خدمت تحت نظر چشمان تیز بین شبه نظامیان کمونیستی
«مانوئل» و «ساندرا» باید ابتدا کیلومترها از خانه و روستایشان دور میشدند تا بتوانند داستان زندگی و شهادت ایمانی خود را با ما در میان بگذارند. به همین منظور آنان باید مجوز خروج موقت از روستا را از ستاد شبه نظامی نظارت بر روستا میگرفتند. سپس از یک رودخانه وسیع عبور میکردند و پس از آن، مسیر دیگری را با یک موتور به مدت چهل دقیقه طی مینمودند تا به جایی برسند که بتوان در امنیت خاطر صحبت کرد.
محدودیت تردد و مقررات حکومت نظامی در آنجا طوری بود که آنها در هنگام بازگشت به خانه حتی اگر یک دقیقه دیرتر از ساعات تعیین شده میرسیدند باید منتظر عواقب آن میبودند؛ حتی مرگ. این موضوع دیگر برای آنان عادی شده بود.
مانوئل و ساندرا، زمانهایی که نمیتوانستند در روستای خود بشارت دهند به روستای مجاور میرفتند و در آنجا بشارت میدادند که البته این موضوع خودْ کاری غیر متداول بود. هر لحظه ممکن بود برای بشارتِ زندگی ابدی به دیگران جان خود را از دست بدهند. آنان هر بار در انجام این هدف با خطرات زیادی مواجه بودند.
مانوئل به آرامی گفت: “راستش من تا به حال سختیهای زیادی را پشت سر گذاردهام و آدمهای زیادی را دیدم که در جلوی چشمانم کشته شدند. بارها ترسیدم که مبادا آنان چنین بلایی نیز سر من بیاورند، هر چند بعد با خودم میگفتم که ما خدایی داریم که ما را قوت میبخشد و تنها کاری که ما باید انجام دهیم این است که کلام خدا را با آنان نیز که به ما آزار میرسانند در میان بگذاریم. من خیلی خوشحالم که میتوانم خدمت کنم.”
مانوئل ۴۱ ساله و همسرش ساندرا به مدت دوازده سال است که در مینیستری خود خدمت میکنند. آنها به همراه شش فرزند و یک نوه خود در روستایی زندگی و خدمت میکنند که تحت نظارت و کنترل نظام کمونیستی است. شبه نظامیان کمونیستی دههها است که با گروههای چریکی مانند مارکسیستها در کلمبیا درگیر هستند و مسیحیانی که در این مناطق قرمز، یعنی مناطق تحت کنترل این گروهها زندگی میکنند، معمولاً از هر دو طرف مورد آزار و اذیت قرار میگیرند زیرا انجیل با خط و مشی این گروهها به طور کل ناسازگار است.
درست شش ماه پس از اینکه مانوئل و ساندرا به مسیح ایمان آوردند اعضای گروهک چریکی «فارک» به خانه آنها هجوم بردند. آنها با عصبانیت سراغ مانوئل را گرفتند و گفتند که قصد کشتن او را دارند. از قضا، مانوئل قبل از رسیدن آنها به آنجا به قصد خرید بیرون رفته بود و ساندرا و چند تن از خویشاوندان در منزل بودند. ماموران آن گروهک چریکی ساندرا را تهدید کردند که اگر با کسی تماس بگیری تو و فرزندانت را نیز خواهیم کشت.
ماموران پس از جستجوی کل خانه، هشت نفر از آنان را با خود بردند؛ از جمله برادر مانوئل و برادر زاده ساندرا که هجده سال داشت به همراه شش نفر دیگر. بعد از اینکه کمی دور شدند، ساندرا ناگهان صدای شلیکی شنید.
ساندرا گفت: “شاید باور نکنید، ولی در آن لحظه چنان درد عظیمی در قلبم حس کردم که هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم، قلبم به درد میآید.”
به دنبال این وقایع مانوئل و ساندرا به همراه فرزندانشان به روستای دیگری گریختند و به مدت دو سال در آنجا مخفیانه زندگی میکردند.
مانوئل هنوز نمیداند که چرا چریکها در آن روز خانه و خانواده او را مورد هدف قرار دادند ولی به خوبی میدانست که اگر آن روز در خانه بود مرگ او حتمی بود.
ساندرا میگوید: “فرزندانمان هنوز در حال بهبودی از دردهایی هستند که در آن روز شاهد بودند و از نزدیک آن را تجربه کردند.” مانوئل نیز نه تنها با غم از دست دادن برادر و اقوامش با خودش دست و پنجه نرم میکند بلکه غم از دست دادن پدرش که در جوانی به دست چریکها کشته شده بود نیز دوباره تازه شده است. وقتی پدرش را کشتند او تنها دوازده سال داشت.
از زمانیکه اقوام مانوئل و ساندرا را کشتند خیلی چیزها در زندگی آنان تغییر کرده است. آنها به روستای دیگری رفتند و هر دو خادم کلیسا شدند. با اینکه نظام کمونیستی، تمامی حرکات آنان را زیر نظر داشت ولی مانوئل و ساندرا تلاش میکردند که از زاویه دید آنان مخفی بمانند. مانوئل در روزهای پنجشنبه و شنبه جلسات پرستشی را به صورتی ساده برگزار میکرد. کلیسا شامل خانواده خودش و ۳۰ نفر دیگر از اهالی روستا بودند.
سازمان کمونیستی به عناوین مختلف در جلسات پرستشی آنان شرکت میکند تا از محتوای پیغام کلیسا مطلع شود. سازمان کمونیستی نمیخواهد که کلیسا در مورد کشتار هایی که اتفاق میافتد صحبت کنند. این موضوع را یکی از کارکنان سازمان مسیحی که با مانوئل و ساندرا مصاحبه میکرد گفت.
شبانان باید مراقب باشند که در کلیسا در مورد چه موضوعی صحبت میکنند. آگر شبانان مردم را ترقیب کنند که در گروههای سازمان یافته کمونیستی شرکت نکنند بدون شک کشته خواهند شد. شبانانی هستند که به همین دلایل کشته شدهاند. گزارش هفتگی و مجوز پیغام دادن در کلیسا مرتباً باید به روز رسانی شود.
بازدید خانه به خانه نیز از جمله مشکلاتی است که بر استرسهای آنان میافزاید. مانوئل میگوید: “آنان دقیقاً میدانند که ما به کدام خانهها و چه زمانهایی آمد و شد داریم. آنها همه چی را در مورد ما میدانند.” هنگاهی که ترس و استرس به سراغشان میآید مانوئل و ساندرا یکدیگر را با فیلیپیان ۴: ۱۳ تشویق میکنند؛ “قوت هر چیز را دارم در مسیح که مرا تقویت میبخشد.”
مانوئل میگوید: “ما هر شب قبل از خواب این آیه را تکرار میکنیم، بنابراین وقتی صبح روز بعد بیدار میشویم احساس میکنیم که خداوند قوتی تازه به ما بخشیده است. این آیه هر روزه به ما قدرت و قوت میبخشد.”
ساندرا میگوید: “ما اهمیت و قدرت کلام را میدانیم و برای همین به عنوان زوج هر روز با هم دعا میکنیم و نیروی بیشتری میگیریم. ما برای کسانی که میخواهند به ما آسیب برسانند نیز دعا میکنیم؛ حتی برای آنان که در مورد ما بد میگویند. حتی وقتی مانوئل انگیزهای برای این کار نداشته باشد من او را به این مهم، ترغیب میکنم و همینطور بالعکس.”
مانوئل و ساندرا در طول دوازده سال خدمت خود حتی یک روز بدون استرس را تجربه نکردهاند ولی با این حال بی وقفه به خدمت خود و گسترش پادشاهی خداوند ادامه میدهند تا روزی که در مسیح عیسی استراحت کنند.