صلح و سلامتی خداوندمان بر شما همراهان و همیاران همیشگی باد. در مطالب پیشین به زندگی و مرگ شاگردان در قرن اول بعد از میلاد نگاهی داشتهایم و از شماره ۶۵ مجله به قرن دوم و ادامه جفاها بر مسیحیان در امپراطوری روم پرداختیم و شهادت «اگناتیوس انطاکی» را با هم خواندیم. یکی از همکاران و همرزمان آن دوره که اگناتیوس را ملاقات کرد «پولیکارپ اسمیرنایی» بود. امروز به زندگی و مسیر این رهبر و شاگرد خواهیم پرداخت که هر کدام چگونه در راه ایمان و اعتقاد خود و رساندن و اعلان مژده نجات و مسیح به جهانیان حتی تا به مرگ ادامه دادند و نهراسیدند.
همانطور که جمله معروف تاریخ سازان آسمانی هربار بیان میکند: “مردم معمولاً به خاطر چیزهای دروغ، شکنجه یا مرگ دردناک را تحمل نمی کنند.”
پولیکارپ از اسمیرنا (۷۰ تا ۱۵۵ بعد از میلاد مسیح)
مرد سالخورده هشتاد و چند ساله در پشت میز نشسته بود و شام میخورد. پولیکارپ میدانست که جانش در خطر است. با اینکه گروهی از مسیحیان را به تازگی در شهر آرنا به خاطر ایمانشان اعدام کرده بودند با این حال پولیکارپ حاضر نشد که روم را ترک کند. هر کسی که اعلام میکرد مسیحی است توسط رومیان کشته میشد. بت پرستان نیز از فرصت استفاده کرده و مسیحیانی را که میشناختند به سربازان رومی معرفی میکردند. در پی اعدامهای اخیر مردم شهر آرنا شعارهایی بر علیه پولیکارپ سر دادند.
پولیکارپ از پیروان مشهور و اسقف و رهبر کلیسای اسمیرنا بود که تحت تعالیم یوحنای رسول به مسیح ایمان آورده بود. فرماندار روم که مدتها به دنبال وی بود، پس از دستگیری و شکنجه یکی از خادمین کلیسا، محل اقامت پولیکارپ را پیدا کرد. وقتی سربازان وارد خانه او شدند، پولیکارپ فرار نکرد و به عوض آن ایستاده و با آرامش و شجاعت گفت: “اراده خدا به انجام برسد.”
پولیکارپ درخواست کرد که برای سربازان غذا بیاورند و همچنین فرصتی خواست تا بتواند دعا کند. سربازان که حدوداً صد نفر بودند از رفتار شجاعانه پیرمرد آن هم در این سن و سال متحیر شدند و درخواست او را پذیرفتند. پولیکارپ حدود دو ساعت برای مسیحیانی که میشناخت و برای کلیساهای سرتاسر دنیا و همچنین برای سربازانی که به او فرصت دعا کردن داده بودند دعا کرد.
هنگامی که پولیکارپ وارد صحن ورزشگاه و استادیوم شد گروهی از مسیحیان حاضر در آنجا صدایی آسمانی را شنیدند که میگفت: “پولیکارپ قوی باش و مانند یک مرد رفتار کن.”
وقتی فرماندار روم سالخوردگی پولیکارپ را دید به او فرصت دیگری داد که در صورت انکار خدای خود و پذیرفتن خداوندی امپراطور بتواند زنده بماند. فقط کافی بود تا به نام قیصر پادشاه روم سوگند بخورد و بگوید: “بی خدایی (مُلحدی) از من دور باد.” درآن زمان به مسیحیانی که از پرستش خدایان روم و یونانی سرپیچی میکردند بیخدا یا مُلحد میگفتند.
پولیکارپ رو به جمعیتی که همهمه میکردند ایستاده و گفت: “بیخدایی از من دور باد.” فرماندار ادامه داد و گفت: “به قیصر پادشاه قسم بخور و اگر همین حالا مسیح را انکار کنی من اجازه میدهم که بروی.”
پولیکارپ پاسخ داد: “من هشتاد و شش سال است که خداوندم عیسی مسیح را خدمت میکنم و تا به حال هیچ اشتباهی در او نیافتم حال چگونه میتوانم پادشاه، ناجی و رهاننده خود را انکار کنم؟”
فرماندار دوباره تلاش کرد که پولیکارپ را مجبور به انکار عیسی کند و از او خواست تا به نام قیصر پادشاه قسم بخورد. اما پولیکارپ پاسخ داد: “اگر شما فکر میکنید که من به نام قیصر قسم خواهم خورد، بیهوده فکر میکنید و اگر تظاهر میکنید که نمیدانید من حقیقتاً چه کسی هستم پس من همینجا اعلام میکنم که من یک مسیحی هستم.”
فرماندار با خشم به او گفت: “همانطور که میدانی من حیوانات وحشی بسیاری دارم، اگر به آنچه گفتم اعتراف نکنی تو را به میان آنان خواهم انداخت.” پولیکارپ در پاسخ گفت: “آنها را بیاور، زیرا من به چیزی که شما میخواهید اعتراف نمیکنم و از آنچه که نیک است به آنچه شر است روی نمیگردانم.”
فرماندار روم سپس تهدید کرد که او را زنده در آتش میاندازد و پولیکارپ مجددا پاسخ داد: “شما مرا با آتشی تهدید میکنید که یک ساعت میسوزد و سپس خاموش میشود در حالیکه خودتان از آتش داوری آینده و مجازات ابدی بیاطلاع هستید. حال منتظر چه هستید؟ آنچه گفتید انجام دهید.”
فرماندار قاصدی را به وسط استادیوم و نزد جماعت فرستاد تا به آنان اعلام کند که پولیکارپ همچنان بر مسیحی بودن خود اصرار دارد. جماعت یکصدا خطاب به فلیپ حاکم آسیا (نماینده شهر) فریاد زدند که باید شیری وحشی را به سمت پولیکارپ رها کند که او از این کار خودداری کرد. آنها دوباره فریاد زدند که باید او را در آتش بیندازند. سپس پولیکارپ را به جایگاهی که قرار بود او را بسوزانند بردند. پولیکارپ خودش لباسهایش را از تن جدا کرد و به دل هیزمهای آماده به آتش رفت. وقتی که میخواستند دست و پاهای او را به جایگاه میخکوب کنند گفت: “مرا به حال خود بگذارید زیرا همان که مرا یاری میدهد تا آتش را تحمل کنم به من کمک خواهد کرد تا بدون این میخها در کوره ثابت بمانم.” بنابراین آنها او را میخکوب نکردند ولی با طناب دست و پایش را بستند.
زمانیکه سربازان هیزمها را آماده میساختند پولیکارپ با شجاعت اینگونه دعا میکرد: “خداوندا، خدای قادر مطلق، ای پدر محبوب و مبارک که خود را بوسیله پسر، عیسی مسیح بر ما شناسانیدی. ای خالق تمامی فرشتگان و قدرتها و تمامی آفرینش، تمامی صالحان در نزد تو زندگی خواهند کرد. از تو سپاسگزارم که مرا لایق این روز و ساعت دانستی تا در کنار دیگر شهیدان، سهمی در جام مسیح داشته باشم و آن را بنوشم، برای رستاخیز به حیات ابدی، هم روح و هم جسم، در فسادناپذیری روح القدس. باشد که امروز مقبول تو قرار گیرم. تو مرا رهانیدی از خدایان دروغین و غیر حقیقی و نور خود را بر من شناساندی و برای همین تو را حمد میگویم و ستایشت میکنم و از طریق کاهن اعظم خود عیسی مسیح تو را تسبیح خواهم خواند. تو را برای امروز و برای هر آنچه که تا به حال برای من به انجام رساندی میستایم، و تو را بواسطه یگانه پسرت و روحالقدس حمد و سپاس میگویم و تو را جلال خواهم داد از حال تا به ابد؛ آمین.»
رومیها پولیکارپ را با حیوانات وحشی و آتش تهدید کردند ولی هیچ یک نتوانستند او را مجبور کنند تا مسیح را انکار کند. پس از این که دعای پولیکارپ به اتمام رسید سربازان هیزمها را روشن کردند. هیزمها به سرعت شعلهور شدند ولی آتش کوچکترین تماسی با بدن پولیکارپ پیدا نکرد. رومیان نمیدانستند که چه عاملی سبب شده است که آتش به او نرسد. به ناچار دستور دادند تا او را با خنجر بکشند و سرانجام پولیکارپ از خونریزی زیاد در میان آتش جان خود را از دست داد.
“تا اصالت ایمانتان در بوتۀ آزمایش به ثبوت رسد و به هنگام ظهور عیسی مسیح به تمجید و تجلیل و اکرام بینجامد، همان ایمان که بس گرانبهاتر از طلاست که هر چند فانی است، به وسیلۀ آتش آزموده میشود.” (اول پطرس ۱: ۷)