اي زيباي من
اي محبوب من
براستي که چقدر زيبايي
چه زيبا مرا در آغوش ميکشي
و چه با صبر هر بار به سوالها و شکهاي کودکانه من پاسخ ميدهي
چه زيبا دل ميربايي اي محبوب من،
اي طناز من
چقدر تو شيريني
چقدر هم آغوشي با تو قشنگ است
چقدر عروس تو بودن زيباست
چقدر براي تو سرودن قشنگ و دل پذير است
تو پر جلالي، تو پر عظمتي، تو بزرگي
محبوب من تو چه زيبا نام مرا صدا ميزني
تو چه زيبا مرا به رقص دعوت ميکني
ميپذيرمت اي جان من، درخواست رقصت را ميپذيرم اي محبوب من
اي دلربا ميخواهم با تو برقصم… از حال تا ابدالاباد؛ آمين.
دخترت نازيلا
از جايي که قبلاً آمدم مجلهها از زبان مردم نوشته بودند که کساني مردند و زنده شدند، لحظاتي را در مرگ تجربه کردند و شايد خداوند اجازه داد دوباره يک زندگي نو را تجربه کنند، شايد هم همان زندگي قبلي را؛ اما اين بار فرصت دارند که در خداوند زندگي کنند. نميدانستم که ميشود حتي در نفس کشيدن هم مرد و تجربه نکرد طعم تلخ مردن را… مرد و دوباره زنده شد، ولي اين بار تولدي تازه، آن هم به قوت روح خدا و فيض و هديه او…
اين بار ديگر نيازي نيست به کسي ثابت کنيم که مرديم و زنده شديم، ولي اين تولد تازه در مسيح را ميشود از عملکرد تازه ما ديد.
فرزندت احد
امروز که دوباره مينويسم سوم دسامبر روز تولد من است؛ روز نو شدن دوبارهام در خداوند.
من باور دارم که خداوندم مرا با فصل جديدي از رشد روبرو خواهد کرد. من آماده تغيير هستم. خداوندم بهترينها را پيش رويم قرار خواهد داد. زندگي را ورق ميزنم. هر فصلاش را خوب ميخوانم. با بهار مثل گلها جوانه ميزنم و رشد ميکنم. با تابستان ميچرخم و قدمهاي نو برميدارم. در پاييزش عاشقانه قدم ميزنم و خلقت عظيم خداوند را حس ميکنم، با زمستاناش مينشينم و قهوهاي مينوشم و خاطرات دلنشين را مرور ميکنم. شکرگزار تمام لحظهها، ثانيهها و روزهاي زندگيام هستم که خداوند چطور من را از هر سختي عبور داده؛ شکرگزار نو شدن هر روز در زندگيام هستم.
دخترت ماريا
سلام عيسي خداوندم
هر چه به تو نزديکتر ميشوم محبت دنيا را در برابر محبت تو کوچکتر ميبينم
سلام اي عشق مقدس
بدون تو اي خداوندم بار اين دنيا خيلي سنگين است اما تو اين بارها را برداشتي و بر صليب ميخکوب کردي و اين فيض تو است
تو مرا فراخواندي و مرا بخشيدي و نجات دادي همه گناه کردهاند و از جلال تو کوتاه ميآيند اما تنها تو قدوسي
اي خداوندم تو بر زمين آمدي نه براي محکوم کردن و داوري بلکه براي نجات ما عيسي جان ممنونم که جانت را براي نجات ما دادي
کيست که جانش را براي گناهان کسي بدهد؟
خداوندم به تو افتخار ميکنم چون تو پناه من هستي. کيست بر ضد من وقتي تو با من هستي؟
اي عيسي خداوندم ميخواهم مثل تو ديگران را محبت کنم و در برابر بدي نيکي کنم
اي خداوندم ما غرق در گناه به دنبال مصلوب کردن تو بوديم اما تو نقشه نجات ما را به همراه داشتي امروز اين فيض با من است که منم نيز در برابر بديها نقشه نجات در تو را اعلام کنم
اي عيسي خداوندم تو قدرت داري که جان ما را در برابر همه بديها محافظت کني
اي عيسي خداوندم فکر و جان و روح و قلب و زندگيام را تسليم تو ميکنم چون تو تنها راه نجاتي
عيسي جان دوستت دارم، شکر که تو با من هستي؛ ميپرستمت.
دخترت آرام
من دختر ايرانم
من زاده آن خاکم
زنجير به پاهايم
در بند اسارتها
من زاده افکارم
فرهنگ غني دارم
باليدم به اين افکار
من دختر ايرانم
در آتش اين دنيا
من در همه جا تنها
دنبال تو ميگشتم
يک عشق که بگم بابا؛
دل در تب و تابت بود
يک چيز هنوز کم بود
دل به سان يک سنگ بود
تو عاشق من بودي
تو مرا صدا کردي
اي دخترکم برگرد
اي دختر ايراني
من تو را صدا کردم
قلبم روي تو باز است
قلبم فروتن شد
دنبال تو بودم من
يک عاشق و يک معبود
همسفره دلي محبوب
يک غير يهودم من
من دختر ايرانم
در خون تو پاک گشتم
آزاد در اين راهم
از بند اسارتها
زنجير به پايم نيست
چون تو مرا خواندي
تو زاده اين فکري؛
اي دختر ايراني
من بنده نميخواهم
من برده نميخواهم
تو هستي مرا فرزند
تو به من بگو بابا
پر زن در آغوشم
اي دختر ايراني
من در کنار تو
تو در کنار من
جا داري تو اي فرزند
اي دختر ايراني
مهلت بده اي دختر
يک قلب و يک روح شيم
با يکدگر يکدل شيم
تو زاده اين قومي
تو صداي من هستي
تو ستون اين قصري
تو در آسمان من
تنها نخواهي بود
تو عروس و من داماد
تو در کنار من باقي
اي دختر ايراني.
ادعايي ندارم من
من زاده اين خاکم
من به ريختن آن خون
آزاد شدم اکنون
من زاده اين خاکم
زاده شده در روحم
من دختر ايرانم…
دخترت ندا