پینوکیو

پینوکیو یا آدمک چوبی نامی آشنا برای همه ما است که این داستان را به صورت‌های متفاوت دیده یا شنیده‌ایم. خالق این کتاب بی‌نظیر کارلوکلودی اهل ایتالیا بود. او از پدری آشپز و مادری خدمتکار به دنیا آمد اما هرگز دست از تلاش برنداشت بطوریکه بعدها تبدیل به نویسنده‌ای موفق شد که حتی بعضی از کتاب‌های او وارد سیستم آموزشی ایتالیا شد و حرکت جدیدی را پدید آورد. با گذشت سال‌ها، هنوز هم «داستان پینوکیو» ارزش ادبی خود را از دست نداده و یکی از بهترین کتاب‌ها شناخته می‌شود.
کلودی در ابتدا بیشتر به عنوان روزنامه‌نگار، منتقد و نویسنده کتاب‌های آموزشی شناخته می‌شد. او در ۲۶ اکتبر سال ۱۸۹۰ در فلورانس ایتالیا درگذشت و نوشته‌هایش در حجمی بسیار زیاد به وسیله خانواده‌اش به کتابخانه مرکزی فلورانس اهدا شد که هم اکنون نیز در همان‌جا نگهداری می‌شود. مخاطبین او در این داستان کودکان هستند که به آنها یاد می‌دهد چگونه خوبی را از بدی تشخیص دهند و دروغ نگویند.
شاید همه ما در درونمان پینوکیویی داریم اما برنده آن کسی‌ است که زودتر این آدمک چوبی را کشف کند. شخصیت آدمک چوبی پر از اشتباه بود درست مثل ما.
اما این داستان محبت پدری را به تصویر می‌کشد که با دست‌هایش آدمک چوبی‌ای را درست می‌کند و برایش امید و هدف در نظر دارد. پدر از هرآنچه دارد می‌گذرد تا آدمک چوبی در مسیر درستی قدم بردارد. او با محبت بی‌پایانی ساختن پینوکیو را شروع کرد تا در نهایت آدمک چوبی داستان شکل ظاهریش کامل شد؛ اما هنوز یک آدمک چوبی بود و قلبی برای درک حقیقت محبت پدر نداشت و از هر اطلاعاتی که دنیا و محیط اطرافیان به او می‌داد مسیرش را انتخاب می‌کرد و هربار در برابر نقشه پدر سرکشی می‌نمود. در ابتدا وقتی آدمک چوبی شروع به حرف زدن کرد پدر ژپتو بسیار خوشحال شد درست مثل ما که وقتی با پدر آسمانی خود صحبت می‌کنیم او خوشحال می‌شود و از صدای ما به وجد می‌آید.
اما در ادامه این داستان می‌خوانیم که پینوکیو از ژپتو دور شد و فقط به فکر خودش بود. او راه‌های مختلفی را برای گذراندن زندگی‌اش امتحان می‌کرد و در هیچ راهی موفق نمی‌شد.
آرزوی آدمک چوبی ما انسان شدن بود اما تا موقعی که صداقت و بخشندگی را یاد نمی‌گرفت نمی‌توانست به خواسته‌اش برسد. پدر ژپتو در تلاش بود که پینوکیو را به مدرسه بفرستد تا او در مسیرش موفق شود پس تمام دارایی خود را داد و برایش کتاب خرید اما پینوکیو که علاقه‌ای به مدرسه رفتن نداشت در راه صدای موسیقی را شنید، کتاب‌هایش را فروخت و بلیط گرفت و به نمایش خیمه شب بازی رفت! ولی بدلیل اشتباهش از آن نمایش بیرون انداخته شد و شروع به گریستن کرد.
چه قدر برایمان آشناست! ما هم خیلی وقت‌ها با صداهای این دنیا به هر سو کشیده می‌شویم و وقتی هديه نجات مسيح را دريافت می‌کنيم از مسير درستی که خدا برايمان رقم زده است دور می‌شويم و ديدمان را به خوشی‌های اين دنيا می‌دوزیم و می‌خواهيم با تلاش خودمان به مقصد برسيم. ولي آغوش پدر هميشه برايمان باز است و مشتاق است تا برگرديم و توبه کنيم.
اين داستان سرکشی آدمک چوبی می‌تواند برای ما هم بيداری باشد که چطور هر لحظه به دنبال ميانبرها هستيم تا از تعليم حقيقت سرباز زنيم.
روباه مکار و گربه نره هم هر روز در اطراف ما هستند تا دروغ‌های خودشان را به ما بدهند و ما را از حقیقت جدا کنند و چقدر صدايشان در زندگی‌مان پر رنگ‌تر از صدای پدر مهربان است که در جستجوی ماست و مشتاق و منتظر تا که از راه‌های خودمان بازگرديم و با او حرکت کنيم. آدمک چوبی به پدر ژپتوی پير اعتماد نداشت. چشمان او به دنبال دوست و مادر و پدر در بيرون از راه و اراده اصلی بود او هر کسی را دوست خودش می‌دانست به هر پيشنهادی توجه می‌کرد و هر بار که پشيمان می‌شد، فرشته مهربان را صدا می‌زد، فرشته مهربان او را به خانه می‌برد و در خانواده باز به او فرصت شروعی تازه را می‌داد.
چه درس بزرگی فرشته به پينوکيو داد! دروغ رشد مي‌کند! شروع به بافتن دروغ نکن چون راه رفتن با دروغ سخت است.
اما بارها و بارها پينوکيو در اين فرصت‌ها شکست خورد تا زمانی‌که به عمق دريا و وارد شکم ماهی بزرگی شد و پدر پير خود را آنجا ملاقات کرد و بعد از اين همه سفر روحانی متوجه شد که تنها آغوش پدر اوست که بی‌منت برای او باز است و به سمت پدر ژپتو دويد. آدمک چوبی پذيرفت که فرزند پدر ژپتو باشد و او را ترک نکند. آری قدم فيض! ما فرزند هستيم و هدف خدا برای ما نيز فرزندی است تا چون فرزند عمل کنيم.
«امّا به همۀ کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، یعنی به هرکس که به نام او ایمان آورْد؛ آنان که نه با تولدی بشری، نه از خواهشِ تن و نه از خواستۀ یک مرد، بلکه از خدا تولد یافتند.» (یوحنا 1: 12-13) و این فرزند حال چه باید انجام دهد؟ باید همانند پدر عمل کند و ما باید پدر را بشناسیم و این تنها در مسیح ممکن می‌باشد. «هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن پسر یگانه که در آغوش پدر است، همان او را شناسانید.» (یوحنا 1: 18)
این داستان انتخاب‌های ما را در برابر وسوسه‌ها به چالش می‌کشد. چقدر همانند الگویمان عیسی مسیح در برابر وسوسه‌های دنیا می‌ایستیم و به حرکت خود در راه و راستی ادامه می‌دهیم؟ آیا محبت آسمانی پدر را چشیده‌ایم و در آن ریشه گرفته‌ایم؟ اگر محبت او را چشیده باشیم با قدرت اوست که در برابر وسوسه‌ها می‌ایستیم و با ایمان به او تولدی تازه پیدا می‌کنیم.
پینوکیو نیز با پذیرفتن فرزندی و در اطاعت قدم گذاشتن در آخر توانست که جسمی دریافت کند که دیگر برای سوزانده شدن در آتش نبود! او بدنی جدید در برکرد تا برای پدر خود فرزند باشد. «پس اگر کسی در مسیح باشد، خلقتی تازه است. چیزهای کهنه درگذشت؛ هان، همه چیز تازه شده است.»(دوم قرنتیان 5: 17)
شاید این کتاب را بارها خوانده باشیم اما این بار بیایید تا با نگاه دقیق‌تری به عملکرد پینوکیو٬ فرزندی و شاگردی خود را بازبینی کنیم و به جای بی‌اعتمادی شکرگزار باشیم تا به سمت رشد به قامت مسیح حرکت کنیم.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

مریم، عروس خداوند
چریک مبشر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست