در خدا آرام گرفتم و منتظرش میمانم!
آری نگاهم را به عمقها میدوزم، به آنچه باید باشد و نمیدانستم از نادانستهها آمدهام؛
از جایی که میدانستم و حال به فراموشی رسیدم، ولی ایمان دارم که اوست مرا نجات داده و اوست که با خون پاکش مرا از بندهایم آزاد و رها ساخته.
میخواهم در خدا باشم و در او زیست کنم، نفسم را با نفس خدا هماهنگ کنم؛
ای راه و راستی من، ای نور حقیقت مرا به یاد آر، در تو زیستن برایم بس نیکوست،
ای شاه چراغ روشنایی من، در تاریکیها برایم نورت را بفرست که آزاد شوم؛ در این دنیای تاریک نمانم.
ای جان لایتناهی من نمیدانم چگونه باید به عمقهایت وارد شوم، زیرا عاشق غرق شدن در عمقهای محبوب بیهمتایم هستم؛
جایی که با کلام انسانی سخت میشود وصف آنرا کرد…