شاگرد یک شهید
در ماه مارس سال ۲۰۱۷ سازمانی مسیحی داستان یک کشیش کرهای-چینی به نام «هانچونگ» را که توسط عوامل دولت کرهشمالی به خاطر بشارت انجیل در آن کشور به شهادت رسید را به اشتراک گذاشت. در ادامه میخوانیم که چگونه پاستور «هانچونگ» با بشارت انجیل زندگی یک زن جوان به نام «چونیای» را در سال ۲۰۱۲ تغییرداد.
«چونیای» در خانوادهای با سطح درآمد خوب و با استانداردهای خاص کرهشمالی به دنیا آمده بود. پدر او یک افسر نظامی و مادر او خانهدار بود. از آنجاکه سابقه خانوادگی، آینده یک شهروند کرهشمالی را تا حد زیادی تعیین میکند، در نتیجه یک زندگی خوب را از خانواده او میشد انتظار داشت. اگرچه چند سال بعد از تولد «چونیای» در سال ۱۹۹۵ کرهشمالی قحطی بدی را در طول تاریخ خودش تجربه کرد و میلیونها نفر از گرسنگی مردند. با این که پدر او یک افسر نظامی بود خانواده آنان فقط دو مشت ذرت در روز دریافت میکردند که برای تغذیه یک خانواده ۴ نفره کافی نبود. در نهایت ناامیدی وقتی فهمیدند که دولت توانایی حمایت از آنها را ندارد شروع به کار در بازار سیاه کردند. اما مقدار اضافی آردی که مادر از آشنایان میگرفت و به طور غیرقانونی میفروخت به سختی میتوانست نیاز کل خانواده را برآورده کند.
به گفته «چونیای» هر خانوادهای که در آن زمان در کرهشمالی نجات یافت در واقع یک معجزه بود. مردم کرهشمالی برای خوردن یک وعده غذا مجبور به سرپیچی از قوانین بودند و عوامل امنیتی دولت هرآنچه که آنها در بازار سیاه برای خودشان پیدا میکردند را مصادره کرده و خودشان میخوردند.
قحطی تازه شروعی برای درد و رنج «چونیای» بود. پدر و مادر او در ابتدای دوران نوجوانی او فوت کردند و بلافاصله بعد از مرگ آنها زمانیکه «چونیای» تنها 15 سال داشت خواهرش نیز ازدواج کرد. از آنجایی که او نمیخواست یک بار اضافی برای خواهر و دامادشان باشد تصمیم گرفت روی پای خودش بایستد و تنها گزینه او به دست آوردن پول به طور غیرقانونی بود.
دولت کرهشمالی نیز قصد مصادره پول مردمی مانند «چونیای» را داشت که در بازار سیاه معامله میکردند. به همین منظور بیانیهای را منتشر کردند که بر طبق آن به شهروندان یک هفته زمان داده میشد که تمام پول خود را به پول جدید تبدیل کنند و مازاد آن به هر مقداری که بود توسط دولت مصادره میشد. هیچکس نمیتوانست ذخیرهای برای خود داشته باشد ولی «چونیای» توانسته بود با ترفندهایی هوشمندانه این وضعیت را شناسایی و بحران مالی خود را مدیریت کند. او معاملههای غیرقانونی خود را فقط با ارزهای چینی انجام داده بود و دلیل موفقیتش نیز استفاده از همین ترفند بود.
یک پیغام وحشتناک
در سال ۲۰۱۲ وقتی که «چونیای» ۲۰ ساله شد یکی از دوستانش که اغلب به چین سفر میکرد او را به یک سفر کاری به «شانگهای» واقع در مرز چین و کره دعوت کرد و به او در مورد مردمی که ملاقات کرده بود مانند پاستور «هانچونگ» و پاستور «جانگ» گفته بود. در زمان بازدید از «شانگهای» زنها در خانه پاستور «جانگ» اقامت نمودند. در زمانیکه «چونیای» آنجا بود تصویری از یک صلیب بر روی دیوار و یک مرد در حالی که گوسفندی در بغل داشت توجه او را به خود جلب کرده بود. او بیان میکرد که: «این خانه احساس متفاوتی برای من نسبت به بقیه مکانها داشت.» کنجکاوی دیگر او در مورد انجیلی بود که روی میز و کنار تابلو قرار داشت. این اولین انجیلی بود که او تا به حال دیده بود. او گفت: «من فقط بازش کردم؛ فقط هم از روی کنجکاوی این کار را کردم. اما واقعاً ترسیده بودم برای اینکه هر کسی که انجیل مسیحی را ببیند به یک مجرم سیاسی تبدیل میشود. من این را شنیده بودم که هر کسی یک انجیل را بیاورد و یا قاچاق کند حتی اگر قاچاقچی نداند که یک انجیل در جعبه است بلافاصله به کمپ زندانیان سیاسی فرستاده میشود.» بعد از باز کردن انجیل و لمس آن صفحههای ممنوعه شروع به خواندن اجمالی نوشتههایش کرد. او گفت: «با اینکه بار اول بود انجیل را میخواندم ولی احساس میکردم که تماماً از قلب من بیرون میآید.»
کشیش «هان» چند ساعت بعد از اینکه «چونیای» و دوستش به خانه جانگ رسیدند به آنجا رسیده بود و با آنها در مورد انجیل و دلایلی که چرا آنها باید به عیسی اعتماد کنند صحبت کرده بود. «چونیای» میگوید: «موضوعی که خیلی مرا عصبی کرده بود این بود که ما در حال انجام کاری غیرقانونی و خارج از استانداردهای کرهشمالی بودیم. من حتی از نگاه کردن به او اجتناب میکردم و به جای آن ده فرمان که در جلد داخلی انجیل چاپ شده بود را میخواندم. صلیبهای داخل خانه نیز کمی مرا ترسانده بود چون میدانستم بودن در مکانی با این نشانهها میتواند به هنگام بازگشت به کرهشمالی من را به زندان سیاسی بفرستد.»
اگرچه بعد از گوش دادن به کشیش «هان» و خواندن کلمات انجیل «چونیای» هنوز درک نمیکرد که چرا دولت کرهشمالی تا این حد از مسیحیان متنفر است. به نظر میرسید که مسیحیان حقیقت را میگویند. «در ابتدا من فکر میکردم که مسیحیت خرافهپرستی است اما وقتی که ده فرمان را دیدم متوجه شدم که اگر تمامی مردم جهان از آن پیروی کنند در نتیجه همگی در خوشحالی و صلح خواهیم بود و دنیا جای بهتری خواهد بود.» «چونیای» با خواندن کتاب پیدایش بیشتر درمورد خدا یاد گرفت. «درختان و همه طبیعت. من نمیدانستم که همه اینها را خدا آفریده است.»
مفهوم خدای خالق برای کرهشمالیها که درک خلقت برای آنها در نظریه تکامل محدود شده بود تازه بود. علاوه بر آن نگرش مردمان کرهشمالی از واقعیت کاملاً مادی است. پس نظریه خدای نادیدنی برای آنها غیر قابل درک است. بنابراین موضوع موعظه به اشتراک گذاشتن با کرهشمالیها اغلب با کتاب پیدایش شروع میشود که مقدمات را برای ایمان به خدای نادیده اما واقعی فراهم میکند.
زمانیکه کشیش «هان» شروع به صحبت در مورد عیسی کرد بدن «چونیای» از ترس میلرزید. او میدانست که اگر دولت کرهشمالی میفهمید که او به مسیحیت ایمان آورده است یا حتی به موعظهای گوش داده است برای او چه هزینهای دربر خواهد داشت. در روزهای بعد کشیش «هان» به خانه «جانگ» میآمد تا بتواند بیشتر با «چونیای» در مورد عیسی صحبت کند. «چونیای» میگوید: «در آن زمان من احساس بهتری داشتم زیرا این بار دومی بود که او را میدیدم.» بعد از گذشت چهار ساعت کشیش «هان» دستانش را در دست او گذاشت و برایش دعا کرد. «چونیای» به یاد میآورد که در ابتدا احساس نگرانی داشته اما وقتی که کشیش برای محفاظت او به هنگام عبور از مرز به کرهشمالی دعا کرد او حس امنیت و آرامش پیدا کرد. قبل از اینکه «چونیای» و دوستش برای بازگشت به کرهشمالی آنجا را ترک کنند کشیش «هان» در مورد مسیح وآرامش در او بیشتر و بیشتر صحبت کرد. «او به ما گفت هر زمانی که در شرایط سخت قرار گرفتید اینگونه دعا کنید و شرایط را به او بسپارید.» کشیش «هان» برای من توضیح داد که خدا خالق است و همه دعاهای ما را میشنود. «هر زمانی که من در سختی بودم دعا میکردم خداوندا لطفاً کمکم کن! و بدون اینکه بدانم که در حال دعا هستم فقط دعا میکردم.» زمانیکه که او و دوستش در راه بازگشت به کرهشمالی بودند دوستش به او تاکید کرد که در مورد ملاقاتهایشان در چین با کسی حرفی نزند.
فرار با لباس خواب
مدت کوتاهی پس از بازگشت به خانه، مأموران امنیتی کرهشمالی عدهای از افرادی را که با کشیش «هان» و «جانگ» درارتباط بودند را بازداشت کردند. جاسوسان کرهشمالی به چین سفر میکردند تا با تظاهر و علاقه به مسیحیت اسامی کسانی را که با دو مسیحی ملاقات داشتن را به دست بیاورند. از قضا دوستی که «چونیای» را برای ملاقات با آنها برده بود نیز در میان بازداشتشدگان بود و تحت استرس و بازجویی اسم «چونیای» را به مسئولین داده بود.
بیشترین ترس «چونیای» زمانی آغاز شد که یک روز صبح ماموران امنیتی به خانه خواهر او که در آنجا اقامت داشت آمدند. او مجبور شد در حالیکه هنوز لباس خواب به تن داشت از آشپزخانه دزدکی فرار کند و به خانه دوستشان در همسایگی برود. در آنجا او لباس و کفش قرض کرده و به دوستش گفت که به خاطر دعوای خواهر و دامادشان او مجبور شده است که سراسیمه آنجا را ترک کند. خواهر «چونیای» نیز سعی کرد که ماموران امنیتی را معطل کند اما در نهایت آنها متوجه شدند که او دروغ میگوید و برای پیدا کردن «چونیای» درخواست نیروی کمکی کردند تا خانههای اطراف را نیز بگردند. اما «چونیای» خیلی از آنها دور شده بود و توانسته بود با کارت شناسایی خواهرش سوار یک اتوبوس شود و به خانه اقوامشان در مکانی دورتر برود. او تصمیم گرفت تا وقتی که اوضاع آرام شود در آنجا پنهان بماند.
در نوامبر ۲۰۱۴ نیروهای امنیتی کرهشمالی کشیش «جانگ» را از چین ربودند و او را در کرهشمالی زندانی کردند. ماهها بعد از ربودن او نیروهای امنیتی به خانه «چونیای» آمدند و به او گفتند که کشیش «جانگ» دستگیر شده است و به او فشار آوردند که بر علیه او شهادت بدهد و ادعا کند که او برای سرنگونی دولت کرهشمالی صحبت کرده است در حالیکه او به ملاقات در خانه کشیش «جانگ» اعتراف میکرد اما نپذیرفت که بر علیه کشیش «جانگ» شهادت دروغ بدهد. «چونیای» گفت: «ماموران این اطمینان را به من دادند چنانچه من اظهاراتی که آنها میخواهند را بگویم اتفاق بدی برای من نخواهد افتاد اما من امتناع کردم. در آن زمان ترسیده بودم اما من فکر میکنم از وقتی که کشیش «هان» برای من دعا کرده بود خدا همیشه هوای من را داشت.»
کشف وحشتناک
در سال ۲۰۱۷ یکی از دوستان «چونیای» او را قانع کرد که برای فرصتی دوباره و به دست آوردن پول به چین بازگردد. وقتی که او به چین رسید تازه متوجه شد که دوستش یک قاچاقچی جنسی است که زنان کرهشمالی را به مردان چینی به عنوان همسر میفروشد. در حالی که نه زبان چینی میدانست و نه راه فرار و یا برگشتی به کرهشمالی داشت به ناچار همراه شش زن دیگر انتخاب شد تا او را به مردان چینی بفروشند. زنان کرهشمالی اغلب به وسیله قاچاقچیان جنسی مورد هدف قرار میگیرند و آنها را با قولهایی نظیر فرصتهای مالی خوب فریب میدهند در حالی که در چین گیر میافتند. بعضی از آنها حتی برای دههها قادر به تماس با اقوام در کرهشمالی نمیشوند.
«چونیای» اولین زن در گروه خودش بود که به یک مرد چینی فروخته شد. خوشبختانه شوهر چینی او و خانوادهاش با او مهربان بودند که در بین قاچاقچیان بهندرت وجود دارد. اغلب اوقات زنان کرهشمالی مورد سواستفاده شوهران چینی خود قرار میگیرند و این زنان نیز برای جلوگیری از دستگیری و استرداد به کرهشمالی مجبور به سکوت میشوند.
با وجودی که همسر «چونیای» مردی مهربان بود ولی «چونیای» با او مشکل داشت و گاهی از غذا خوردن امتناع میکرد. در نهایت بعد از تماس با بعضی از آشنایان که به کرهجنوبی فرار کرده بودند او نیز برنامهریزی کرد که از نزد همسر و خانواده همسرش فرار کند. وقتی همسر و خانوادهاش متوجه فرار او شدند برای او پول فرستادند تا مطمئن شوند که او میتواند برای خود غذا تهیه کند و با امنیت به مقصدش یعنی کرهجنوبی برسد. «چونیای» هرگز آنچه را که کشیش «هان» به او گفته بود را فراموش نکرد. در طول فرار از چین با خدا اینگونه راز و نیاز میکرد: «خداوندا! اگر تو خدای حقیقی و زنده هستی سفر مرا به کرهجنوبی ایمن بگردان و من پیرو تو خواهم بود.»
ابرهایی از شاهدین
بعد از سفر طولانی به کرهجنوبی او را به اقامتگاه پناهندگان کرهشمالی فرستادند. در آنجا مهارتهای ابتدایی که به آنها در عملکرد زندگی در کرهجنوبی کمک میکرد را میآموختند. «چونیای» در همان اقامتگاه متوجه شد که کشیش «هان» کشته شده است. او گفت: «خشم من بر علیه کرهشمالی افزایش یافت زیرا آنها مرد خوبی را که به مردمان کرهشمالی با غذا و پول کمک میکرد را کشتند.» او اضافه کرد: «من احساس کردم که چهره واقعی کشورم را میبینم. کشیش «هان» فقط سعی میکرد به مردمان کرهشمالی کمک کند. مگر جرم او چه بود؟» «چونیای» همچنین در زمانی که در اقامتگاه بود به این فکر میکرد که همسرش علیرغم این واقعیت که او را خریده است یک مرد بیریا و قابل اعتماد است و از او مراقبت کرده است. «برای خودم هم بسیار دردآور بود که او را ترک کنم.» در نهایت همسر «چونیای» توانست بعد از مدتی در کرهجنوبی به او بپیوندد. جایی که او نیز به مسیح ایمان آورد. وی میگوید: «او با من به کلیسا آمد و در حال تعلیم و شناخت بیشتر عیسی مسیح است.»
اگر چه همسر او زبان کرهای را نمیداند و «چونیای» نیز در حال یادگیری زبان چینی است. آنها ازدواج خود را تقدیس کرده و سپس درکلاسهای شاگردسازی در یک سازمان مسیحی که به طور مخفیانه برگزار میشد در سئول حضور پیدا کردند و در آنجا یک مترجم چینی به شوهر «چونیای» کمک میکند که دروس را متوجه شود.
وقتی که «چونیای» به سختیهایی که در زندگی با آنها مواجه شده بود فکر میکند خداوند را میبینید که چگونه در میان این چالشها و سختیها او را همراهی کرده و به سوی خودش کشانده است. «من برای همه چیز سپاسگزار هستم و بیشتر سپاسگزار خواهم بود اگر خدا از من و همسرم در راهی استفاده کند.» «چونیای» همچنین دعا میکند که سرزمین جدا شده کرهشمالی برای بشارتها باز شود زیرا که مردم کرهشمالی نیاز دارند واقعیت را بدانند و حقیقت را بشناسند. همه آنها باید بدانند که خدای حقیقی کیست. او همچنین از همه مسیحیان در سراسر جهان درخواست میکند که برای کشیش «جانگ» که از نوامبر ۲۰۱۴ در زندان به سر میبرد دعا کنند. او میگوید «ما با ابرهایی از شاهدین احاطه شدهایم.» آنها قسمتی از ابرها هستند و حال نوبت من است که خدمتی که کشیش «هان» و کشیش «جانگ» به من آموختند را وفادارانه ادامه دهم.