شالوم خداوند بر تک به تک شما عزيزان و همراهان اين صفحه.
قسمت سوم از فصل تازه تاريخ سازان هستيم و در اين فصل پس از نگاهي مختصر به قرن پنجم تا پانزدهم ميلادي و فراز و نشيبهاي آن، به زندگي «بانيفيس» پرداختيم که با رشادت و اشتياق همواره در خدمت و سفر بشارتي براي رساندن «مژده انجيل» قدم برداشت و جان خود را در اين راه نيز گمارد و سپس در شماره پيشين نگاهي به زندگي «آلفج» انداختيم که چگونه با تشنگي، مشتاق پيروي از مسيح بود و در آن قدم نهاد. او در زير شکنجهها قرار گرفت و در پايان با ضربه تبري جان سپرد و در مسير ايمان و اعتقاد خود با ايستادگي به شهادت رسيد.
آمين که آنچه اين مردان و زنان بزرگ ديدند و چشيدند، براي ما نيز مفهوم گردد و بچشيم که خداوند نيکوست و ماموريتي عظيم را در رسانيدن مژده نجات به عالميان به ما سپرده است.
همانطور که جمله معروف تاريخ سازان آسماني هربار بيان ميکند:
«مردم معمولاً به خاطر چيزهاي دروغ، شکنجه يا مرگ دردناک را تحمل نميکنند.»
اسقف گِلِرت (سال 1046-980 بعد از میلاد مسیح)
در واقع از يک جهت، مسيحيان هيچ سرزمين و جايي بر روي زمين ندارند و شهروندي ما با مسيح در ملکوت و بهشت است. اگــرچه
«زمين و هرآنچه در آن است از آن خداوند است، جهان و همة ساکنانش.» مزمور 24 آيه 1
اسقف «گِلِرت» که زندگي خودش را وقف آموزش انجيل به مردم «مجارستان» کرد، تابعيت مضاعف خود را در مسيح به خوبي درک ميکرد. او به عنوان مبشر انجيل به شهادت رسيد.
گِلِرت در حدود سال 980 (ب.م) در شهر «ونيز» در «ايتاليا» به دنيا آمد و نام «جورجيو دي ساکردو» نيز به او داده شد. او در يک خانواده اصيل بزرگ شد. در جواني گلرت به بيماري خطرناکي مبتلا شد و مادر و پدرش که نگران جان پسرشان بودند، او را به صومعهاي بردند و وقف خداوند کردند.
گلرت بهبود يافت و به گروه راهبان و خادمين «بنديکتين» پيوست. با اين حال مصيبتي، گريبانگير خانوادهاش شد. پدر گلرت در طي يک سفر زيارتي درگذشت. اين موضوع راهب جوان را بر آن داشت که نام پدرش را براي خود انتخاب کند.
در صومعه، گلرت در تحصيلات عالي پيشرفت کرد. راهبان همکارش، او را به عنوان رئيس راهبان در کليساي «سان جورجو ماجوره» (کليساي بنديکتي) انتخاب کردند. در حدود سال 1015 گلرت تصميم گرفت تا از اين سِمت کنارهگيري کند و به ديدار سرزمين مقدس برود. اما اين سفر زندگي او را تغيير داد.
سفرهاي گلرت او را به مجارستان برد، جايي که شاه «استفان اول» در صدد بود تا مردم سرزمينش را به ايمان به مسيح تشويق کند. وقتي شاه استفان متوجه حضور اين معلم و مسافر جوان شد، از گلرت دعوت کرد تا معلم پسرش شاهزاده «ايمره» شود.
گلرت، هفت سال به شاهزاده آموزش داد و هفت سال ديگر را در کوههاي «باکُني» به تنهايي گذراند و مشغول مطالعه کتاب مقدس و نوشتن تفاسير آن براي مردم مجارستان شد.
در سال 1035 پادشاه استفان، گلرت را به عنوان اولين اسقف «ساناد» منصوب کرد.
اعمال متفکرانه، اهميت دادن به مسيحياني که تعليم نديده بودند و نگراني براي بتپرستان رسالت گلرت را مشخص ميکرد. او به مردم مجارستان بشارت ميداد، راهبان را براي ماموريت آموزش داد و صومعههايي در مناطق دور افتاده تاسيس کرد.
خدمت بشارتي گلرت نقش مهمي در پذيرفتن مسيح در مجارستان و بين مردم اين کشور ايفا کرد. در سال 1038، استفان درگذشت و هيچ وارثي براي خود بر جاي نگذاشت. پسر خواهرش جانشين او شد، کسي که قوانين خشن و به شدت سختگيرانه او منجر به شورشهاي سياسي و قيامهايي توسط بتپرستان و جفا به مسيحيان گرديد. با اين وجود گلرت ماموريت بشارتي خود را تا 24 سپتامبر 1046 ادامه داد. صبح آن روز، گِلِرت در نزديکي رودخانه «دانوب» در حال رفتن به ماموريت بود که پس از عبور از رودخانه، شورشيان بتپرست، قايقش را سنگباران و آن را خرد کردند، او را به اسارت گرفتند، با چاقو او را زخمي کردند و سپس در يک بشکه گذاشتند و درحاليکه گلرت دعاي اولين شهيد مسيحي را زمزمه ميکرد، او را از تپهاي به داخل رودخانه انداختند.
«خداوندا، اين گناه را به پاي ايشان مگذار.»
(اعمال7: آيه60)
مسيحيان مجارستان در اروپاي شرقي امروزه از گلرت به عنوان پدرِ ايمان ياد ميکنند.
تپهاي که روي آن گلرت آخرين دعاي خود را گفت و جان سپرد به نام او نامگذاري شد و بناي يادبودي در «بوداپست» ساخته شد که نماد وفاداري او در سرزميني بيگانه و خارجي ميباشد.
ايستگاهي که تبديل به ميدان ماموريت و خانه او شد.
«چون اين فسادپذير، فسادناپذيري را پوشيد و اين فاني به بقا آراسته شد، آنگاه آن کلامِ مکتوب به حقيقت خواهد پيوست که ميگويد: «مرگ در پيروزي فرو بلعيده شده است.»
(اول قرنتيان 54:15)