صلح و سلامتی و محافظت خداوند بر شما همیاران و همراهان صفحه «تاریخ سازان آسمانی.»
در شماره پیشین به زندگی «آلبان» نگاهی کردیم که فداکاری و ایثار او برای یک گناهکار، چطور منجر به تبدیل این گناهکاران و پذیرفتن مسیح و راه او شد. همچنین در فصل اول تاریخ سازان، به زندگی شاگردان اولیه مسیح و رشادت و ایستادگی آنها بر ایمان خود تا سر حد مرگ، پرداختیم. آنها با اشتیاقی وصف ناشدنی برای اعلام نجات و ایمانی که در مسیح عیسی یافته بودند قدم به انجام ماموریت سپرده شده به ایشان گذاردند و با ایستادگی این میراث را تا به امروز حفظ کرده و به ما رسانیدند.
در پی آن به شهیدان در قرن دوم و سوم نگاهی انداختیم و آنها که این میراث را با افتادگی، شجاعت و استقامت به قرون پس از خود به یادگار سپردند و در شماره پیشین به زندگی و محبت مسیحایی آلبان پرداختیم ..
همانطور که جمله معروف تاریخ سازان آسمانی هر بار بیان میکند:
«مردم معمولاً به خاطر چیزهای دروغ، شکنجه یا مرگ دردناک را تحمل نمیکنند.»
چهل شهید شهر سباست (سال 320 بعد از میلاد مسیح )
در سال 320 «کنستانتین امپراطور»، که در نواحی غرب روم فرمانروایی میکرد، «لیسینیوس»، امپراطور شرق را مجاب کرد تا مسیحیت را در آنجا رسمی اعلام کند و لیسینیوس نیز پذیرفت که چنین کند. اما مدتی نگذشت که او از ترس اینکه مبادا در میان سربازان رومی کسانی باشند که اعمال یا نافرمانیهای او را آشکار یا علنی کنند و یا مخفیانه گزارش بدهند، بر تعهد خود باقی نماند و تصمیم گرفت تا مسیحیت را از قلمرو خود حذف کند. به همین منظور او آگریکلا، فرمانده نظامی نیروهایش در شهر سباست را برای انجام این کار منصوب کرد و اختیارات لازم برای اجرای مقاصدش را به او داد.
آگریکلا به خوبی آگاه بود که آن چهل سرباز، ایماندارانی وفادار به مسیح و جنگجویانی متبحر در جنگ هستند، بنابراین در تلاش بود آنها را مجبور کند تا از ایمان خود دست بکشند. او به سربازان اعلام کرد که هر کس به خدایان روم احترام بگذارد و به آنها قربانی تقدیم کند به مقام بالاتری منصوب خواهد شد، اما اگر کسی خدایان ما (روم) را نپذیرد، به جرم نافرمانی، رتبه ارتشی از او سلب شده و به بیآبرویی و رسوایی گرفتار خواهد شد. سپس آگریکلا، سربازان را به زندان فرستاد و فرصت داد تا درباره پیشنهاد او فکر کنند. آن شب سربازان ایماندار با خواندن «مزمور» و پرستش خداوند، به خود دلگرمی دادند. صبح روز بعد، آگریکلا، مجدداً آنها را فراخواند و سعی کرد تا با تملق و چاپلوسی و تعریف و تمجید از شجاعتشان، آنها را متقاعد کند تا به خواسته او تن در دهند، اما این سربازان ایماندار بسیار مصمم و با اراده بودند و به حرفهای پوچ و بیارزش فرمانده اهمیتی نمیدادند. پس آگریکلا آنها را به زندان بازگرداند و به دست مقامات مربوطه سپرد. در این حین سربازان، خود را برای شهادت آماده میکردند.
افسر مربوط به زندانیان نیز تلاش کرد تا سربازان را مجاب کند از ایمان خود روی برگردانند اما موفق به این کار نشد. پس محکوم شدند که برهنه در دریاچه یخ قرار داده شوند تا از سرما منجمد شوند. در آنجا آنها را مجبور کردند تا همه لباسهای خود را درآورده و در میان تودههای یخ دریاچه بایستند. برای اینکه سربازان را وسوسه کنند، در ساحل آب گرم، لباس، پتو و همچنین آتش و غذا و نوشیدنیهای گرم مهیا کرده بودند.
یکی از این چهل سربازان که دیگر نتوانست سرما را تحمل کند به ساحل گریخت. سربازان دیگر که در میان یخها بودند با دیدن این صحنه فریاد برآوردند و از خدا کمک خواستند. دعای آنها اجابت شد و ناگهان نوری بر آنها که به شدت از فرط سرما میلرزیدند ساطع شد و گرمشان کرد. یکی از نگهبانان که آنها را زیر نظر داشت با دیدن این صحنه و ایستادگی و وفاداری سربازان نسبت به مسیح متحول شد و لباسهایش را درآورد و در میان تودههای یخ به آنها پیوست.
گفته شده که تمامی چهل تن در طول شبانه روز از سرما یخ زده و جان خود را از دست دادند. در روایتی دیگر نیز نقل شده است که تا طلوع صبح هنوز نشانههایی از زندگی در سربازان باقی مانده بود، به همین خاطر آنها را به زندان بازگرداندند و آنقدر شکنجه کردند تا جان خود را از دست دادند. سپس استخوانهای آنها را با پتک خرد کردند.
اینکه کدام روایت، صحت دارد چندان اهمیت ندارد، نکته مهم و با ارزش این است که چهل سرباز شهر سباست با شهامت تا به آخر ایستادگی کردند و به ایمان خود به عیسی وفادار ماندند.
باشد که ما نیز در برابر هر فریبی که بخواهد ما را از مسیح دور کند، همواره شجاعت و ایستادگی این چهل شهید را به یاد آوریم و مانند آنها حتی در میان دشوارترین آزمونها، جلوهگر محبت خدا باشیم.
«امّا جان را برای خود بیارزش میانگارم، تنها اگر بتوانم دور خود را به پایان رسانم و خدمتی را که از خداوندْ عیسی یافتهام، به کمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست.» اعمال 20:24