من یک زن هستم-زن سامری (۱)
با سلام خدمت دوستداران صفحه من یک زن هستم. این ماه با توجه به نو شدن سال بر این هستیم تا در شخصیت و عملکرد زن سامری تامل کرده تا مشکهایمان را تازه دریافت کنیم و خداوند آن را با شراب تازهاش پُر کند.
در یوحنا باب ۴ میخوانیم:
وقتی خداوند فهمید كه فریسیان شنیدهاند كه او بیشتر از یحیی شاگرد پیدا كرده و آنها را تعمید میدهد (هر چند شاگردان عیسی تعمید میدادند نه خود او) یهودیه را ترک كرد و به جلیل برگشت ولی لازم بود از سامره عبور كند. او به شهری از سامره كه سوخار نام داشت، نزدیک مزرعهای كه یعقوب به پسر خود یوسف بخشیده بود، رسید. چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی كه از سفر خسته شده بود، در كنار چاه نشست. تقریباً ظهر بود. یک زن سامری برای كشیدن آب آمد. عیسی به او گفت: «قدری آب به من بده.» زیرا شاگردانش برای خرید غذا به شهر رفته بودند.
زن سامری گفت: «چطور تو كه یک یهودی هستی از من كه یک زن سامری هستم آب میخواهی؟» (او این را گفت چون یهودیان با سامریان معاشرت نمیکنند.) عیسی به او پاسخ داد: «اگر میدانستی بخشش خدا چیست و كیست كه از تو آب میخواهد، حتماً از او خواهش میکردی و او به تو آب زنده عطا میکرد.»
زن گفت: «ای آقا دلو نداری و این چاه عمیق است. از كجا آب زنده میآوری؟ آیا تو از جدّ ما یعقوب بزرگتری كه این چاه را به ما بخشید و خود او و پسران و گلّهاش از آن آشامیدند؟»
عیسی گفت: «هرکه از این آب بنوشد باز تشنه خواهد شد، اما هرکس از آبی كه من میبخشم بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آن آبی كه به او میدهم در درون او به چشمهای تبدیل خواهد شد كه تا حیات جاودان خواهد جوشید.»
زن گفت: «ای آقا، آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نشوم و برای كشیدن آب به اینجا نیایم.» عیسی به او فرمود: «برو شوهرت را صدا كن و به اینجا برگرد.» زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست میگویی که شوهر نداری، زیرا تو پنج شوهر داشتهای و آن مردی هم كه اكنون با تو زندگی میكند شوهر تو نیست. آنچه گفتی درست است.»
زن گفت: «ای آقا میبینم که تو نبی هستی. پدران ما در روی این كوه عبادت میكردند، اما شما یهودیان میگویید، باید خدا را در اورشلیم عبادت كرد.»
عیسی گفت: «ای زن، باور كن زمانی خواهد آمد كه پدر را نه برروی این كوه پرستش خواهید كرد و نه در اورشلیم. شما سامریان آنچه را نمیشناسید میپرستید اما ما آنچه را كه میشناسیم عبادت میکنیم، زیرا رستگاری به وسیلهی قوم یهود میآید. اما زمانی میآید -و این زمان هم اكنون شروع شده است- كه پرستندگان حقیقی، پدر را با روح و راستی عبادت خواهند كرد، زیرا پدر طالب اینگونه پرستندگان میباشد. خدا روح است و هرکه او را میپرستد باید با روح و راستی عبادت نماید.»
زن گفت: «من میدانم مسیح یا كریستوس خواهد آمد و هروقت بیاید، همهچیز را به ما خواهد گفت.» عیسی گفت: «من كه با تو صحبت میکنم همانم.»
در همان موقع شاگردان عیسی برگشتند و چون او را دیدند كه با یک زن سخن میگوید تعجب كردند ولی هیچکس از زن نپرسید: «چی میخواهی؟» و به عیسی هم نگفتند: «چرا با او سخن میگویی؟»
زن سبوی خود را به زمین گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت: «بیایید و مردی را ببینید، كه آنچه تا به حال كرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟»
پس مردم از شهر خارج شده نزد عیسی رفتند. در این ضمن شاگردان از عیسی خواهش كرده گفتند: «ای استاد، چیزی بخور.» امّا او گفت: «من غذایی برای خوردن دارم كه شما از آن بیخبرید.»
پس شاگردان از یكدیگر پرسیدند: «آیا کسی برای او غذا آورده است؟» عیسی به ایشان گفت: «غذای من این است كه اراده فرستنده خود را بجا آورم و كارهای او را انجام دهم. مگر شما نمیگویید: “هنوز چهار ماه به موسم درو مانده است؟” توجه كنید، به شما میگویم به كشتزارها نگاه كنید و ببینید كه حالا برای درو آماده هستند. دروگر مزد خود را میگیرد و محصولی برای حیات جاودانی جمع میکند تا این كه كارنده و درو كننده با هم شادی كنند. در اینجا این گفته مصداق پیدا میکند، كه یكی میکارد و دیگری درو میکند. من شما را فرستادم تا محصولی را درو كنید كه برای آن زحمت نکشیدهاید. دیگران برای آن زحمت كشیدند و شما از نتایج كار ایشان استفاده میبرید.»
بهخاطر شهادت آن زن كه گفته بود «آنچه تا به حال كرده بودم به من گفت»، در آن شهر عده زیادی از سامریان به عیسی ایمان آوردند. وقتی سامریان نزد عیسی آمدند از او خواهش كردند كه نزد آنها بماند. پس عیسی دو روز در آنجا ماند. و عدهی زیادی بهخاطر سخنان او ایمان آوردند. و به آن زن گفتند: «حالا دیگر بهخاطر حرف تو نیست كه ما ایمان داریم، زیرا ما خود سخنان او را شنیدهایم و میدانیم كه او در حقیقت نجاتدهنده عالم است.»
همانطور که در کتاب دوم پادشاهان باب ۱۷ و ۱۸ خواندهایم، یهودیان و سامریان از هم متنفر بودند. قرنها پیش از آن سامریان جزو قوم اسرائیل بودند اما وقتی حکومت آشور منطقه سامره را تصرف کرد مردمان بت پرست را در آنجا اسکان داد و اهالی سامره با آنها ازدواج کردند و شروع به پرستش خدایان غیر کردند و این علت آن بود که یهودیها سامره را طرد کرده بودند.
بیایید با سوالی شروع کنیم، زن سامری کیست؟
زنی که پنج شوهر داشته و آن کسی که با او زندگی میکرد شوهرش نبود. زنی که در خلوت به سر چاه آمده بود تا با کوزه خویش از چاه آب بکشد با سختی، زنی طرد شده، زنی که تشنه است اما نمیداند تشنه چیست؟! زنی که محبت را از هر چیز میطلبد، او نه تنها از جامعهشان طرد شده است بلکه به دلیل سامری بودن از یهودیها هم طرد شده بود. از جانب شوهرهای پیشینِ خود طرد شده و او را هیچ سری نیست؛ رهبری نیست.
حتی با زنان دیگر نیز رفت و آمدی ندارد و تنها، به نزدیکی چاه آمده است شاید در روزمرگی خود گم شده و تمام طول راه خود را و زندگیش را در بطالت یافته است.
در او مرگِ محبت، سخاوت، احترام، مشارکت و مرگِ شادی را میتوان یافت. زبانی تلخ، دلی زخمی، کوزهای بر دوش به نزد چاه آمد تا با سختی از چاه آب بکشد. به اندازهای که کوزهاش جای دارد با مشقت.
شاید طول راه با خود میپنداشت اگر در خانهاش چشمهای جوشان داشت دیگر نیازی نبود این راه طاقت فرسا را در سختترین ساعات روز بپیماید و با قوت دستهایش از چاه آب بکشد تا تنها برای یک روز شاید تشنه نشود. چقدر در زندگی، ما در طلب شادی، زمان، جان و پولمان را تلف کردهایم تا تنها لحظهای شاد باشیم.
شاید مشروبات الکلی، مواد مخدر، سیگار و اعتیادهای دیگر چاه ما بودهاند تا برای اندک زمانی تشنه نشویم. شاید نذری دادن، محبت کردن، نماز خواندن، انجام وظایف و اعمال خاص چاههای ما بودند تا برای اندک زمانی آسوده باشیم.
اما تمامی اینها یوغی است که دنیا بر دوش ما میگذارد و ما را به اطاعت از خود وا میدارد.
اما خداوند در کلام خود ما را دعوت میکند تا نفسمان را انکار کنیم و از پی او برویم.
«بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید. یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا حلیم و افتادهدل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت. چرا که یوغ من راحت است و بار من سبک.» (مَتّی 11: 28-30)
ما همچون زن سامری هستیم که در بطالت زندگی گمشدهایم، کاری را انجام میدهیم که نیاز جسممان میباشد و از تکههای وجود خودمان محبت را با دیگران تقسیم میکنیم تا آنها را و وجدانمان را راضی نگه داریم. آیا در این میان عشق و محبت جایی دارد؟ یا در پی ارضای هوای نفس هستیم.
آیا در پی خشنودی مردم هستیم یا خشنودی خدا؟
زن سامری، لعنتی همراه داشت که خود آن را کسب نکرده بود بلکه به خاطر پیشینیان خود در زیر لعنت بت پرستی بود. شاید بارها زمزمه کرده بود چرا در سامره تولد یافتهام؟ چرا یک سامری هستم؟ آیا این سوال برای شما آشناست؟ بله شاید ما بارها اعتراض کرده باشیم که چرا زن آفریده شدهایم؟ چرا مسلمان؟ چرا و چراهای دیگر…
شاید به خدا گفتهایم که خودت ما را در سامره آفریدهای پس خودت هم جوابگو هستی! و همانند آدم به خدا گفتهایم این زن که تو آفریدی به من از آن میوه داد. آری ما همیشه به دنبال این هستیم تا تقصیرها را بر گردن دیگران و در آخر بر گردن آفریدگار بیندازیم، اما او منتظر ماست. در پای چاههایی که میرویم، او منتظر ماست. تا ما را بیدار کند و فیض توبه بدهد. چقدر تشنه هستیم؟!
آیا کوزههایمان را محکم چسبیده و همچنان میخواهیم در جاده اجدادمان و خودمان بیمقصد و در بطالت راه برویم. اما عیسی منتظر است… او با هدف به شهر سامره طرد شده رفت، او در ساعتی که میدانست آن زن به نزدیک چاه میآید آنجا منتظر او بود.
او از وی آب خواست، او به زن سامری بها و ارزش داد، او را محکوم نکرد بلکه صحبتش را با آب خواستن از او شروع کرد. ما چه چیزی داریم تا با خدا وارد رابطه شویم؟ آن چاه، یادآور دردهای آن زن بود، یادآور زخمهایش، محبتهای دنیایی و آب دنیایی و تمام شدنی بود.
چاهی که اجداد زن سامری، یعقوب و اسحاق همسران خود را پای آن یافته بودند. چاهی که میعادگاه عشق بود اکنون ثمری برای زن نداشت. او بارها شکست خورده بود و زخمی بود، اما خداوند پای همان چاه به ملاقات زن آمد.
عشق حقیقی، منبع محبت، آری، عیسی منتظر ماست…
او به زن سامری گفت: که جرعهای آب به من بده و زن پاسخ داد “چطور تو كه یک یهودی هستی از من كه یک زن سامری هستم آب میخواهی؟”
وقتی آبی را به بهایی قوت دستهایمان دریافت میکنیم، وقتی آنچه که داریم تنها تکههای خرد شده وجودمان است و حس میکنیم مورد سوء استفاده قرار میگیریم، آن وقت نمیتوانیم سخاوت داشته باشیم، آن وقت هست که نمیتوانیم جرعهای آب را که تمام شدنیست به کسی بدهیم.
چون منبع بیپایان تنها خداست. اوست که چشمه زنده حیات است و خارج از آن هر محبتی معامله است. نمیتواند محبت بیچشمداشت خداوند باشد؛ و اما خداوند… اوست که می بخشد و میدهد. جانش را هم داد برای من، برای ما، تا زنده باشیم. اوست که چشمه حیات را عطا میکند و هدیه میدهد.
مشکهای ما جایی برای چشمه حیات ندارد، مشکهایی که ترک خورده و زخمی است. خدا کنار چاهها منتظر است تا شراب تازه، آب زنده و زندگی نوین را ببخشد، آیا ما آماده هستیم؟
آیا وقتی وارد گفتگو با خدا میشویم فروتن هستیم؟ آیا درک میکنیم که افکارمان زمینی است و او افکاری بلند دارد؟
همانطور که در یوحنا ۴: ۱۰-۱۵ خواندیم زن سامری تمامی آنچه که داشت و از پیشینیان خود یافته بود را به یاد آورد و خداوند را با یعقوب مقایسه کرد، با چشمهای دنیایی نگریست، در دستان عیسی سطلی نیافت، حتی به او گوشزد کرد که چاه عمیق است.
چقدر در مشکلاتمان خداوند را فریاد زدهایم اما قدرت او را از مشکلاتمان کمتر یافتهایم؟ این ذهن نابینای ماست که تنها به آنچه میبینید اکتفا میکند. آن زمان هست که ما دست و پای خدا را میبندیم و کنترل امور را در دستان خود میگیریم و فکر میکنیم خداوند قدرت و توان ما را نمیداند، فکر میکنیم که معجزه تنها در گذشته بوده و در زمان حال، خدا خواب است.
غافل از آنکه خدا هر روز به ملاقات ما میآید تا ما را بیدار کند تا در را بگشاییم و او به درون آید و با ما همسفره شود.
گاهی خود را لایق نمیبینیم و گاهی خدا را قادر نمیبینیم؛ اما هدیه نجات آماده است، تنها نیاز است مشکهایمان را تازه کنیم، افکاری تازه، ذهن تازه آماده دریافت بخشش خدا و داشتن مشارکت با اوست.
خداوند در کتاب ارمیا فرموده است: “زیرا قوم من مرتکب دو گناه شدهاند: مرا که چشمهی آب حیاتم، ترک گفتهاند و برای خویشتن آبانبارها کَندهاند، آبانبارهای تَرَکخورده که آب را نگاه نتوانند داشت. (اِرمیا 2 :13)
اما با تمام این وجود خداوند در کتاب مکاشفه یوحنا باز محبت خود را به ما نشان میدهد، عشقی که تنها منبع آن خود اوست. عشقی که به بیوفاییهایمان نمینگرد، بلکه به محبت خودش. هر لحظه ما را دعوت میکند تا تشنه او باشیم که آب حیات است.
باز به من گفت: «به انجام رسید! من “الف” و “ی” و ابتدا و انتها هستم. من به هر که تشنه باشد، از چشمهی آب حیات به رایگان خواهم داد. هر که غالب آید، این همه را به میراث خواهد برد، و من خدای او خواهم بود و او پسر من خواهد بود. (مکاشفه 21: 6-7)
او مانند پدری مهربان زخمهایمان، تلاشهای بیثمرمان، گم شدگیهایمان را میبیند و منتظر است از او که تنها راه و راستی است، یاری بجوییم و به محبت او بنگریم تا شفا یابیم. تا کوزههایمان را همچون زن سامری به زمین بگذاریم و لبریز از آب حیات در پی رسالت خبر خوش انجیل بجوشیم و به یکدیگر محبت کنیم. دیگر نگران تمام شدن این آب نباشیم، چون در وجودمان روحالقدس منبع و سرچشمه حیات میجوشد و و بیابانهایمان را به بوستان بدل میکند.
در شماره بعد نیز به ادامه نگاهمان به عملکرد زن سامری میپردازیم، زنی که با خداوند روبهرو شد و فیض توبه را دریافت کرد و خود را گناهکار یافت، اما محبت خدا را عظیمتر از گناه خود دید. خواست تا بنوشد و خداوند بیمنت به او بخشید، او یافت که عیسی خداوند است.