جانت برایم عزیز است

جانت برایم عزیز است

مادری ناله کرد، پدری بر سرش کوبید!
دختری صدا می‌زد: ننا ننا
به هر طرف نگاه می‌کردی خاکستری بود…
صدای گریه کرمان بالا بود
شیون و فریاد که چه برسرمان آمد؟؟؟
میان این همه ناله، اشکی بر زمین افتاد او از آسمان دید و آهسته زمزمه کرد: «جانت برایم عزیز است.»
پرسیدم: «آخر چرا من؟؟؟ چرا کرمان؟ چرا ایران؟»
قطره‌ای دیگر چکید و گفت:
«حیاتت برایم باارزش است، هلاک نشو!»
گفتم: «هلاک شدم میان صدای این همه جنگ و بمب و خودخواهی…»
دوباره آهسته زمزمه کرد: «جانت برایم عزیز است.»
آنقدر جانت برایم عزیز است که پسر یگانه‌ام را دادم تا هلاک نشوی بلکه حیات جاودان داشته باشی.
«یوحنا ۳ ایه ۱۶»
چقدر باور داریم امروز حیات ما برای خداوندمان اهمیت دارد.
در این دنیایی که هر روز مرگ را تزریق می‌کند.
چطور می‌توانیم حیات را نفس کشیم.
هستند کسانی که مرگ را با خود می‌آورند… اما خدا حیات را هدیه داد و ما را خواند تا حیات را اعلام کنیم.
هستند پاهایی که تاریکی را با خود می آورند و اما خدا گفت: «روشنایی بشود»
تا آسمان و زمین، از تاریکی و‌ خاکستری غم تسلی یابد.
امروز از خانه خدا تسلی باد می‌گوییم تا تسلی یابیم و در زیر بالهایش آرام گیریم.
کرمان تسلی یاب.
المیرا

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

مــرد آزاد
نوری در تاریکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست