بالا خانه درون
به اتاقک نمور و پر از اشیاءکهنه، قدیمی و اضافی نگاه میکردم، باور وجود این همه وسایل در بالاخانه سخت بود. نگاهم روی وسایل و بستهها میچرخید هر کدام یادآور خاطرات تلخ و شیرینی بودکه تجربه کرده بودم، سرگردان بین آن همه وسایل میگشتم تا جایی را برای بسته جدید پیدا کنم اما نبود به یاد آوردم زمانهایی را که این اتاق تمیز و خالی از این چیزهای انباشته بود. گرد و غبار و بوی نم بالاخانه اجازه بیشتر ماندنم را نداد. قدم برداشتم تا برای نفس کشیدن هوای تازه از اتاق بیرون بروم غرق در فکر به دنبال راه چاره که صدایی زمزمه مانند مرا در جایم میخکوب کرد صدایی که میگفت: «دخترم، فرزندم، تو معبد من هستی به بالاخانه درونت نگاه کن.»
به فکر فرو رفتم و قدم برداشتم، به بالاخانه درونم نگاهی انداختم، خدای من! اوضاع بدتر از اتاقک خانه است. باور آنچه که میدیدم سخت بود شروع به گشتن کردم اکثرا چیزهایی قدیمی، کهنه، پوسیده و شکسته بودند و بعضی از آنها جدید. روی هر بسته نوشتهای برچسب شده محتوای داخل بسته را نشان میداد.
درون همه ما بالاخانهایست که مسئولیت و حس تقصیر، نبخشیدن، قضاوت، هویتهای دروغ دنیا حس بیارزشی و ناکافی بودن، دیدگاه و باورهای غلط، محکومیت و شکستن، فرهنگ اشتباه و انتخابهای اشتباه، پذیرفته نشدن و طرد شدن و محروم بودن و تبعیض و خیلی چیزهای دیگر که به خاطر زن بودن متحمل شدیم و زخمهایی که بسته بندی کردیم و درآن گذاشتیم. گاهی از اینطرف بوم افتادیم و گاهی ازآن طرف بوم و شاید هنوز هم در مسیر زندگی، بستههایی به این اتاقک درون اضافه میکنیم. اینک زمان خالی و تمیزکردن اتاق فرا رسیده زیرا در مسیح هستیم آنکه هستیم؛ هویت ما در نگاه و دیدگاه خداست و ما برای خدا ارزشمندیم چرا که به بهایی گزاف خریداری شدیم. خداوند عاشق ماست و هویتی جدید و زندگی تازهای به ما عطا نمود و اینک زمان نو شدن است تا رایحه عطر خوشبوی مسیح از درونمان جاری شود و نیکویی خداوند در درونمان ساکن. امروز بالاخانه را برای پذیرا شدن و پری از خداوند خالی کنیم.
دخترت شهراز