سلام، صلح و سلامتی خداوند بر همه شما عزیزان و همراهان صفحه «تاریخ سازان آسمانی.»
همانطور که در شماره قبل گفتیم در این فصل تازه، میخواهیم به زندگی و شرایط ایمانداران و پیروان از قرن پنجم تا پانزدهم بپردازیم. در شماره قبل به مقدمهای از جفاها در قرون وسطی و زندگی «جان ویکلیف» پرداختیم. در این شماره به یکی دیگر از این اشخاص میپردازیم و میبینیم که چطور با رشادت تا آخرین لحظه زندگیاش نام مسیح را جلال میداد.
همانطور که جمله معروف تاریخ سازان آسمانی هربار بیان میکند:
«مردم معمولاً به خاطر چیزهای دروغ، شکنجه یا مرگ دردناک را تحمل نمیکنند.»
بانیفیس (سال 755-680 بعد از میلاد مسیح )
او هرگز شور و اشتیاقش را برای خدمت و بشارت مسیح از دست نداد. «بانیفیس»، اسقف اعظم آلمانی، زمانیکه مردان هم سن و سال او در آرزوی داشتن یک زندگی آرام میبودند، کسب و کار خودش را داشت. اما ماموریت او، هدف و چالشهای بزرگتری نسبت به ریاست بر صومعهها و نگهداری از کلیساها بود.
بانیفیس زمانیکه آلمان را ترک کرد تا دوباره «انجیل» را موعظه کند هفتاد و پنج سال داشت.
جدا از پادشاهان و پاپهای آن زمان، بانیفیس احتمالا یکی از شناخته شدهترین نامها بود. او با نام «وینفرید» حدود سال ۶۸۰ (ب.م) در انگلستان به دنیا آمد. در همان سالهای اولیه، بر خلاف میل پدرش، در کلیسا مشغول به خدمت شد.
او در صومعههای «بندیکتین» آموزش دید و اولین کتاب دستور زبان لاتین را در انگلستان نوشت. زمانیکه او به عنوان کشیش و رهبر در کلیسا منصوب شد حدود سی سال داشت ولی خواسته او فراتر از این عنوان بود.
در سال ۷۱۶، وینفرید برای خدمت و بشارت به «فریزلند» (فریزیا) سفر کرد. زبان «آنگلوساکسونی» وی، شبیه به زبان گفتاری «فریزیها» بود. با این حال این ماموریت به دلیل جنگ بین «چارلز مارتر» (شخصی که بعدها ورود «محمدیان» به اروپا را در جنگ «پوتیرز» در سال ۷۳۲ متوقف کرد) و پادشاه فریزی با شکست مواجه شد. در سال ۷۱۹ در سفری به رم، وینفرید توسط پاپ «گریگوری دوم» که به او ماموریت داده بود تا در آلمان خدمت کند و بشارت دهد، بانیفیس نامیده شد.
بانیفیس به مدت پنج سال در «هسن» (ناحیهای در غرب آلمان) و «تورنیگن» (مرکز آلمان) موعظه میکرد و تعمید میداد. او در سال ۷۲۲ «اسقف قلمروهای آلمانی» خوانده شد.
یک سال بعد بانیفیس با اقدامی به ظاهر ساده باعث بوجود آمدن مسائلی شد و افسانهای را رقم زد.
او درخت بلوط بزرگی را که در نزدیکی شهر «فریتزلار» در شمال هسن بود قطع کرد. آن درخت برای مردم محلی نمادی از قدرت و خرد بود و به «خدای آذرخش» آن را منسوب میکردند؛ آن درخت بلوط را «ثور» مینامیدند.
زمانیکه بانیفیس مشغول ضربه زدن بر تنه محکم درخت شد، بسیاری از مردم محلی در آنجا حضور داشتند؛ جمعیت رفته رفته بیشتر میشد و با هر ضربهای که بر تنه خدایانشان مینشست، خشم، عصبانیت و کنجکاوی مردم نیز نسبت به آن غریبه بیشتر و بیشتر میشد. در واقع آنها انتظار داشتند که ثور «خدای آذرخش» و یا یکی از خدایانشان، این اسقف را با رعد و برقی به زمین بزنند. زمانیکه درخت بلوط به زمین افتاد به چهار قسمت تقسیم شد، مردم فوراً یقین پیدا کردند که نیروی برتر الهی در کار است. بیشتر کسانی که با دیدن سقوط درخت قلبشان تبدیل شده بودند از همان چوبهای درخت برای ساخت کلیسای کوچکی استفاده کردند، که امروزه موقعیت مکانی آن، همان «کلیسای جامع فریتزلار» است.
بانیفیس سفرهای دیگری نیز به رم داشت و در هر سفر افتخارات و قلمروهای بیشتری برای پیروزی مسیح بدست آورد.
او اسقف اعظم آلمان شد و در سال ۷۳۲ «منتز» (شهری در کایوگا، نیویورک) را مقر خود قرار داد. بناهای بیشتری ساخته و جنبشهای بیشتری آغاز شد.
در سال ۷۵۵ بانیفیس مجدداً به خاطر بتپرستیها آزرده خاطر شده بود. او گروه بزرگی از روحانیون و افراد غیرروحانی تشکیل داد و در آنجا موعظه مسیح را کرد و با موفقیت چشمگیری روبرو شد. در همان سال او در شب «yadnuS tihW» یا همان عید نزول روحالقدس بر رسولان (حدود شب پنطیکاست)، تمام نوایمانان را به یک جلسه بزرگ در نزدیکی «دکوم» (شهری هلندی در فریزلند) دعوت کرد. اما به جای روبرو شدن با نو ایمانان مسیحی، با گروهی تندرو مذهبی روبرو شد که بانیفیس و پنجاه و دو نفر از مسیحیان دیگر را قتل عام کردند.
او شهرت و اعتبار زیادی داشت و در کنار عناوین و افتخاراتی که به وی اعطا شده بود میتوانست زندگی آرامی را در دوران پیری در زیر حمایت دولت رم داشته باشد ولی بانیفیس بشارت دادن و سفر خدمتی را انتخاب کرد و در سرزمین فریزلند به شهادت رسید.
«شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوه شما بماند، تا هر چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.»
(یوحنا باب ۱۵ آیه ۱۶)