درودي ديگر بر شما همراهان «تاريخ سازان آسماني.» فيض و رحمت خداوند با شما باد. خوشحاليم که قسمت دوم از فصل جديد اين صفحه را با شما به اشتراک ميگذاريم.
در فصلهاي پيشين به رسولان و شاگردان اوليه در قرن اول تا چهارم پرداختيم و ديديم که چگونه هر کدام در راه ايمان و اعتقادي که داشتند شجاعانه ايستادند تا «مژده انجيل» را در سراسر جهان تا به امروز به يادگار بگذارند.
در شماره پيشين نگاهي به قدرتها و شرايط موجود در قرن پنجم تا پانزدهم ميلادي انداختيم و سپس به زندگي و مرگ «بانيفيس»، رهبر و خادمي که فرصت در آرامش زيستن در دوران پيري و حمايت دولت روم را رها کرد و زندگي خود را وقف موعظه مسيح به دنيا کرد و جان خود را نيز در همين راه از دست داد و توسط افراطيون مذهبي به قتل رسيد. به همراه او پنجاه و دو نفر از مسيحيان نيز قتل عام شدند.
آمين که آنچه اين مردان و زنان بزرگ ديدند و چشيدند براي ما نيز مفهوم گردد و بچشيم که خداوند نيکوست و ماموريتي عظيم در رسانيدن مژده نجات به عالميان را به ما سپرده است.
همانطور که جمله معروف تاريخ سازان آسماني هربار بيان ميکند:
«مردم معمولاً به خاطر چيزهاي دروغ، شکنجه يا مرگ دردناک را تحمل نميکنند.»
آلفِج (سال 1012-954 بعد از ميلاد مسيح)
او ميخواست يک زندگي آرام و به دور از هياهو داشته باشد. يک زندگي مملو از سکوت، ارتباط با خدا و گوشهنشيني از جنجالهاي اين دنيا. ولي در عوض، رهبري، سفر و رساندن مژده صلح و آشتي خدا با انسان به تمامي جهان و در نهايت شهادت نصيبش شد.
او بيست و نهمين رهبر و اسقف اعظم «کنتربري»، (شهري در جنوب شرقي انگلستان) بود و همواره بر اين باور ايستاده بود و اعلام ميکرد که «اين نقشه خداوند بوده است نه من.»
«آلفج» در يک خانواده اصيل انگليسي به دنيا آمد، ولي در همان سالهاي اوليه زندگي، خدا را بر قدرت و امتيازات مادي و دنيوي ترجيح ميداد. او ابتدا در «هورست»، ( شمال تورنتو در آنتاريو) و بعد در «باث»، (شهري در جنوب غربي انگلستان) وارد صومعه شد، جايي که به يک خادم و رهبر مبدل شد و در تقوا و ايستادگي، زبانزد خاص و عام بود.
در سال984 (ب.م)، «دانستان» (بيست و هفتمين اسقف اعظم) آلفج را به عنوان اسقف «وينچستر» منصوب کرد و سپس در سال 1006، آلفج به عنوان اسقف اعظم، جانشين «آلفريک»، (کشيش و نويسنده انگليسي) در کنتربري شد. در آن زمان زندگي آلفج بسيار سختتر شده بود چرا که کشورش در مقابل اشغالگران «اسکانديناوي» بسيار آسيبپذير شده بود. ظاهراً آلفج، پادشاه نروژ «اولاف نريگواسون اول» را متقاعد کرد که به سواحل «انگلستان» حمله نکند ولي موفق به عقب راندن دانمارکيها نشد. اما زمانيکه اشغالگران در سال 1011 از دانمارک، کنتربري را غارت کردند، آلفج به گروگان گرفته شد و به عنوان غرامت جنگي در اردوگاهي نزديک «گرينويچ» نگهداري شد.
دانمارکيها دستور دادند: «به ما طلا بدهيد!»
آلفج پاسخ داد: «طلايي که به تو ميدهم، کلام خداوند است.»
در روز يکــــشنبه «عيــد پاک» (عيد قـــيام مســيح) در ســـال 1066، پس از ماهها اسارت به دليل عـدم پرداخت غرامــت جنــــگي آلفج با شکنجههاي بسيــــاري به قتــل رسيد. گفته ميشود يک دانمارکي که آدم دلرحمي بود با ضربه تبري بر سر آلفج، به عذابي که او از شکنجه ميکشيد پايان داده است.
آلفج که با نامهاي «آلفج، آلفژ و گادوين» هم شناخته ميشود در کليساي جامع «سنت پل» لندن به خاک سپرده شده اما بعدها پيکر او به کنتربري منتقل شد. سالگرد شهادت وي در تقويم انگليسي 19 آپريل، «روز مقدس آلفج» ميباشد.