داشت…
سلام پدر آسمانیم، پدر قدوسم، سرور سلامتی و شفا، شاه شاهان، رب الارباب… این چندمین بار است که برایت مینویسم از دلتنگیها از غمها از دردها، اما این را به خوبی میدانم که همیشه من را در آغوش گرفتهای و رهایم نمیکنی.
پدرم خوب میدانم آن زمان که دستم را به سویت بلند میکنم چیزی در درونم به صدا در میآید که نترس من کنارت هستم. از باختن تا ساختن دوباره فاصلهای نیست…
پدرم فروتنی را در دلم شکوفا کن؛ مهربانی و فروتنی را در تو جُستم و آرامش را در تو یافتم. نگاهی به گذشته خودم میکنم و شکر گزاری میکنم برای جایی که هستم، و نگاهی به آینده انداخته و اعتماد میکنم به تو…، نگاهی به اطراف و در جستجوی تو…، شکرت میکنم عیسی خداوند، تو را شکر میکنم که راه راستی و حیات من هستی، شکرت میکنم پدرم که در کنارت از تمام موانع خواهم گذشت، با قوتی که تو در من بوجود میآوری…
شکرت میکنم که تو پدر من هستی، پادشاه قلب من تو هستی، درخواستم از تو این است مانند همیشه در این طوفانها و گذشتن از این بیابانها در کنارم باش و آرامشی از جنس خودت به من بده و مرا در آغوش و دستانت بگیر، ایمان دارم که تو بهترینها را برای من رقم میزنی، آمین.
دخترت مرجان
خدای قدوس، خدای ازلی و ابدی، یهوه الشدای، خدای من، پدر من، صاحب اختیار من، خدایی که هر چه دارم، و هر چه که هستم از آن تو است. پدر جان فرزندت به حضورت آمده با سرافکندگی، با دل شکستگی، اما با امید به محبت تو و این بار نیز با شرمندگی به حضورت آمدم تا اعتراف کنم، تا سبک شود از این بار سنگین که بر دوش خود میکشم.
خداوندم جز نام تو نامی نیست که هنگام دلسردیها، موانع و طوفانهای زندگی به لبهایم بیاید و باعث آرام شدنم گردد. قدرت نام تو تنها شفای زندگیست، خداوندم ببخش که زمانهایی میرسد در لاک خود فرو میروم؛ در لاکی از غرور و فخر، و در تنهایی خود غرق میشوم. میدانم که تو حتی در این لحظات سرد و یخ بسته به انتظارم مینشینی، به انتظار فرزندت، تا در زمان خودت این حبابی که در آن فرورفتهام را بشکنم و بیرون آمده دستم را بگیری و در ساحل امن زندگی موجهای آرام را نشانم بدهی و مثل همیشه بگویی: “نترس، من هستم”، همیشه و در همه جا، حتی در حباب شیشهای که در آن چمبره زدهای، ماتم گرفتهای و فکر میکنی من نیستم؛ برخیز فرزندم بشکن این حباب را، بشکن این غرور را، این جداییها را…
میشکنم خداوندم؛ در نام قدوست میشکنم؛ امروز شکستم حباب غرور و افسردگی را، شکستم در نام مسیحت، در نام مهربانت دلسردیهایم را شکستم، امروز حبابهایی را که هر چند وقت در آن فرو میروم با نام و خون مسیح که قلبم را پوسانده، خشک کرده شفا را بر آن اعلام میکنم و دل شکسته و سرافکنده به حضورت زانو میزنم، با سری خمیده از شرم خواهان بخشش تو هستم و ایمان دارم بخشش تو را دریافت کردهام و تو محبت را بر من جاری کردهای. ایمان دارم که تو هر لحظه در انتظار بازگشت من هستی منتظر دستهایم که به سوی تو بلند شود. خداوندا محتاج توام…
دخترت زهرا