کتابم را ميگشايم، نوشته شده است:
«وقتي براي محبت؛ وقتي براي نفرت؛ وقتي براي جنگ و وقتي براي صلح.»
کتاب جامعه باب 3
عميقاً به فکر فرو ميروم، در ميان هجمهاي از خبرها در شبکههاي اجتماعي که پر شده از اعتراضات مردمي که به خيابانها آمدهاند تا حزن جانسوزشان را از درگذشت بانوي جوان ايراني نشان دهند، که نه تنها ايران بلکه تن يک دنيا را به درد آورده، دردي همراه با نفرت!؟
مردم لب به اعتراض گشودهاند و خشم و نفرت خود را از اين فاجعه انساني فرياد زده، حتي از جان خود نيز دست کشيده و خواستار آزادي هستند.
شکافي عميق ميان مردم و افرادی که میبایست خدمتگزار این ملت باشند، اما در مقابلِ مردم، همچون دشمن ایستادهاند، بارز است و اين شکاف هر روز بيشتر و بيشتر ميشود. شکافي که نه يکباره، بلکه در طي سالها پديد آمده و باعث به وجود آمدن ترس و ناامني جامعه شده است، ماموراني که وظيفهشان حفاظت از جان شهروندان است و ارزشي که در اين ميان گم شده، همه موجب از هم گسستگي و تکه و پاره شدن مردم شده است، و ارزش از دست رفتهاي که هر کس آن را در خدایانی پرورش يافته در فکر و ذهن خود، جست و جو ميکند.
به راستي در جامعهاي متمدن که بايد تلاش برآن باشد تا نظم و امنيت شهروندان تامين شود، چه رخ داده است؟؟
و سوالات بيشماري که پرسيده ميشود: «آيا خدا وجود دارد؟ چرا کاري انجام نميدهد؟چرا کسي صداي ما را نميشنود؟ و …»
جدايي و شکاف و بياعتمادي هدفي است که شيطان آن را دنبال ميکند و آنکه در پي تاريکي ذهن خود به دنبال او ميرود در اين مسير از حيات و زندگي دور و دورتر ميشود.
اما خداوندي که جهان و مردمانش را آفريد، او که خواستار حياتي ابدي براي همه است به ما آزادي بخشيد تا ببينيم، بشنويم و باشد که محبت و عشقش را بر صليب درک کنيم.
اگر از زاويهاي فراتر از نگاه انساني به اين رويداد وسيع اجتماعي بنگريم، درخواهيم يافت که آفريننده انسان و تمامي جهان، براي همه انسانها ارزش ويژهاي قائل است، او ما را عاشقانه دوست دارد، اما از آنچه به رهبري تاريکي مرتکب ميشويم و عملی که بر خلاف قدوسیت خداوند است، نفرت دارد.
او آنقدر جهان را دوست داشت که حتي وقتي ما دشمنش بوديم، جان خود را براي رهايي ما از اعمال گناهآلودمان داد تا آزادي حقيقي را بچشيم و در اين الگو ادامه دهنده عشق او باشيم؛ در دنيايي که قتل و بيعدالتي بيداد ميکند، او براي ما راه شد تا با تکیه بر او نور را به جهان نشان دهيم.
جريمه گناه مرگ است، اما خداوند دو هزار سال پيش کارش را بر روی صليب تمام کرد، مسيح اين جريمه را پرداخت کرد تا آزاد شويم و همچون فرزندان نور عمل کنيم.
آغاز اين روند در پيوندهاي ما از خانه و خانواده، به شهر و جامعه انتقال پيدا ميکند. آنگاه در کنار همديگر هستيم و نه در مقابل يکديگر، با بخشش و نه با انتقام، در صلح و نه با جنگ.
برگرفته از گفتمان ببخشيد.. حالم خوب نيست!!!
تحريريه اسميرنا