عشق را دریافت کن و خرج کن
آبهاي بسيار عشق را خاموش نتواند کرد، و سيلابها آن را فرو نتواند نشانيد! اگر کسي همة دار و ندار خويش نيز به پاي عشق ريزَد، به چيزي شمرده نخواهد شد!
غزل غزلها باب 8 آيه7
عشق واژهاي که دوستداران بيشماري دارد…
شما چطور به اين واژه مينگريد؟ شايد يک آه عميق از دل برآريد و با خود بگوييد عشق در اين زمانه ديگر معنايي ندارد…
عشق در بين اعضاي خانوادهها، زن و شوهرها، مادر و پدر و فرزندان گم شده است و در اين عصر ناياب. اما در اين بين خبر خوشي هست که بايد آن را با گوشي شنوا دريافت کنيم.
گويي زمستان سردي در رابطهها پديد آمده که نياز هست تا با آتش عشقي گرم شود. اما چه عشقي ميتوان يافت که خالص باشد؟!
عشقي ناب و بيچشمداشت … آيا جوياي چنين عشقي هستيد؟ آيا ميخواهيد اين عاشق را بشناسيد؟
او زمانيکه ما در تلخيها براي خودمان در حال ساختن مقبره و منتظر مرگ رابطهها بوديم، جانش را داد. بله او براي درآغوش کشيدن ما بهاي گزافي داد، تا ديوار دشمني فرو ريزد.
صحبت از عشقي است که محبتش به خوبي و لياقت ما بستگي ندارد؛ او ما را تا به انتها محبت ميکند زيرا که خود، محبت هست، به ظاهر ما نگاه نميکند بلکه فراتر از آن، به عمق قلب ما ميرود.
شايد بارها محبت کردنهايمان را اينگونه سبک سنگين کردهايم؛ «فلاني لياقت نداره»، «ديگه بسه چقدر محبت کنم»، «پرو ميشه»، «فکر ميکنه من نميفهمم»، «دست من نمک نداره»، «نکنه زياد باهام صميمي بشه» «حوصله ندارم»، «نکنه عادت کنه» و… بسيار جملاتي که شايد همين الان به ذهن شما برسه.
تشويقتان ميکنيم هر چه به نظرتان ميآيد را بنويسيد و حالا بسنجيد کدام يک از فکرها را خداوند در مورد ما کرد و آيا رفتار ما توانست محبت او را محدود کند يا نه؟
مسلماً خداوند با بيوفايي ما، وفاداري خودش را تنظيم نميکند. او بيدريغ تا به انتها ما را محبت کرد، حتي منتظر قدم ما نشد بلکه او نخست ما را محبت کرد. (اول يوحنا)
زمانيکه با فکر بشري به مسائل پيرامون مينگريم، گنجينه محدود محبت خودمان به ما اجازه نميدهد که آزادانه، ديگران را با فکر آسماني پدر محبت کنيم.
شايد با خود بينديشيد «من که محبت نشدم پس از چه منبعي بايد محبت کنم، من بارها از خودم گذشتم، ديگه بسه!» اما خبر خوشي داريم، خبر محبت خداوند که حکيمانه ما را محبت کرده است.
«زيرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر يگانة خود را داد تا هر که به او ايمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حيات جاويدان يابد.» يوحنا باب 3 آيه 16
او وقتي در اين همه تلخي و درد هستيم ما را عاشقانه صدا ميزند و کافيست که به صداي او گوش دهيم و از پي او حرکت کنيم.
در خصوص شناخت اين عشق و ثمر آن در ما، بياييد باهم نگاهي به کتاب «لوقا باب هفت» بيندازيم. نگاهي به زني که اين عشق را دريافت کرد و ثمره آن در زندگيش مشهود بود.
روزي يکي از فَريسيان عيسي را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانة آن فَريسي رفت و بر سفره نشست. در آن شهر، زني بدکاره ميزيست که چون شنيد عيسي در خانة آن فَريسي ميهمان است، ظرفي مرمرين، پر از عطر، با خود آورد و گريان پشت سر عيسي، کنارِ پاهاي او ايستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهاي عيسي پرداخت و با گيسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهاي او را بوسيد و عطرآگين کرد. چون فَريسيِ ميزبان اين را ديد، با خود گفت: «اگر اين مرد براستي پيامبر بود، ميدانست اين زن که لمسش ميکند کيست و چگونه زني است – ميدانست که بدکاره است.» عيسي به او گفت: «اي شَمعون، ميخواهم چيزي به تو بگويم.» گفت: «بفرما، استاد!» عيسي گفت: «شخصي از دو تن طلب داشت: از يکي پانصد دينار، از ديگري پنجاه دينار. امّا چون چيزي نداشتند به او بدهند، بدهي هر دو را بخشيد. حال به گمان تو کدام يک او را بيشتر دوست خواهد داشت؟» شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهي بيشتري داشت و بخشيده شد.» عيسي گفت: «درست گفتي.» آنگاه به سوي آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «اين زن را ميبيني؟ به خانهات آمدم و تو براي شستن پاهايم آب نياوردي، امّا اين زن با اشکهايش پاهاي مرا شست و با گيسوانش خشک کرد! تو مرا نبوسيدي، امّا اين زن از لحظة ورودم، دمي از بوسيدن پاهايم بازنايستاده است. تو بر سر من روغن نماليدي، امّا او پاهايم را عطرآگين کرد. پس به تو ميگويم، محبت بسيارِ او از آن روست که گناهان بسيارش آمرزيده شده است. امّا آن که کمتر آمرزيده شد، کمتر هم محبت ميکند.» پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزيده شد!» ميهمانان با يکديگر گفتند: «اين کيست که گناهان را نيز ميآمرزد؟» عيسي به آن زن گفت: «ايمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!» لوقا باب7 آيه 36 -50
زني خسته با برچسبهاي بيشمار خود را در ميان مردمي که هر روز او را با نگاهي منفور برانداز ميکنند زندگي خود را از دست رفته ميبيند. نگاه کالا آميز جامعه او را دلشکسته و غمگين کرده، هر روز تصميم ميگيرد زندگي تازهاي شروع کند اما گذشته، او را به عقب ميکشد و هر روز عميقتر در چاه فرو ميرود. از اين همه تلخي حتي به خود هم با خشم مينگرد و …
شايد در اين قسمت اشاره به زني که آوازهاش در شهر به بدي پيچيده سخن گفته شده، اما به ياد داشته باشيم که بيوفايي ما به خدا و تلخيها، ما را هم در همين جايگاه نشان ميدهد.
اما قسمت زيباي اين اتفاق زمانيست که همين زن به هدف تقديم دلش به حضور خداوند متمرکز بر او ميشود و نميگذاردکه نگاهها و حرفهاي اطرافيان و شرايط، او را از هدفش دور کنند. او ميداند که پاي عيسي نشستن يعني چه؟
ما چطور از شرايط عبور ميکنيم تا به پاي عيسي برسيم؟! منتظر چه هستيم؟
وقتي دعوت نجات دهنده را ميشنويم گويي تمام اميد از دسترفتهمان بازميگردد و خود را در پيش روي يک زندگي جديد مييابيم.
اين زن دريافته بود که چقدر نيازمند نجات دهنده است، وقتي آوازه عيسي را ميشنود، شايد حتي کارهاي او را از نزديک ديده است،آنچه براي او ارزشمند است را برداشته و به سمت خانهاي که ميداند عيسي ميهمان است قدم برميدارد؟ خانهاي که شايد بارها او را محکوم کرده و گناهانش را، نداشتههايش را به او يادآور شده، اما اينبار عيسي ميهمان آن خانه است.
امروز شايد خانه، زندگي و دنياي ما همان خانه هميشگي باشد همان بارها و برچسبهاي زمانه، همان کاستيها و…. اما يک سوال تکان دهنده!! آيا عيسي در آن خانه هست!؟ آيا در تلخترين شرايط و جايهاي زندگيمان براي ديدار عيسي قدم برميداريم؟!
اين عشق حقيقيست که گم کردهايم، عشقي که هر لحظه ما را دعوت ميکند، آيا صداي اين عاشق را ميشنويم که ميگويد:
اما اکنون خداوند، آفرينندة تو اي يعقوب، و صانع تو اي اسرائيل، چنين ميفرمايد: «مترس، زيرا من تو را فديه دادهام، و تو را به نام خواندهام، پس از آنِ من هستي. چون از آبها بگذري، با تو خواهم بود، و چون از نهرها عبور کني، تو را فرو نخواهند گرفت. چون از ميان آتش روي، نخواهي سوخت، و شعلهاش تو را نخواهد سوزانيد. زيرا من يهوه خداي تو هستم، قدوس اسرائيل، نجاتدهندة تو. مصر را فدية تو ميسازم، و کوش و سِبا را به جاي تو ميدهم. از آنجا که در نظرم گرانبها و محترمي، و چون تو را دوست ميدارم، آدميان را به عوض تو خواهم داد، و قومها را به عوض جان تو تسليم خواهم کرد. اِشعيا باب 43 آيه 1-4
اگر صداي او را ميشنوي قلب خودت را سخت نکن، قلبت را باز کن و مثل اين زن هر چه داري را به حضورش بياور. براستي اين يک دعوت شگفتانگيز است. او يک عاشق تمام عيار هست و با فديه جانش، بار هر محکوميت را از ما برداشت، نه به لياقت ما بلکه، به عظمت و وسعت بخشش خودش.
پس از اينکه درک کرديم چقدر نياز به دريافت اين محبت و بخشش داريم، قدم دوم اينست که اين محبت و بخشش را، اين دعوت را از محبوب بپذيريم.
عيسي در مقابل افکار فريسي ميزبان، با مثالي اهميت و ارزش مـــحبـت کردن را يادآور شد.
«…محبت بسيارِ او از آن روست که گناهان بسيارش آمرزيده شده است. امّا آن که کمتر آمرزيده شد، کمتر هم محبت ميکند…»
به راستي، محبتهاي ما به ميزان دريافت محبت از خداوند بستگي دارند. از خودمان بپرسيم، آيا ما هم همچون اين زن بخشش گناهان بيشمارمان را دريافت کردهايم يا اندک گناهي داشتيم و خداوند ما را بخشيده و همين؟؟؟
اگر از نهر پر خروش محبت خداوند لبريز باشيم از ما چنين محبتي بيرون خواهد ريخت، همچون اين زن. حتي گرانبهاترين عطرها هم پيش پاي عيسي و در برابر محبت او هيچ است. حتي وقتي شاگرد عيسي به شکستن عطر با ديد انساني نگاه کرد، نتوانست که روش و ديد عيسي را درک کند. شايد اکنون ما هم دليلي براي محبت کردن بيدريغ نمييابيم و بارها با خود فکر کردهايم «خدا که به محبت ما احتياجي ندارد» اما اين تمامي مطلب نيست، اين ما هستيم که به محبت کردن و عشق ورزيدن نيازمنديم تا از خودخواهيها آزاد شده و در محبت او ثمرآوريم.
همانطور که ميدانيم در بين قومهاي ايراني، معاشرت و محبت کردن بسيار مرسوم هست، اما اين موهبت الهي بسيار در خطر است چرا که دشمن در کمين است تا ما را از يکديگر جدا کند و به انزوا ببرد که نقشههايش را به آساني از طريق ما پيش برد. پس چقدر بيشتر نيازمند هستم تا از حضور خداوند لبريز شويم و به يکديگر محبت کنيم.
خداوند به ما روش خواهد داد تا با اقتدار و روش او در اين مهم قدم برداريم. آري، بعد از اينکه با آغوش باز محبت خدا را باور کرديم، نياز داريم تا براي محبت به ديگران، خداوند و خودمان از او روش بگيريم، روشي که خداوند، خود براي ما سرمشق برجا گذاشته است. اگر هنوز سخت هست که ببخشيم و عشق را خرج کنيم، تنها چارهاش اينست از قدم اول دوباره شروع کنيم و تصميم بگيريم، همچون اين زن که از موانع بيشمار قضاوتها، حتي از جانب خودش برجهيد!! آن زمان هست که آزادي را خواهيم چشيد و بردبارانه بدون حسد محبت خواهيم کرد و با اين حقيقت شاد خواهيم بود. خداوند است که به ما محبت کردن را ياد ميدهد وآن زمان از منبعي محبت را خرج ميکنيم که تمام شدني نيست. با الگويي حرکت ميکنيم که کامل است، حال و آينده را ميداند و محبتمان با حکمت خدا براي بنا و ساختن بکار گرفته ميشود و ثمرات فراواني به بار ميآورد.
محبت بردبار و مهربان است؛ محبت حسد نميبرد؛ محبت فخر نميفروشد و کبر و غرور ندارد. رفتار ناشايسته ندارد و نفع خود را نميجويد؛ به آساني خشمگين نميشود و کينه به دل نميگيرد؛ محبت از بدي مسرور نميشود، امّا با حقيقت شادي ميکند. محبت با همه چيز مدارا ميکند، همواره ايمان دارد، هميشه اميدوار است و در همه حال پايداري ميکند.
1قرنتيان باب 13 آيه 4 – 7
آري محبت ما بايد عکسالعمل ما نسبت به دريافت محبت خدا باشد آن زمان است که پرستش نزد پاهاي عيسي اتفاق ميافتد.
الگو خداوند براي محبت کردن چيست؟
حکم من اين است که يکديگر را محبت کنيد، چنانکه من شما را محبت کردهام. يوحنا باب 15 آيه 12
حال با توجه به آنچه با هم تأمل کردهايم ميتوانيم تصميمي تازه بگيريم و سوالات زير را در خودمان بررسي کنيم.
چه موانعي براي محبت کردن داريم؟
چطور ميتوانيم خداوند را محبت کنيم؟
چطور ميتوانيم همسر و اعضا خانوادهمان را محبت کنيم؟
چه کساني هستند که ما نياز داريم آنها را محبت کنيم؟
چه قدم تازهاي نياز داريم تا در اين خصوص برداريم؟
فراموش نکنيم که گنجينه محبت خدا، جاودانست؛ پس نيازي نيست از تمام شدن آن بترسيم، چقدر ما نياز داريم تا در پرستش و ستايش خداوند از اين محبت لبريز شويم و محبتي همچون عيسي به يکديگر داشته باشيم.
يادمان باشد! دريافت کردن اين محبت و بخشش تنها از راه ايمان به صليب و قيام خداوند ميسر است، نه با کارهاي خوب و اعمال يا دعاي پرشور ما. پذيرفتن او، درب را براي محبت ميگشايد.
شايد اکنون ما جزو ايمانداراني باشيم که محبت مسيح را چشيده و پذيرفتهايم اما باز محبت کردن برايمان سخت شده است. همانطور که در کتاب «مکاشفه باب 2» ميخوانيم: «به فرشتة کليساي اَفِسُس بنويس: «آن که هفت ستاره را در دست راست دارد و در ميان هفت چراغدان طلا گام ميزند، چنين ميگويد: اعمال تو را ميدانم و از سختکوشي و پايداري تو آگاهم. ميدانم که شريران را تحمّل نميتواني کرد و کساني را که خود را رسول ميخوانند و نيستند، آزمودهاي و آنها را دروغگو يافتهاي. ميدانم که استقامت نشان دادهاي و به پاس نام من سختيها تحمّل کردهاي و خسته نشدهاي. «امّا اين ايراد را بر تو دارم که محبتِ نخستينِ خود را فرو گذاشتهاي. به ياد آر که از کجا سقوط کردهاي. پس توبه کن و اعمالي را به جا آور که در آغاز به جا ميآوردي. چه اگر توبه نکني، خود خواهم آمد و چراغدانت را از آنجا که هست برميگيرم. ولي اين حُسن را داري که از کارهاي نيکولاييان بيزاري، آنگونه که من نيز بيزارم. «مکاشفه باب 2 آيه 1 – 6 »
بلي در اين قسمت هم خداوند کليسا را بيدار ميکند، اين هم محبت اوست که هر لحظه ما را هوشيار و بيدار ميکند تا در محبت او بمانيم و هر جا با تلخيها راه خود را گم کرده و در بيراههها سرگردان شدهايم با نورش، نجات ما ميشود و همواره ما را به بيدار بودن در محبت دعوت ميکند. پس به عنوان ايمانداران چقدر بيشتر نياز داريم تا در محبت نخستين او بمانيم و در آن تازه باشيم. همواره در مشارکت با روحالقدس باشيم و اجازه دهيم او ما را با الزامها ويادآوريها هدايت کند. درآخر، اگر نياز به احيا و دريافت اين محبت را در خود يافتهايد، بياييد تا با هم اينگونه دعا کنيم:
اي پدرآسماني، ممنون تو هستيم که ما را محبت کردي، تو ما را به حال خودمان رها نکردي و اولين قدم را برداشتي. تو را به فکر و قلبمان دعوت ميکنيم تا تمامي ما را در برگيري. اعلام ميکنيم که به تو نياز داريم، ما نميتوانيم با تلاش خود، ديگران و خودمان را خالصانه محبت کنيم. توبه ميکنيم براي هرجا که با فکر خودمان محبتت را محدود کرديم، غافل از اينکه تو موقعيتها را براي ما فراهم ميکني تا دشمنان خود را نيز محبت کنيم. اعلام ميکنيم که تو ديوار هر دشمني را فرو ريختي تا روابط ما در شفا و احياي تو باشد. پس به اقتداري که در نام تو داريم و با ايمان اعلام ميکنيم، بريزد هر ديواري که مانع دريافت محبت و بخشش هست و به هر کينه و تلخي در نام مسيح «پاک شو» اعلام ميکنيم.
خداوندا، مرسي که به ما حيات و فکري نو در محبت کردن دادهاي، ما را حکمتي عطا فرما تا روابطمان در شفاي تو باشد. خداوندا، براي ما موقعيتهاي تازه فراهم کن تا در خدمت آشتي، عشق تو را به همه نشان دهيم، عشقي که فراتر از عقل بشريست.
اي مسيح، شکرگزار تو هستيم که جانت را براي نجات ما بر روي صليب دادي. ايمان داريم که تو از مردگان برخاستي و تو زنده هستي و قادري زندگي نو به ما ببخشي. در نام عيسي مسيح آمين.