روز عروسی در زندان

روز عروسی در زندان

«رابیش»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌حالیکه با اعتیاد و بی‌پولی دست و پنجه نرم می‌کرد، خود را برای شروعی تازه آماده می‌‌کرد.

یک روز او، در‌حالیکه در خیابان‌ها پرسه می‌زد به یک جشن عروسی رسید و سپس وارد آن جشن شد. طولی نکشید که خود را در حال گفتگو و اختلاط با مهمان‌ها یافت و در همان شب با دختری به نام «سوماندی» آشنا شد.آنها خیلی زود با هم صمیمی شدند و مدتی از ملاقات‌هایشان نگذشته بود که رابیش از او درخواست ازدواج کرد. سوماندی به او گفت:

«اگر میخواهی با من ازدواج کنی باید به مسیح ایمان آوری همانطور که من ایمان دارم.»

رابیش و سوماندی ساعت‌ها در مورد «عیسی مسیح» و انجیل با هم حرف می‌زدند اما رابیش به هیچ یک ازآن صحبت‌ها اعتقادی نداشت و در نهایت این گفتگوها به بحث و جدل ختم می‌شد. رابیش پس از مدتی به مالاریا مبتلا شد و به واسطه دعاها‌یی که در کلیسا برای او می‌شد، شفا یافت و این شد که ذهنیت او نسبت به عیسی تغییر کرد. به گفته خودش از آن روز به بعد ایمان آورد. بالاخره پس از اینکه رابیش و سوماندی توانستند در ایمان خود یکی شوند، خود را برای مراسم ازدواج آماده کردند.

آنها تاریخ و مکان مراسم را تعیین کردند و مشتاقانه منتظر این روز بزرگ بودند اما حتی فکرش را هم نمی‌کردند که چه چیزی در انتظارشان است.

هدف گرفتن ایمان

پس از اینکه این زوج روز ۳۰ می ۲۰۱۸ را برای ازدواج تعیین کردند یکی از اعضای برگزار کننده مراسم روستا، نزد رابیش رفت و از او درباره سنت مذهبی مراسم سوال کرد. (مذهب مردم آن روستا ترکیبی از هندویسم و آنیمیسم بود.) رابیش با قاطعیت می‌خواست ازدواج آنها به صورت مسیحی انجام شود.

درست سه روز بعد، وقتی که این زوج از پدر سوماندی درخواست اجازه ازدواج کردند، پدر سوماندی بسیار عصبانی شد. گرچه همسر و فرزندان او مسیحی بودند اما او همچنان هندو مانده بود. پدر سوماندی به رابیش و سوماندی گفت که اگر آنها از قوانین روستا پیروی نکنند کشته خواهند شد.

او رابیش را تهدید و مخالفت شدید خود را برای ازدواج مسیحی به آنها اعلام کرد. سوماندی تعریف می‌کندکه با پدرم بحث کردم و به او گفتم:

«اگر میخواهی من را فدا کنی، فدای راه خدا کن.»

پس از مدت کوتاهی شایعات نقشه حمله به رابیش و سوماندی پخش شد. رابیش می‌گوید:

«خیلی زود خبردار شدم که یکی از افراد روستا به همراه چند تن، خارج از روستا نقشه قتل ما را در روز عروسی میکشند.» رابیش با نگرانی، به دیدار رهبر کلیسا رفت.

سپس در روز  ۲۸ می، او و سوماندی به کلانتری رفتند تا پلیس را از نقشه قتل‌شان با خبر کرده و درخواست کردند تا از جانشان محافظت شود. اما به محض ورود به کلانتری، هر دوی آنها دستگیر شدند. روز بعد کشیش «سوبارشان»، به همراه یکی دیگر از اعضای قدیمی کلیسا به نام «نیلام» به کلانتری رفتند تا سوماندی و رابیش را آزاد کنند اما آنها نیز دستگیر شدند.

رابیش حدس می‌زد که چه اتفاقی افتاده است. پلیس با افراد روستا هماهنگ شده بود، چون نمی‌خواست مردم مسیحی در آنجا ازدواج کنند.

یکی از اقوام سوماندی به دروغ، چهار نفر از مسیحیان را متهم کرده بود که چون پدر سوماندی نخواسته مسیحی شود این پدر شصت ساله را با چوپ و چماق کتک زده‌اند. بنابراین، پلیس طبق قانون «ضد تبدیل ادیان ایالت جهارخند هند» آنها را متهم کرد. قانون ضد تبدیل ادیان در سرتاسر هند برای محافظت از هویت هندو، حاکم بود. رابیش رو به افسر پلیس کرد و گفت:

«همه این اتفاقات فقط به این دلیل افتاده که من تصمیم گرفتم طبق قانون مسیحیت ازدواج کنم. اگر ما طبق آیین مسیحیت ازدواج نمیکردیم هیچ یک از این اتفاقات نمیافتاد.»

پس از دو هفته سلول انفرادی، آنها را به سلول بزرگ‌تری بردند که دیگر زندانیان نیز بودند. سوماندی تعریف می‌کند:

«که در آن زمان من تمام وقت خود را صرف پرستش خدا میکردم.»

بیش از ۸۰ زندانی دیگر در آن سلول بودند و سوماندی و نالینی برای اولین بار انجیل را با جمعیتی به این بزرگی به اشتراک می‌گذاشتند.

سوماندی تعریف می‌کند که واکنش‌ها نسبت به بشارت مختلف بود برخی مثبت و برخی منفی.

بهتر و یا بدتر 

شش هفته بعد، از آنجایی که گروهی از کشیشان و وکلای مسیحی پرونده دادگاه آنها را پیگیری می‌کردند، این چهار زندانی مسیحی به قید وثیقه به صورت ناشناس آزاد شدند.

در پی آزادیشان، رابیش و سوماندی در ۴ اکتبر به صورت مخفیانه در دادگاه ازدواج کردند و مراسم کلیسا را در ۹ نوامبر به همراه ۴۰ نفر از اعضای کلیسا برگزارکردند. آنها مراسمشان را با پرستش خداوند و صرف یک ناهار عالی همراه مهمان‌ها جشن گرفتند.

آنها با این که هیچ ترسی از کینه و انتقام‌جویی روستاییان به‌خاطر تصمیم ازدواجشان در آیین مسیحیت نداشتند ولی ترجیح دادند که آنها را دعوت نکنند و دردسر جدید برای خودشان درست نکنند. آنها فقط به مادرشان و چند تن از روستاییان خبر ازدواج را دادند و بر خلاف آیین و سنت روستایشان (که حتما باید برای ازدواج، جشن و مراسم مخصوص برگزار می‌شد) به جز همان مراسم کلیسا جشن دیگری برگزار نکردند.

علاوه بر رنج‌هایی که برای ازدواجشان کشیدند این زوج و باقی اعضا کلیسا از زمانی که کلیسای خانگی در سال ۲۰۱۰ شکل گرفت مورد آزار و اذیت‌های مداوم بودند.

روستاییان مواد غذایی و زمین به مسیحیان نمی‌فروختند حتی به آنها اجازه نمی‌دادند که از چاه‌هایشان آب بکشند. آنها همچنین به کلیسا هجوم بردند و رابیش و سوماندی را کتک زدند و خانه‌شان، جایی که مسیحیان گرد هم می‌آمدند را تخریب کردند.

با وجود همه این آزار واذیت‌ها، کشیش سوبارشان درحال حاضر همچنان به خدمت فعالانه خود در انجمن مسیحیان و بشارت دادن ادامه می‌دهد و نیلام به همراه زنان دیگر روستا در نزدیکی خانه خود مرکز خیاطی به راه انداخته است.

زمانی که یکی از اعضا موسسه خدمات مسیحی به نیلام اعلامیه‌ای در مورد چهار مسیحی که در وب‌سایت موسسه خدمات مسیحی بودند را نشان داد، او شروع به گریه کرد و وقتی فهمید که برادران و خواهران ایمانی‌ در دیگر کشورها برای آنها در دعا ایستاده‌اند بسیار خوشحال شد و برکت گرفت.

رابیش و سوماندی به شهری جدید که رابیش کلیسای خانگی در آنجا راه اندازی کرده بود نقل مکان کردند. هر چند پرونده قانونی بر علیه آنها درست تا قبل از کوید ۱۹ تقریبا به اتمام رسیده و آنها امیدوارند به زودی تبرئه ‌شوند اما زمانی که آنها برای دیدار روستای پدری سفر کردند، همچنان با مقاومت و دشمنی کسانی که از آنها خشمگین بودند مواجه شدند.

 در نهایت هر اتفاقی که بیفتد، آنها میدانند یکدیگر را دارند و خدا همیشه با آنها است.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

تاجی به عوض خاکستر
کانون شادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست