سخنی با والدین و معلمین گرامی
شاید از بین رسولانی که به خاطر ایمانشان فدا شدهاند، توما تنها رسولی است که در موردش بسیار گفته و نوشته شده است.
از رسالت و ماموریت او به هند، اشعار و سرودها و داستانهای بیشتری موجود است تا از رسالت او در اناجیل.
مسیحیان در هند هنوز هم ورود او و بشارت انجیل توسط او و شهادتش را گرامی میدارند و آن را جشن میگیرند. توما در شهر جلیل متولد شد و جزو دوازده شاگرد اصلی بود که توسط عیسی به رسالت خوانده شد.
اینکه توما در آن زمان به چه کاری مشغول بوده هنوز به شکل یک راز باقی مانده اما بر اساس روایت یوحنا باب بیست و یک تصور بر این میباشد که او ماهیگیر بوده است.
با مراجعه به اناجیل میبینیم که تنها جایی که به سخنان توما اشاره شده در انجیل یوحناست. وقتی که عیسی میخواست به یهودیه، جایی که ایلعازر مرده بود برگردد و شاگردان به او اعتراض کردند اولین سخنان توما اینطور نگاشته شده است: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»
شاگردان میدانستند که رهبران یهود در یهودیه عیسی را تهدید به مرگ کردندهاند ولی توما مایل بود با شجاعت گروه را ترغیب به انجام آن کار کند.
آنها سرانجام به یهودیه رفتند و عیسی برای تجلیل خداوند ایلعازر را که چهار روز از مرگش میگذشت زنده کرد. یهودیان و شاگردان عیسی همگی شاهد یک رستاخیز شدند و عدهای از یهودیان نیز ایمان آوردند که عیسی پسر خداست. بار دیگر عیسی در جمع شاگردان اعلان کرد که: «من رستاخیز و حیات هستم» اما با این حال زمان زیادی گذشت تا توما حرفهای عیسی را باور کند.
در شام آخر عیسی یکبار دیگر به شاگردانش تاکید کرد که به خدا ایمان داشته باشید و به من نیز ایمان داشته باشید و گفت: “میروم تا مکانی برای شما آماده کنم…” در آن هنگام توما بیتردید پرسید: ما حتی نمیدانیم به کجا میروی پس چگونه میتوانیم راه را بدانیم؟
شاید او در آن موقع هنوز پادشاهی و ملکوت خدا را به درستی درک نکرده بود و تصور میکرد قرار است به مکانی مجلل بروند، مکانی که عیسی قرار است در آنجا سلطنت کند. عیسی در پاسخ به او گفت: “من راه و راستی و حیات هستم و هیچکس جز به واسطه من نزد پدر نمیآید.”
آخرین محاورات توما را میتوان در فصلهای پایانی انجیل یوحنا در زمان مرگ و رستاخیز عیسی مشاهده کرد. توما ناباورانه به شاگردانی که خبر زنده شدن عیسی را آورده بودند خیره شده بود و به آنها گفت: تا خود نشان میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم ایمان نخواهم آورد.
او به خاطر این جملاتش به “تومای شکاک” مشهور شد. چند روز بعد میبنیم که عیسی مجدداً در بین شاگردان ظاهر میشود و توما را به چالش میکشد.
او به توما میگوید: انگشت خود را اینجا بگذار، دستهایت را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بیایمان مباش بلکه ایمان داشته باش. آنگاه بود که توما با گریه گفت: خداوند من و خدای من!
بعد از صعود عیسی به آسمان شاگردان به گروههایی تقسیم میشوند تا انجیل را به همه جای دنیا برسانند و بر اساس روایات ماموریت توما نشر انجیل به کشور هند، اتیوپی و ایران بود. اما او در حین ماموریتش در هند توسط کاهنان و مذهبیون هندی به شهادت میرسد.
بر اساس روایاتی که پس از قرنها دهان به دهان در هند بازگو شده است توما در قرن ۵۰ یا ۵۲ میلادی از طریق بندر “مالابار” در سواحل غربی هند که امروزه یکی از بنادر اصلی جهت داد و ستد ادویه است وارد کشور هند شده است.
او کلیساهایی را در هند تاسیس کرد و گفته میشود که تعداد زیادی در طی ماموریت او به مسیح ایمان آوردند. او در طی ماموریتش در هند عدهای از کاهنان هندی را که در حین انجام آیین مذهبی بودند به چالش کشید و پیروز شد اما آنها او را کشتند.
امروزه در هند عدهای از مسیحیان هستند که ریشه خود را در رسالت و شاگردی توما میدانند و به آنها “مسیحیان سَنت توما” میگویند. نزد ایشان سرودها و قطعاتی نیز برای حفظ این ریشه وجود دارد. قبر توما بر فراز تپهای که موسوم به “سَنت توما” هست در شهر “میلاپور” قرار دارد. جایی که اعتقاد بر این میباشد وی در آنجا کشته شده است. خواندن این مطلب فرصت خوبی را برای فرزندان فراهم میکند تا موضوعات جالبی در مورد تردیدها و شکها و در نهایت ایمان آوردن یک مبلغ مسیحی فرا بگیرند و آنها را تشویق میکند تا انجیل را با دوستان خود به اشتراک بگذارند.