با سلام به شما همراهان عزیز صفحه «تاریخسازان آسمانی!» بار دیگر با ما همراه باشید تا از رشادتها و شجاعتهای افرادی که قرنها پیش برای هدفی جاودانه ایستادگی کردند بخوانیم و داستانهایشان را زندگی کنیم. همانطور که جمله معروف تاریخسازان آسمانی هر بار بیان میکند:
«مردم معمولاً شکنجه و مرگ دردناک را به خاطر چیزهای دروغ تحمل نمیکنند»
جان اولد کاسل (۱۴۱۷)
دوستی با پادشاه، هم سودمند است و هم خطرناک. با اینکه این دوستی تا زمانی که در خدمت ثروت و قدرت بیشتری برای پادشاه باشد ممکن است منجر به ثروت و قدرت برای شخص شود. با این حال دوستانی که روابط خیلی محکمی با پادشاه داشتند اما بر سر مسائل جزئی و یا مربوط به زنان از هم جدا میشدند. به خصوص زمانی این شکاف بزرگتر میشد که آنها قلب و فکر متفاوت خود را عنوان میکردند. در این میان قلب و اندیشهای که مستقل و متفاوت از پادشاه بود دیگر اجازه نداشت طولانیتر زندگیکند.
«جان اولدکاسل» برای پادشاهی مقدر شده بود. قوی، شجاع و قادر به فداکاری بود. او در ارتش پادشاه انگلیسی «هنری چهارم» خدمت کرد و سربازی شجاع در زمان جنگ با چوگان و شمشیر بود.
پادشاه پیر او را دوست میداشت، اما پادشاه «هِنری» جاودانه نبود و اولدکاسل هم صرفاً فقط یک جنگجو نبود. پادشاه درگذشت و اولدکاسل نیز تحت تاثیر «ویکلیف» و اصلاحطلبان انگلیسی اولیه معروف به «لولاردها» قرار گرفت.
لولاردها با کلیسای رم، مقامکشیشی و امتیازات آن، آیین عشاربانی و معجزه آن، ستایش تندیسهای مقدس به جای خداوند مسیح، اقرار به گناه تنها نزد یک شخص خاص که به تنهایی تمام گناهکاران را میبخشد، مخالف بودند.
اولدکاسل که با یک وارث تاج و تخت ازدواج کرده بود در زمان سلطنت «هنری پنجم» وارد پارلمان شد و احتمالا در سال۱۴۱۱ با ارتش خود در فرانسه هم جنگید.
اما او یـک لولارد بود و اسقف اعــظم سرسخت «کــانتربری» به نام «آروندل» خواهان پاکسازی کلیـــسای انگلیسی بود. در نهایت پادشــاه جـــوان متقاعد شد تا اولـــدکاسل را به جلسه استماع احضار کند، ولی او این دعوت را تا زمانی که مقام و شرافتش به خطر افتاد نادیده گرفت.
محاکمات بدعتکاری اموری از پیش تعیین شده بودند و هر یک از طرفین آگاه بودند که این مذاکره مواضع ثابتی دارد. در ۱۳ سپتامبر ۱۴۱۳ اولدکاسل قسم ایمانی خود را به کلیسا ارائه کرد و همچنین نظرش را در رابطه با عشاربانی و محل مخصوص اقرار به گناه بیان کرد. آروندل او را به عنوان یک مرتد محکوم کرد.
معمولا حکم اعدام بلافاصله بعد از دادگاه انجام میشد. ولی اولدکاسل دوست پادشاه بود و به همین دلیل مجدداً به او چهل روز فرصت داده شد تا نظرش را تغییر دهد. در همین بازه زمانی اولدکاسل فرار کرد و رهبری لولاردها را در توطئهای بر ضد تاج و تخت بر عهده گرفت. او نقشهای برای ربودن پادشاه طراحی کرد ولی به این نقشه خیانت شد. پادشاه هنری اکثر توطئهگران را دستگیر و اولدکاسل فرار کرد.
توطئههای بیشتری طراحی شدند ولی با شکست مواجه شدند. سرانجام در سال ۱۴۱۷ مخفیگاه اولدکاسل پیدا شد و او پس از تحمل جراحات زیاد، دستگیر شد.
او به «لندن» برده شد و به دو بار مرگ محکوم شد: «به عنوان یک خائن به دار آویخته شد و به عنوان یک بدعتگذار سوزانده شد.» همان روز او را به شهر «سنت گلیز فیلدز» بردند همانجایی که آخرین نقشهاش با شکست مواجه شده بود. در آنجا او را با زنجیری بین دو چوبه دار بالا بردند و زیر او آتشی با شعله کم افروختند.
گفته میشود که در تمام طول رنج و تقلایی که متحمل میشده، خداوند را ستایش کرده و روح خود را در پناه خداوند سپرده است.
در سال ۱۵۹۸ «ویلیام شکسپیر» نمایشنامهای قدیمی را نوشته و اجرا کرد مربوط به زمانی که پادشاه هنری و اولدکاسل هنوز دوستان صمیمی بودند.
اما با این حال شکسپیر حد و حدود خود را میدانست و در نمایشنامهاش پادشاه هنری چهارم نام «فالستاف» را جایگزین آن بدعتگذار قدیمی کرد و شخصیت او را به شخصیتی کاملاً متفاوت از رهبر لولاردها تغییر داد.
آزار و شکنجه مخالفان انگلیسی توسط چند تن از پادشاهان هنری دیگر نیز ادامه یافت و زمانیکه ملکه «مری» تلاش ناموفق و وحشیانهای برای پاکسازی منطقه خود از جانشینان و هم وطنان اولدکاسل کرد این آزار و اذیتها به اوج خود رسید.
«من حاضرم برای خداوند خود بمیرم، که در خون من ممکن است کلیسا به صلح و آزادی دست یابد.»
«توماس آ بکت»، اسقف اعظم کانتربری که در سال ۱۱۷۰ به شهادت رسید