فائق آمدن بر چالش‌های بعد از بمب‌گذاری در روز عید پاک

فائق آمدن بر چالش‌های بعد از بمب‌گذاری در روز عید پاک

چگونه يک کليساي سريلانکايي توانست بر چالش‌هاي موجود بعد از يک حمله تروريستي ويرانگر غلبه کند…

عيد پاک سال 2019 بود. «ورليني» که معلم کلاس‌هاي يکشنبه بچه‌ها در کليسا بود، آن روز در مورد مصلوب شدن عيسي به آنان تعليم داد. بعد از اتمام درس او از بچه‌ها دعوت کرد تا در وسط کلاس حلقه بزنند. دو فرزند او، «روفوس» و «دِبي»، و خواهر زاده‌اش «جکسون» نيز در بين شاگردان حضور داشتند.

سپس ورليني در مورد بهشت و ملکوت خدا با آنان حرف زد و از آنها خواست تا فکر کنند که اگر در آن روز يعني عيد پاک بميرند چه اتفاقي مي‌افتد؟

در همان حال چند نفر از اعضاي کليسا در حال دعا براي کساني بودند که تصميم داشتند در آن روز قلب خود را به عيسي بدهند. ورليني آنها را در دعاي نجات همراهي کرد. سپس خطاب به بچه‌هاي کانون شادي گفت که آيا مايلند که جان خود را براي عيسي بدهند؟ تعداد زيادي از بچه‌ها دست‌هاي خود را به علامت تاييد بالا بردند. بعد از اتمام کلاس بچه‌ها را براي صرف صبحانه به حياط کليسا بردند.

آن روز صبح در حاليکه ورليني مشغول درس دادن در کانون شادي بود «جيريجا» در اتاقي ديگر تولد سه سالگي پسرش را جشن گرفته بود. او از همسرش «پيشان» نيز خواسته بود تا براي تولد پسرشان و مراسم عيد پاک در کليسا حضور پيدا کند، ولي از آنجا که همسرش مشروبات الکلي زياد استفاده مي‌کرد و به کليسا خيلي متعهد نبود، به بهانه کار از حضور در کليسا امتناع کرد.

همسر جيريجا کارگر روز مزد بود و خود جيريجا نيز کار نظافت در منازل را انجام مي‌داد. اگرچه آنها در آمد زيادي نداشتند ولي پيشان معتقد بود که همسرش «گري» مي‌تواند با همين درآمد اندک هزينه‌هاي زندگي را مديريت کند.

به نظر مي‌رسيد از زمانيکه که جيريجا مسيحي شده بود همه چي در زندگي آنان شکل بهتري به خود گرفته بود از روابط خانوادگي تا اوضاع و رفتار بچه‌هايشان در مدرسه. جيريجا در کلاس‌هاي تعليمي کتاب مقدس و جلسات دعا، همواره دعا مي‌کرد و فيض خداوند را در لحظه لحظه زندگي‌شان مي‌طلبيد.

در روز عيد پاک، جيريجا قبل از اينکه خانه را به طرف کليسا ترک کند دوباره از همسرش خواست تا در مراسم شرکت کند ولي او نپذيرفت. عيد پاک براي «استنلي»که کمکْ شبانِ کليساي صهيون بود روز بزرگي محسوب مي‌شد، زيرا «روشن متسون» شبان کليسا براي يک کنفرانس به اروپا رفته بود و استنلي مي‌بايست در آن روز کليسا را رهبري مي‌کرد.

قبل از شروع مراسم که تقريباً ساعت نه صبح بود، حدود پانصد نفر در جايگاه‌هاي خود نشسته بودند و منتظر شروع مراسم بودند. استنلي، «رامش راجو» که او نيزکمک شبان کليسا بود را ديد که مردي را از صحن کليسا بيرون مي‌برد. استنلي همانطور که به آن مرد چشم دوخته بود، علاوه بر ظاهر غير رسمي مثل کلاه اسپورت، تي شرت صورتي و شلوار ورزشي، چيزي که توجه او را بيشتر به خودش جلب کرد کوله پشتي بود که با خودش حمل مي‌کرد.

استنلي به طرف حياط رفت تا تازه وارد را ببيند. او همچنين اشاره کرد که برخي از بچه‌هاي کانون شادي روي راه‌پله‌هاي منتهي به طبقه دوم نشسته بودند. جلوي راه‌پله‌ها تا حدودي با ون کليسا که استنلي قبلاً آن را در آنجا پارک کرده بود مسدود شده بود. زيرا او کليدها را نداشت تا جا به جايش کند.

وقتي که رامش مرد تازه وارد را به استنلي معرفي مي‌کرد، او گفت که نامش عمر است و به کليسا آمده است تا براي مادرش دعا کند. استنلي از نام و لهجه تازه وارد فکر کرد که او بايد مسلمان باشد؛ که البته اين موضوع براي کليسا به منزله زنگ خطر نبود زيرا کليسا از مسلمانان استقبال مي‌کرد و چه بسا بسياري از آنان نيز قلب خود را به مسيح مي‌سپردند.

استنلي، ديگر بايد براي شروع جلـسه آماده مي‌شد و بنــــابـراين قبـل از اينکه بـرود از مـرد تازه وارد دعــوت کرد تا در مراسم دعاي روز چهارشـنبه در کليـسا شرکت کـند تــا بـراي مـادرش دعا شود.

مـراسم با گــروه پرستــش آغــاز شــد و همانـطـور پيــش مي‌رفت ولي استنلي احساس آرامش نداشت.

استنلي بيان کرد: «در درونم حس مي‌کردم که يک مشکلي وجود دارد،» به همين خاطر به طرف درب ورودي چشم دوخت تا ببيند که آن تازه وارد چه مي‌کند که متوجه شد، رامش و يکي ديگر از اعضاي کليسا به نام «درشيني» در حال صحبت کردن با آن غريبه هستند و سعي دارند تا مانع ورود او به کليسا شوند. استنلي ديد که مرد ناگهان روي زانوانش خم شد و هم زمان يک انفجار بزرگ در حياط رخ داد.

استنلي گفت: «من نمي‌دانستم که او يک بمب در کوله پشتي خود حمل مي‌کند، ولي به آن شخص نيز حس خوبي نداشتم.»

«چاندريکا» همسر درشيني در جلوي کليسا نزديک به گروه پرستش ايستاده بود. او نمي‌دانست که همسرش به همراه رامش در کنار مرد غريبه بودند و فکر مي‌کرد که او براي هماهنگي کارهاي پاياني مراسم به جايي در کليسا رفته.

براي چاندريکا صداي انفجار از جلوي کليسا خيلي بلند به نظر نمي‌رسيد و در واقع فکر مي‌کرد که سيستم‌هاي صوتي کليسا به مشکل برخورده است. ولي بعد که متوجه موضوع شد سريع دست دخترش را گرفت و او را از کليسا خارج کرد.

«ميرانتيني» درست قبل از شروع مراسم به کليسا رسيده بود. او که در نزديکي درب ورودي کليسا نشسته بود همهمه را مي‌شنيد، ولي هنوز متوجه وخامت اوضاع نشده بود. او وقتي به خودش آمد که بمب منفجر شده بود و خودش را در حالي يافت که بر روي زمين افتاده بود؛ نه تکان مي‌خورد، نه صدايي مي‌شنيد و نه چيزي حس مي‌کرد، در حاليکه دور تا دور او را زبانه‌هاي آتش فرا گرفته بود و اعضاي کليسا فرياد مي‌زدند و مي‌دويدند. ميرانتيني ناگهان ديد که پايش غرق در خون شده است ولي چون قادر به حرکت نبود، بايد منتظر مي‌ماند تا کسي به کمکش بيايد.

استنلي همچنانکه از انفجار بمب شوک شده بود به کمک مجروحان شتافت. او بعد از اينکه کودکي نو پا را از داخل زبانه‌هاي آتش بيرون کشيد و به دست حاضرين در آنجا داد به سمتي که مهاجم در آنجا بمب را منفجر کرده بود رفت…

استنلي گفت: من رامش را ديدم که بر روي زمين افتاده بود. بسياري از بچه‌ها را هم ديدم ولي نتوانستم پسر خودم را در ميان آنها پيدا کنم. بمب در حالي منفجر شد که بسياري از بچه‌هاي کانون شادي در آن لحظه آنجا بودند. چهارده تا از بچه‌ها به همراه دو خواهرزاده استنلي در اين حادثه کشته شدند و تعدادي از آنان نيز مجروح گشتند. استنلي بعدها متوجه شد که ماشين ون پارک شده در جلويراه‌پله‌ها جان تعدادي از بچه‌ها که درراه‌پله‌ها نشسته بودند را نجات داده است.

در پي هرج و مرج موجود، اعضاي کليسا و همسايگان در اطراف کليسا براي کمک مي‌آمدند و سراسيمه مجروحان را به داخل ماشين‌ها مي‌کشاندند و با تکان دادن پرچم‌ها از سايرين نيز مي‌خواستند تا مصدومين را به بيمارستان برسانند. استنلي بعداً فهميد که پسرش با اينکه آسيب نديده بود به بيمارستان رسانده شده و براي اين موضوع بسيار شکرگزار بود.

«چاندريکا» که دخترش را به موقع از اين حادثه تروريستي نجات داده بود، بعد از اينکه او را به جاي امني رساند با عجله به کليسا برگشت تا به دنبال همسر و پسرش بگردد. ولي متاسفانه قبل از اينکه وارد کليسا شود به او خبر دادند که همسر و پسرش در اين حادثه فوت شده‌اند. او و رامش در هنگام انفجار در مواجهه با آن مهاجم بودند و پسرشان نيز مطمئناً در کنار پدرش بوده است. چاندريکا مي‌گويد: «راستش را بخواهيد من به شدت شوکه شدم ولي از طرفي نيز حضور خدا را عميقاً در آن لحظه حس مي‌کردم.»

و اما در داخل کليسا «ميرانتيني» حدود چهل و پنج دقيقه بر روي زمين به حالت دراز کش مانده بود تا گروه ويژه توانستند انشعابات برق را قطع کنند و ديگر بازماندگان را به بيمارستان برسانند. پاهاي ميرانتيني بر اثر اصابت ترکش خرد شده بود و به خاطر شرايط جوي آنجا و دير رسيدن به بيمارستان تا مرز سکته مغزي رفته بود.

پيشان شوهر جيرجيا اين خبر را در حالي شنيد که مشغول به کار بود. او سريعاً خودش را به محل حادثه رساند ولي پليس از قبل آنجا را بسته بود و به کسي اجازه ورود نمي‌داد. او نمي‌دانست که همسر و فرزندانش کجا هستند. بعد از ظهر همان روز او همسرش را در بيمارستان پيدا کرد. تيم امداد، با تصور اينکه او فقط از ناحيه شکم با ترکش زخم کوچکي برداشته است او را مداواي سطحي کرده و تمرکز خود را براي نجات بيماران ديگر با وضعيت بحراني گذاشتند. آنان از جراحت سر او غافل شدند و در نتيجه جيرجيا در بيمارستان فوت کرد.

مادر شیطان…………………..

بمب‌گذاري عيد پاک در سال 2019 که در کليساي صهيون اتفاق افتاد، توسط جهاديون مسلمان وابسته به ISIS که سازماني مستقل و خودگردان است برنامه‌ريزي و اجرا شده بود.

اين بمب‌گذاري که لقب مادر شيطان به آن داده شد، چيزي مشابه سه حمله انتحاري است که در سه کشور مختلف يعني اندونزي در سال 2018 و منچستر در انگليس در سال 2017 و پاريس در 2015 رخ داده است. همزمان با بمب‌گذاري در کليساي باتيکالوآ، اسلام گرايان افراطي نيز درصدد انجام عمليات انتحاري در جزيره کلمبو بودند. آنها يک کليساي تاريخي کاتوليک و يک کليسا در حومه نوگومبو و سه هتل که خارجيان در آن آمد و شد داشتند را مورد هدف قراردادند. در اين حمله تروريستي بيش از دويست و پنجاه نفر کشته شدند.

حملات اسلام گرايان به سريلانکا مانند يک شوک بزرگ بود. کشوري که جمعيت آن عمداتاً بودايي هستند و فقط ده درصد آنان مسلمان و هفت درصد نيز مسيحي مي‌باشند.

هر چند مردم سريلانکا هنوز در حال بهبودي از جنگ‌هاي طولاني مدت داخلي که بين بودائيان سينال و هندوها در مي‌گرفت هستند و آزار و اذيت مسيحيان تقريباً هميشه عليه مسيحيان از سمت بودائيان افراطي انجام مي‌شد نه از طرف مسلمانان.

امروز يک بنر آبي رنگ در جلوي ساختمان کليساي سابق و از هم فرو پاشيده صهيون آويخته شده است که نام و عکس کساني که در اين حمله انتحاري کشته شده‌اند بر روي آن درج گرديده است. ديوارهاي علامت‌گذاري شده در حياط کليسا، که زماني کودکان در آنجا بازي مي‌کردند و نيز قسمت بازسازي شده از جايي که مهاجم بمب را منفجر کرد، همه خود بيانگر درد و رنجي است که اعضاي کليساي صهيون در آن روز با آن مواجه شدند.

برخي از اعضاي سابق کليسا مي‌ترسند که به کليسا بازگردند در حاليکه عده‌اي ديگر به خاطر صدمات جسمي که ديدند قادر به برگشت به کليسا نيستند. ولي در اين ميان شبان کليسا و ديگر خادمين به ياد ندارند که کسي به خاطر ترس و يا بمب‌گذاري از ايمان خود دست کشيده باشد.

کليساي صهيون اکنون، جاي ديگري را براي دعا و پرستش اجاره کرده‌اند. آنها در حال ساختن جايي جديد، در حومه شهر و براي اجتماعات بزرگتر براي کليسا هستند.

بازسازی…………………..مادامي که کليسا ساختمان جديدي را احداث مي‌کند، ايمانداراني که در اين حادثه آسيب ديده‌اند نيز به مرور زندگي خود را بازسازي و ايمان خود را احيا کرده و در آن رشد مي‌کنند.

بسياري از آنها زخم‌هايي را تحمل مي‌کنند که با چشم قابل رويت هستند و تعدادي ديگر نيز رنج ناشي از عزيزاني که از دست داده‌اند را متحمل مي‌شوند.

همسر جيرجيا همچنان براي او اشک مي‌ريزد و از اينکه آن روز در کنار آنها نبوده ابراز پشيماني مي‌کند. او مي‌گويد که تا قبل از روز بمب‌گذاري من هميشه با نوشيدن الکل دردهاي خودم را تسکين مي‌دادم ولي حالا مدتي است که الکل را کنار گذاشته‌ام و مرتباً به کليسا مي‌روم. دختر دوازده ساله آنها که در آن روز در کليسا بوده است هنوز به خاطر انفجار، مشکل شنوايي دارد.

پيشان مي‌گويد که من اکثراً خواب راحتي ندارم و مدام نگران اين هستم که بدون وجود جيرجيا نتوانم از بچه‌هايمان به درستي نگهداري کنم.

و اما ميرانتيني که در موقع انفجار در نزديکي درب ورودي نشسته بود، از درد ناشي از ترکش در پاهايش رنج مي‌کشد. پزشکان از ترس اينکه مبادا برداشتن ترکش به عصب‌هاي ديگر او آسيب جدي بزنند از جراحي آن خودداري کرده‌اند. او اکنون بايد کار خود را در کارخانه رها کند و در اتاقک کوچکي که چسبيده به خانه خواهرش است زندگي کند. او مي‌گويد گاهي اينقدر درد و نااميدي به سراغش مي‌آيد که فقط دعا مي‌کند بميرد.

اعضاي کليسا اغلب او را براي مراسم‌هاي مختلف و فرصت‌هاي خدمتي دعوت مي‌کنند ولي درد ناشي از ترکش مانع حضور او در کليسا مي‌شود. روزهاي يکشنبه اغلب ون کليسا او را سوار مي‌کند تا به مراسم برسد زيرا نمي‌تواند آن مسافت را راه برود و حتي پول کافي براي کرايه تاکسي ندارد. با تمام اين تفاسير ميرانتيني معتقد است که خدا براي او برنامه‌اي دارد،؛اگر چه هنوز براي او روشن نيست.

او مي‌گويد: «آن روز با اينکه من خيلي به مهاجم نزديک بودم، در هنگام انفجار کساني که در پشت من بودند مردند ولي خدا از من محافظت کرد.»

فراهم آمدن حمایت و پشتیبانی…………

يک وقت‌هايي بوده است که چاندريکا آرزو کرده که اي کاش مي‌توانست در کنار همسر و پسرش در بهشت باشد. ماه‌هاي بعد از روز بمب‌گذاري براي او و دخترش «راشيکا» بسيار دشوار بود.

راشيکا دلش براي برادر بزرگترش تنگ شده است و از آن روز به بعد ديگر به مدرسه بازنگشته است. اگرچه غم از دست دادن عزيزانش مي‌تواند چاندريکا را به راحتي به نااميدي بکشاند ولي او با چشم‌اندازي ابدي، به اين موضوع نگاه مي‌کند. او مي‌گويد: «همسر و پسرم اين فرصت را يافتند که اکنون در حضور خداوند باشند.»

ايمان او با يادآوري اين حقيقت قوت مي‌گيرد که بعد از ايمان آوردنش در سال 2013 خدا چطور از او و خانواده‌اش مراقبت و حمايت کرده است؛ اينکه وقتي هنوز به آيين هندو معتقد بودند و مايحتاجشان تامين بود اصلاً اميدي به آينده نداشتند و از زندگي راضي نبودند ولي بعد از ايمان به مسيح معادله کاملاً برعکس شد. او اينطور مي‌گويد: «ما پولي نداشتيم ولي هرگز گرسنه نمانديم و خداوند ما را راضي و خشنود مي‌ساخت.»

پس از ماجراي بمب‌گذاري مسيحيان سرتاسر جهان از ما حمايت و پشتيباني کردند، غير از کساني که از دين سابق ما يعني هندو بودند. «وقتي اين اتفاق افتاد، هيچ کدام از آنها کمکي به ما نکردند.»

خويشاوندان راشيکا نيز متوجه اين موضوع شده بودند. در ابتدا آنها به حالت تحقير به او نگاه مي‌کردند ولي حالا ديگر از اين موضوع شکايت و يا اظهار نظر نمي‌کنند.

اعضاي کليساي صهيون، به خاطر حمايت‌هاي معنوي و مادي که از طرف جوامع مسيحي دريافت کردند بسيار تشويق شدند و شکرگزار مي‌باشند که به عنوان عضوي در بدن مسيح هستند.

پاستور استنلي مي‌گويد: «بسياري، از نقاط مختلف جهان براي کمک به ما آمدند و با پيام‌هايي از جانب خدا ما را برکت دادند. ما از طريق کساني که به کمک ما مي‌شتافتند توانستيم خدا را ببينيم و همچنان از طرف او نيز تقويت مي‌شديم.»

استنلي به خاطر دوستان نزديک و اعضاي کليسا که در آن روز از دست رفته بودند غمگين بود و به همين منظور گروه کوچکي تشکيل داد تا به خانه کساني که عزيزانشان را از دست دادند سر بزنند و برايشان دعا کنند. او گفت که با اين کار آرامش بيشتري مي‌گيرد.

امید یک کودک هفت ساله……………

يکي از اعضاي جوان کليسا که انتظار مي‌رفت، نا اميدي بر او چيره شود، بالعکس، اين روزها منبع شادي و اميد براي ديگران شده است. او کسي نيست جز دِبي دختر ورليني، معلم کانون شادي که در عيد پاک در مورد رستاخيز عيسي درس مي‌داد. دِبي در آن روز مادر، پدر و پسر عموي خود را از دست داد. دو تا از خويشاوندان نزديک او نيز به خاطر اصابت ترکش جراحات شديد ديدند. اين انفجار حتي باعث شد که دِبي نابينا شود. خانواده براي تربيت او وقت گذاشتند. او به عوض اينکه در غم و اندوه غرق شود، به راحتي به وعده‌هاي خدا اعتماد دارد. او به بستگان خود مي‌گويد: «چرا گريه مي‌کنيد؟ پدر و مادر من با عيسي در بهشت هستند؛ روزي ما نيز با آنها خواهيم بود.»

آيه مورد علاقه مادرش مزمور 37 آيه 5 بود که مي‌گويد:

«راه خود را به خداوند بسپار، و بر او توکل کن، که او عمل خواهد کرد.»

 ورليني همواره بر اساس اين آيه زندگي مي‌کرد. او چهارده بار کتاب مقدس را خوانده بود. هر روز صبح ساعت سه و نيم براي خواندن کتاب مقدس و دعا بر مي‌خاست. او و همسرش اغلب به خانواده يادآوري مي‌کردند که با خدا در ارتباط باشند.

خانواده ورليني مي‌گويند با توجه به حوادث آن روز فکر مي‌کنيم که ورليني مي‌دانسته که مرگ او نزديک است. او حتي از قبل به خواهرش «ربکا» گفته بود که هفته آينده يعني بعد از عيد پاک در کانون شادي درس نخواهد داد و والدين و خواهر خود را تشويق مي‌کرد تا براي بهشت آماده باشند. بعد از مرگ آنان، از رفتار دو فرزندشان به خوبي مي‌توان فهميد که چقدر در تربيت و شاگردسازي آنان وقت صرف کردند. اين دو فرزند هر آنچه که بايد بدانند را از قبل از والدين خود آموختند. يکي از خويشاوندان آنان مي‌گويد: «روفوس يازده ساله است و تا قبل از اينکه کتاب مقدس را نخواند، صبحانه نمي‌خورد. دِبي نيز ايماني همچون مادرش و چه بسا بيشتر دارد. او بعد از بمب‌گذاري ماه‌ها در قسمت مراقبت‌هاي ويژه تحت نظر بود و هنوز هم بايد در يکي از بيمارستان‌هاي کانادا تحت عمل جراحي چشم قرار بگيرد. او به ديگران مي‌گويد که عيسي براي او چشمان جديد مهيا کرده است.»

اين دو فرزند پس از بمباران تحت سرپرستي خانواده مادري خود هستند. آنها مي‌گويند که ما از اين دو بسيار ياد گرفتيم چطور با خدا راه برويم و در ايمانمان رشد کنيم. با هر سختي که مي‌کشيم به خدا نزديک‌تر مي‌شويم.

خاله دبي اميدوار است که عمل چشم خواهرزاده‌اش با موفقيت انجام شود تا دبي نيز يک روز قادر باشد کتاب مقدس را که مادرش براي او گذاشته بخواند. او همچنين دلش مي‌خواهد که دبي بتواند يادداشتي که مادرش براي او در اول کتاب مقدسش به يادگار نوشته را بخواند.

حدوداً يکسال از آن روز مي‌گذرد و هنوز درد عميقي از آن حادثه به جاي مانده است، ولي اعضاي کليساي صهيون هر يکشنبه براي دعا و پرستش در کنار يکديگر جمع مي‌شوند. اگرچه پنکه سقفي، اتاقي که در آن جمع مي‌شوند جوابگوي تهويه هوا نيست، ولي تمامي اعضاي کليسا، پير و جوان، براي عبادت در جلسات شرکت مي‌کنند و تمام توجه‌شان را به پيغام و کلام خدا متمرکز مي‌کنند. هيچ چيز، حتي بمب‌گذاري انتحاري، نمي‌تواند از محبت و وفاداري خدا نسبت به سرسپردگانش ممانعت کند.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

پیاده‌‌‌‌‌روی و تاثیرات آن
قدرت عظيم دعا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست