من دختر ایرانم
من زاده آن خاکم
زنجیر به پاهایم
در بند اسارتها
من زاده افکارم
فرهنگ غنی دارم
بالیدم به این افکار
من دختر ایرانم
در آتش این دنیا
من در همه جا تنها
دنبال تو میگشتم
یک عشق که بگم بابا؛
دل در تب و تابت بود
یک چیز هنوز کم بود
دل به سان یک سنگ بود
تو عاشق من بودی
تو مرا صدا کردی
ای دخترکم برگرد
ای دختر ایرانی
من تو را صدا کردم
قلبم روی تو باز است
قلبم فروتن شد
دنبال تو بودم من
یک عاشق و یک معبود
همسفره دلی محبوب
یک غیر یهودم من
من دختر ایرانم
در خون تو پاک گشتم
آزاد در این راهم
از بند اسارتها
زنجیر به پایم نیست
چون تو مرا خواندی
تو زاده این فکری؛
ای دختر ایرانی
من بنده نمیخواهم
من برده نمیخواهم
تو هستی مرا فرزند
تو به من بگو بابا
پر زن در آغوشم
ای دختر ایرانی
من در کنار تو
تو در کنار من
جا داری تو ای فرزند
ای دختر ایرانی
مهلت بده ای دختر
یک قلب و یک روح شیم
با یکدگر یکدل شیم
تو زاده این قومی
تو صدای من هستی
تو ستون این قصری
تو در آسمان من
تنها نخواهی بود
تو عروس و من داماد
تو در کنار من باقی
ای دختر ایرانی.
ادعایی ندارم من
من زاده این خاکم
من به ریختن آن خون
آزاد شدم اکنون
من زاده این خاکم
زاده شده در روحم
من دختر ایرانم…
دخترت ندا
در تنهاییها و ترسهایم غرق بودم و قدمهایم را با ترس و لرز برمیداشتم. هر جا که میرفتم سایهای تاریک را پشت سرم حس میکردم. آن سایه مرا تعقیب میکرد؛ میترسیدم و هر چه فکر میکردم راه گریزی از ترسهایم نبود. هر روز نگران بودم و استرس جانم را به لبم رسانده بود. معنی آرامی و آرامش را نمیدانستم چون تجربه نکرده بودم. اطرافم دنیای تاریکی بود و من خودم را در عمق فاجعهها میدیدم. هیچ چیزی و هیچ کسی در کنارم نبود جز این سایه تاریک و سیاه. تا روزی به خودم آمدم دیدم در کلیسایی ایستادهام و در حال پرستش خداوند زنده هستم. چشمانم بسته بود. او را دیدم به سمتم آمد؛ لبخند بر لب داشت، مرا در آغوش کشید و تمام ترسها و نگرانیهایم پر کشید و چنان آرامشی وجودم را در برگرفت که دلم میخواست فریاد بزنم. او اینجاست؛ آن نور به قلب من آمد و تمام تاریکیها رفت. شکرت خداوندم عیسی.
دخترت الهه
چشمک چراغها بر روی درخت کاج نوید شادی را به قلبم میداد. هدیههایی که بر روی درخت آویزان بود. ندای هدیههای معنوی خداوند را میداد و درختی سرسبز کاج نشانی از امید زنده را اعلام میکرد. جشنی از تولدی باشکوه او که از آسمان آمد تا در او شادی کنیم؛ فخر کنیم او عیسای خداوند است. جشن کریسمس بر شما عزیزان مبارک.
دخترت آرام
پدر عزیزم تو را شکر میگویم که مرا به حال خود رها نکردی و قلب مهربانت را بر من آشکار کردی، به زمین آمدی، مرا به میزبانی پذیرفتی و در آخور کثیف قلب من میهمان شدی؛ جلال بر نام تو تا ابدالآباد.
دخترت الناز
خالق آسمانها و زمین تو را شکر میکنم. شکرت میکنم برای نجات و محبت بیکران تو پدر آسمانی. دوباره ستاره بالای درخت کاج تزئین شده با کلی هدیه زیر درخت نشسته است. روح واقعی کریسمس را لمس کنید و بگذارید عشق به آرامی قلب و روح شما را پر کند؛ کریسمس مبارک.
دخترت ماریا
خدای زنده، خدای عشق و محبت، خدای نور. نور همیشه تابان که روزی در آسمان تاریک زندگیم تابیدی و مرا همراه مغان به سوی خود هدایتم کردی. از جایی که امیدی نبود، نشاطی نبود و نه آرامشی ستارهات را دیدم و به راه افتادم. تو آمدی و تابیدی، پر نورتر از هر ستاره، پر نورتر از هر صبح درخشان؛ با دستانی تهی آمدم به حضور تو، تو را یافتم و در آغوش کشیدم. با آمدنت جانی دوباره به این کاج پوسیده و تو خالی دادی. با میلادت حیاتی دوباره بخشیدی، تو را یافتم و پر از شور و نشاط گشتم. با تو راه سلامتی را یافتم و هر گم کرده راهی که تو را دید و پذیرفت نجات را دریافت کرد. در نور تو آرامش عشق و محبت، سلامتی، معنی و شکل تازه به خود گرفت؛ ستاره صبحام شدی، زیبایی خانه قلبم شدی. بتاب و بدرخش که بدون تو هیچ چیز کامل نیست. تو عطر زندگی هستی. با آمدنت، با میلاد تو همه چیز در آرامش قرار گرفت؛ کریسمس مبارک.
دخترت زهرا
خدایی که جسم شد و بر زمین فرود آمد.
در دامن مریم نزول پیدا کرد و قوت مریم شد. یگانه فرزندش بارور نور و زایمان پاکیها و قدوسیت آغاز شد.
او ازلیست و در زمان نامحدود نور زاییده شد. او قدرت لایزال هستی و جان و جاودانگیست.
او ماه کامل است و ماه کامل مسیح
او کودکیست در گهواره نور که میخندد به روی ماه
عیسی مسیح ناصری آمد که بر صلیب شود به خاطر جبران بی حیایی ما
او بر صلیب شد، مرد، در گور شد؛ او در آن غنوده بود.
او بعد از سه روز بیدار شد، عروج کرد، به هفت آسمان میدوید با سر به پهنای نور تا برسد به صلابت و مهربانی خدا
او کنار پدر بر تخت پادشاهی خدا در ملکوت به سمت راست پدر بنشست و تبسم کرد بر رضای و تسلیم خدای…
او عمانوئل عیسی مسیح؛ عمانوئیل «خدا با ماست»
او آمد که نوید دهد که خدا همه جاست
عیسی خداست؛ خدا عیساست؛ او روح خداست.
او خداست، همیشه خداست و خدا همه جاست.
او کودکیست در گهواره نور که میخندد به روی ماه
دخترت راضیه
عشق وفادارم در چنین شبی
در میان هیاهوی ستارگان
پرستش فرشتگان
انتظار آدمیان
تعبیر گذشتگان
چشمهای زیبایت را گشودی
در دامان پاک مادر
به هنگام سفر
به سرزمین ما آمدی
از عطر و رنگ و بوی تو
که از آسمان به همراه داشتی
تمامی زمین پر شد
رایحهای که تا ابد به مشام میرسد
دوست داشتن تو در واژههایم نمیگنجد
تو خود، تپش قلب من هستی
محبوبم، عاشقانه میپرستمت
زاد روزت بر ما شادباد
دخترت نسترن