گر که گور خالی نبود از بوی یارم
گر که جسمش ناتوان بود در خیالم
گر که امید رهایی و نجاتم بسته بود
در اسارت بود و زاری
حال این دوران من
گر که عیسی بر صلیبش مانده بود
همچو جسمی ناتوان خوابیده بود
من به رسم و شیوه اجدادیم
سرنوشتم با پدر با قوم و جد،
خوابیده بود
گر که عیسی از سر این عاشقی
تن نمی‌داد بهر این بیگانگی
گر صلیبی و قیامی هم نبود
سهم من بود روح و جسم آوارگی

یاشار

کشتی آماده حرکت، ای دریا آرام باش، ای طوفان ساکت شو، بادبان‌ها را بکشید، افراد آماده حرکت، نجات آماده است؛ افراد زیادی در حال غرق شدن در این دریا هستند، افرادی که شنا کردن را نمی‌دانند، افرادی که مقصد را نمی‌دانند، افرادی که نا امیدند، افرادی که تشنه هستند و منتظر…
شکر ای مسیحم که سکان در دستان توست و ما را هدایت می‌کنی. کشتی کاغذی روی آب شناور است. کاغذی سبک از درخت، کشتی به وسعت محبت، کشتی که هر روز در حال بنا شدن است چون در بنا کردن می‌رود. در کشتی آذوقه سفر تنها پنج نان و دو ماهیست که خوب می‌دانیم کافیست، این کشتی هر روز داستان‌ها و حرف‌هایی برای گفتن دارد. اتاق‌های آن کوچکند اما شگفت‌انگیز. خدمه کشتی خانواده‌ای هستند که بر زیر بادبان جایی که پارچه‌های سفید بلند روی چوب صلیب مانند با قدرت باد کشتی را به حرکت در می‌آورد، با هم عهد بستند تا نجات را فریاد بزنند و صیاد جان‌ها باشند. ناخدا محل لنگر را می‌داند و دوست قدیمی ناخدا همه را زیر بادبان جمع می‌کند تا دعا کنند.
و اما داستان من هم داستان یک روز این کشتیست. در دریا شناور بودم خسته و درمانده، بی‌مقصد، پر از رویا، اما تا چشم کار می‌کرد آب بود، زنجیری از اسارت‌ها به پاهایم بسته شده بود؛ چرا غرق نشده بودم، نمی‌دانستم. از دور صدای بوغ کشتی شنیده شد، روزنه‌ای از امید در دلم روشن شد، نجات فرا رسید، کشتی به سمت من آمد، طنابی به پایین انداخته شد، خسته بودم اما طناب را به امید نجات گرفتم و آن‌ها مرا بالا کشیدند. در کشتی به من خوراک دادند و از مهربانیِ ناخدا برایم تعریف کردند، با تمام خستگی‌ام قوتی تازه گرفته بودم و مشتاق دیدار ناخدا…
آن‌ها می‌گفتند کلید قفل اسارتت در دستان اوست، بیشتر مشتاق دیدارش شدم؛ سپیده دم وقتی با نور خورشید چشمانم را باز کردم دیگر زنجیری به پاهایم نبود، فهمیدم او به ملاقاتم آمده… آزاد از اسارت‌هایم بلند شدم و به سراغ اتاق‌های کشتی رفتم، افراد کشتی مرا هدایت کردند، آنها پر از محبت بودند.
کشتی آن‌ها کوچک بود ولی جا برای همه داشت، اتاقی رو به روی عرشه کشتی بود که می‌گفتند ناخدا آنجاست. بر روی درِ آن نوشته شده بود سرمقاله؛ داخل شدم، در مورد صدایی از ناخدا صحبت می‌کردند، آنجا نبود ولی صحبتش بود!!! با اشتیاق به دیدن اتاق‌های دیگر رفتم؛ این کشتی اتاق‌های زیادی داشت، اتاقی بود که از جهان خبر می‌داد، اتاقی مخصوص دعا، این کشتی اتاق‌هایی برای تعلیم داشت و معلمی مهربان… حتی جایی مخصوص کودکان داشت؛ اتاقی برای سرگرمی، کتابخانه، آشپزخانه و سینما.
روزها گذشت… ناخدا در تک‌تک اتاق‌ها بود، و معلم مهربان دوست قدیمی او بود. او ما را با ناخدا آشنا کرد و به تک‌تک خستگان امید، محبت و ایمان را یاد داد تا بایستند.
خداوندم از تو می‌خواهم به نام مسیح تا کلام تو، قوت تو، تشویق تو و حمایت تو با تک‌تک کسانی که برای مجله تو قدم برداشتند باشد، هدایت این کشتی در دستان تو باشد تا به جای امنی که خودت می‌خواهی برسد، بر روی کلامت شناور.
خداوندا این مجله همچون کشتی نجات باشد که بر درِ تک‌تک خانه‌ها برود و مسافران خود را سوار کند. داستان‌های تو و کلام تو جان‌ها را نجات دهد. خداوندم فَلس‌ها را از چشمان بردار، قلب‌ها را آماده کن تا همه مردم ببینند کار عظیم تو را.
المیرا

قلبت را باز‌کن، بگذار او وارد شود
دیر ‌نیست برای آنکه قلبت را باز کنی،
دیر نیست همراه شو
باز کن قلبت را و‌ بگذار او داخل شود، بگذار عیسی داخل شود، بگذار او در قلبت وارد شود
بگذار باران او تو را تازه سازد بگذار قلبت را از سیاهی و زخم بزداید، بگذار او وارد شود
همراه شو بیا تا برای این قدم برداریم همراه شو
بیا با من بیایید با هم انجامش دهیم
دیر نیست همراه شو
همراه شو و قلبت را بگشا به روی او.
بگذار عشق حقیقی، عشق او ‌را بچشی و‌ سیراب شوی.
بگذار باران او‌ تو ‌را در برگیرد و تو را پر سازد از هوا و‌عطر خودش، همراه شو.
بیا با هم انجامش دهیم.
او ‌برای تو‌ برنامه و‌نقشه‌ها دارد.
برنامه های عالی و سعادتمندی، بگذار داخل شود.
او که تو را بخوبی می‌شناسد بگذار او داخل شود.
قلبت را باز کن
بیا با هم انجامش دهیم.
امید سبوکی

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

خستگی و تاثیر آن در سبک زندگی
خبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست