دلنوشته

سلام به پدرم که هر چه هست از اوست. شکر می‌کنم برای حضور و محبت و عدالتت…

خدای قدوسم، یگانه منجی من، در این وادیِ‌روزگار تنها دل به تو بسته‌ام، خوب می‌دانی که در دل آتشی دارم که تنها تو می‌توانی آن را خاموش کنی…

خداوندا بفهمانم که بی تو چه می‌شوم، اما نشانم نده؛ خداوندا هم بفهمانم هم نشانم بده که با تو چه می‌شوم…

اکنون که برایت می‌نویسم می‌خواهم بدانی که تنها دل به تو بسته‌ام و در این وادی از زمان، بی تو کویری هستم خشک و خالی اگر باران تو نبارد…

پدرم تو می‌دانی آنچه را من که نمی‌دانم، در دانستن تو آرامشی‌ست و در ندانستن من تلاطم‌هاست، تو خود با آرامشت تلاطم وجودم را آرام ساز…

چه زیبا نجات را در تو یافتم و چه غریبانه عاشقت شدم…

پدری وفادار که حتی زمانی که من بی وفایی کردم رهایم نکرد، اما…..

تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق فرزندت مانده‌ای؟

این را خوب می‌دانم که تنها و تنها تو ناجی و نجات دهنده‌ی من هستی…

این را خوب می‌دانم که تو ای خداوندم، فقط تو پدرم تنها روزنه‌ی امید من هستی که هیچ‌گاه بسته نمی‌شوی و تنها پادشاهی که دلش همیشه در پی‌بخشش و آرامی بخشیدن است…

به حکمتت دل سپرده‌ام و به تو توکل کردم، به سمت تو می‌آیم زمانی که در این وادی از روزگار احساس تنهایی و غم می‌کنم و تنها پناهگاه امن من تویی…

ای خداوندم خیلی خوشحالم که پدری چون تو دارم که می‌توانم تمام درد دل‌هایم را برای تو بنویسم، مشتاقانه می‌خواهم به آسمان تو پرگشویم و از این دنیای فانی بگذرم و به سمت حضور تو رهایی یابم…

دوست دارم…

دخترت سمیه

خدایا شکرت…

ساعت به نیمه ظهر رسید، در انتظار اینکه زمان خوردن غذا برسد خودم را آماده می‌کنم…

کارهایم را انجام می‌دهم که ساعت گذشته و وقت ناهار بشه…

غذایم آماده است، با عشق به سمت ساندویچ‌ام می‌رم، چقدر لذت داره غذا خوردن وقتی انتظار می‌کشم تا زمانش برسه.

مسیح رو دعوت کردم تا کنارم بشینه و با هم بخوریم، هر گازی که به ساندویچ می‌زدم با بَه‌بَهِ بچه‌گانه بهش می‌گفتم مرسی…

هنگام خوردنِ غذا به سفری می‌روم که تمام محتویات غذا برای آماده شدن طی کردند، آن هم برای لذت و قوت من.

خدا همه چیز را برای ما آفرید، همه چیز را زیر پاهای ما نهاد.

و این لذت را به همه داد، همه‌ی جهان از برکت‌های خداوند می‌نوشند و می‌خورند، خدا فرق نمی‌زاره، خدا همه چیز را برای همه آفرید تا از لذت اینکه برایش با ارزش هستیم بهره‌مند بشیم. حمد از آنِ خداست که همه چیز با او زیباست، خنده روی صورتم از رضایت از سرورم است که او نیکوست.

تا حالا فکر کردیم که چقدر همه چیز می‌تونه لذت بخش باشه وقتی با او به سفر می‌ریم. وقتی ورزش می‌کنم دعوتش می‌کنم تا منو رهبری کنه، هر دفعه که ورزش می‌کنم انگار که می‌خوام ادای خدا رو برای سلول‌هام در بیارم و تربیتشون کنم تا شاد باشن، تا آن چیزهایی که بهشون تعلق ندارن و از خودشون دور کنن.

زندگی چه زیباست، وقتی می‌دونیم که با ارزش هستیم، من با ارزش هستم و متفاوت. هیچ کس شبیه کسی نیست، هیچ‌کس قابل مقایسه با کسی نیست، همه منحصر به فرد هستند و گرنه در خدا ارزشمون زیر سوال می‌رفت اگر من شبیه کسی بودم، بودنم یا نبودم تفاوتی نداشت، این دروغ شیطونِ…

من منحصر بفردم، اثر انگشت همه ما با هم متفاوتِ، همه منحصر بفردند. من جلوه‌ای از کار خدا روی زمین هستم، در واقع همه‌ی ما جلوه‌ای از کار خدا روی زمین هستیم؛ ما نمی‌تونیم انتخاب کنیم که کار خدا رو چگونه ببینیم، نمی‌تونیم دسته بندی کنیم؛ خدا مارو دسته بندی نمی‌کنه؛ ما منحصر بفردیم و هر کدوممون با ارزش هستیم.

کافیِ ارزش‌های همدیگه رو ببینیم؛ از چشم‌های خدا همدیگه رو ببینیم، اونوقت می‌فهمیم هیچ‌کس بیهوده نیست و نمی‌تونه بیهوده باشه، حتی فرعون نیز بیهوده نبود؛ خداوند بیهوده کار نمی‌کنه…

من با نوشتنِ کلمات آن‌ها را به اسارت می‌گیرم تا غزلِ عشق، بین منو معبودم را بسرآیند؛

پرستش‌ها، ستایش‌ها که تنها خدایم شایسته آن است.

با نوازش ترنُمِ پرندگان بی‌اختیار به رقص می‌آیم و دلم شادمانه با آهنگ زیبای او از چلچله‌ها وجد می‌نماید.

من به بوییدن سیبی خشنودم، به لمس ِگل‌های بهاری، و به دیدن پرواز قاصدک‌ها که پرنیانِ آرزوهایم را بر پهنه‌ی دنیا بگسترم، تا غنچه‌های آن بوی خدا باشد.

دلبر و دلداده که آوازه‌ی آن به گوش زندگان و مردگان برسد که اوست رهاننده و منجیِ من، نوازش‌گر قلب‌های دردمند.

خدای من، شاه من، تو خاک را با عطرِ نَم باران خوشبو کردی و دشت‌های بی در و پیکر را با گل‌های زیبا آراستی، و آسمان را به تابش ماه و خورشید و ستارگان مزین ساختی، زندگی را با شعله‌های محبتت روشن نمودی و لطافت گم شدن، در خیال، را در معنای عشقت جاری کردی.

امید را در شاخه‌ی آلاله تنها جا مانده در سپیدی برفِ قله‌ها فروزان ساختی.

ای خداوند، در عرصه نبرد و پیروزیِ زندگی، تو ما را با درک احساسات‌مان قوت بخشیدی و پروراندی، که در آن جوانه‌های عشق و ایمان سرباز کردند، و در آزمایش هر خزانی ما را به امید زایشِ آبادی‌ها دلداری دادی.

خدای من، معبود من، تا ابد تو را می‌پرستم چون تو همانی که باید برایم باشی و بمانی.

خداوندم تو را با تمام قلب و جانم شکر می‌گویم.

دخترت فریبا

 

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

بازشو
خبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست