بازی تاج و تخت
پخش آخرین فصل از پربینندهترین و موفقترین سریال تلوزیونی هم به پایان رسید. اما هنوز تب تجزیه و تحلیل این سریال در تمامی رسانهها گرم و زبانزد است. با نگاهی به ویدئوهای کوتاه بر روی وب سایت یوتیوب، با آماری عظیم و نجومی از بینندهها و بازدیدکنندگان این کلیپها به این پی میبریم که هنوز خاطره این سریال در ذهنهای مخاطبین پُر رنگ و پُر از هیجان است.
در شماره سی و هشتم از مجله اسمیرنا بر آن شدیم تا به بررسی این سریال پُر مخاطب بپردازیم. در قسمت اول از این سریال عنوان کردیم که قاب کلی این اثر فقط یک فانتزی مهیج نیست، بلکه نمایشی از دنیای امروز و حقایقی است که در دنیای سقوط کرده، هر روزه با آن دست به گریبان هستیم و حتی شاید هم شکل آن شدهایم.
سمبل و نمادی از انسانها که هر کدام در پی بدست آوردن تخت قدرت و جلال خود دست به خیانتها، قتلها، دسیسهها و نقشه چینیهای تاریک و دستهبندی میزنند تا شاید به آنچه در درونشان به عنوان قدرت میپندارند دست یابند.
تخت آهنینی که خود از شمشیرها، نبردها و ترسها حکایت دارد و حتی امروزه که چه تختهای آهنینی بر افکار ما نقش بسته است و بت پرستانه برای ستایش آنها دست به هر تاریکی و سیاهی دراز میکنیم تا شاید این قدرت، نمایشی از “منها” و خودخواهیهای ما به جهان اطرافمان باشد.
با یادآوری این مهم، اینک به بررسی کاراکترها و شخصیتهای این سریال خواهیم پرداخت. شخصیتهایی که مانند هر کدام از ما دستخوش تغییر و تفاوت هستند و در شرایط متفاوت، واکنشهای متفاوت زندگی آنها را در مسیر جدیدی قرار میدهد.
دنریس تارگرین (مادر اژدهایان):
شخصیت و کارکتر محبوب سریال که در رقابتی نزدیک با “جان اسنو” بر سر محبوبیت در اذهان قرار دارد.
داستان زندگی دنریس از انتخاب او به عنوان وجه المعاملهای ما بین برادر دنریس و رهبر دوتراکیها، قبیلهای که به غارت و خشونت مشهورند رقم میخورد. جملهای که در ابتدای داستان دنریس به او گفته میشود گویی در تمامی سریال معنی خواهد داد: “You Will Be His Queen” به معنی “تو ملکه او خواهی شد”. اما براستی ملکه چه کسی؟ ملکهی تاریکی که به خرابی و ویرانی تن میدهد یا فرزندی که نور و آزادی را نوید میدهد؟
از همان ابتدا دنریس که تسلیم این خواسته شده است و بیهویتی خود را در مقابل هویت برادرش به عنوان پادشاهْ دلیل تسلیم شدنش میداند، سعی میکند تا نگاههای سرد و کالاگرایانه همسرش را به عشق و محبت و زندگی تبدیل کند. دست و پا زدن او برای بدست آوردن هویتش و تاثیر بر دنیای اطرافش ستودنی است و امید او در اوج دلایل نا امیدی و یاس از او یک مبارز میسازد.
در همان فصلهای نخستین میبینیم که همسر دنریس بر اثر زخمی در حال مرگ است و دنریس که هویت تازه خود را در همسرش میبیند و شاید عشق و محبت و قدرت را چشیده است برای جلوگیری از مرگ همسرش دست به معاملهای با دنیای تاریکی میزند و فرزند خود را قربانی این معامله میکند، اما چیزی که عایدش میشود بدن زنده، ولی خالی از حیات، حرکت و تازگی همسرش است؛ تا جایی که خود او برای آرامش همسرش او را شبانه به قتل میرساند.
چه زیبا در مزمور یکم میخوانیم خوشا بحال آنانکه به مشورت شریر گام برندارند. معاملهای که با فریب و حیله، همواره رویایی غیر حقیقی را بجای زندگی در نور به ما هدیه میدهد. چه بسیار که باید نیاز اصلی خود به خداوند را درک کنیم و ایمان به این حقیقت را بجوییم و در آن گام برداریم، چرا که دشمن ما در کمین است تا فریب دهد و ببلعد و بدزدد.
دنریس که پا به آتش میگذارد تا همراه با همسرش بمیرد پی به هویت خود میبرد و اینبار با اژدهایانی که سمبلی از قدرتی تازه و حیاتی نو هستند، بجا میماند.
در تمامی این صحنهها لباس سفید و چهره نور گونهی او نمادی از قلب اوست که در پی آزادی بردهها و بدست آوردن قدرت از نجات اسیران است. در هر شهر و منطقهای ارتش او با بردههای آزاد شده گسترش مییابد؛ اما قدم به قدم برای بدست آوردن تخت پادشاهی پدر، در پی قدرت بیشتر و تهدید دیگران پیش میرود.
با ورود جان اسنو به قلمرو دنریس و صحبت از نجات جانها و جنگ با ارتش مردگان، باز میبینیم که دنریس برای نجات دوستان خود با لباسی سفید و سوار بر اژدها پا به دنیای یخ و برف میگذارد و حتی در این راه یکی از اژدهایان خود را از دست میدهد.
او که حال عشق و محبت را در جان اسنو بدست آورده در پی آزادی مردم است و قدرت را برای دادنِ این آزادی به مردم میخواهد، زمانی که پی میبرد که وارث این قدرت شخصی دیگر است بار دیگر قدرت گرفتن تاریکی را در او مشاهده میکنیم و لباس او بار دیگر سیاه شده و در پی بدست آوردن قدرت خود و تخت آهنین دست به کشتاری بی مانند و ویرانی شهر میزند.
صحنهای که در ویرانی شهر بر دروازه خراب ایستاده است و دو بال سیاه اژدها در پس زمینه، همچون بالهای سیاهی و قدرت دنریس جلوه میکند، نمادی از صرف کردن قدرت و استعداد در پیانگیزههای تاریکی است.
او تخت آهنین را با لبخندی در آغوش میگیرد؛ حال آنکه از شهر و قصر تنها همین تخت مانده است. او به خرابیها و ویرانیهایی که مسبب آنها بوده است نگاه نمیکند، بلکه تمامی چشم او را، بدست آوردن تخت آهنین پُر کرده است.
مرگ او در سکوت به این تخت آهنین و قدرت پایان میدهد.
براستی میبایست در پی تامل بر این سریال و شخصیت دنریس، به این بیاندیشیم که استعدادها و قدرتها و تواناییهای ما حتی اگر مانند بچه اژدهایان فصل اول کوچک هستند، چطور و چگونه و در چه جهتی در حال رشد بوده و چه ثمراتی خواهند داشت؟ آمین که خداوند هادی و رهبر ما باشد.