-می‌گن مریم اولین مبشر مسیحیه

داشتم فکر می‌کردم چطور می‌شه که انسان وقتی چیز باارزشی رو پیدا می‌کنه بتونه اونو با دیگران شریک بشه.

من همیشه می‌گم انسان باید خودش یه چیزی رو بخواد و به کاری که داره انجام می‌ده ایمان داشته باشه و گرنه با زور و تحمیل و چشم و هم‌چشمی مثمرثمر نخواهد بود.

چطوریه که مریم به کاری که می‌کنه و بشارتی که می‌ده و می‌گه که خداوند را دیدم ایمان داره! چیزی که به دنبالش بوده، بهش فکر کرده، باهاش راه رفته و کاملاً براش ملموس بوده که خداوندش زنده است. چون قبلش یک زن داغون، ضعیف و ویران شده بود مثل خیلی از ماها که امروز در زندگی‌هامون با هزاران فکر نادرست زندگی داغونی داریم.

فکرهایی مثل این که به اندازه همکارم قوی نیستم، من درخانواده‌ای مناسب به دنیا نیامدم، من برای تحقق آرزوهام نیاز به کسی دارم که حمایتم کنه، همسر من با دیگران فرق داره. چرا خانواده‌ام منو طرد کرده‌اند و هزاران فکر دیگه که میاد تا ما رو به ضعیف بودن و بدبخت بودن بکشونه…

امروز مریم نمونه خوبی برای من و تمام زنان سرزمینم است که از بی‌عدالتی‌ها کمرشون شکسته؛ امروز با سرسپردگی مثل مریم نسبت به مسیح می‌تونم زندگی‌ام را از موت به حیات تبدیل کنم.

خداوند امروز من رو تحقیر نمی‌کنه، من رو ناقص‌العقل  نمی‌بینه، او قادره سال‌های ملخ خورده من رو به من و ما برگردونه.

هرآنچه نیاز داریم مسیح قادره به ما بده و اون رو برای ما فراهم کرده.

آیا شکرگزار مسیح هستیم، شکرگزار داشته‌هایمان هستیم یا چشم‌مون هنوز به دنیاست که یکی ما رو دوست داشته باشه یا یکی ما رو حمایت کنه! عیسی می‌گه من اومدم شفا بدم، او قادره هر نیازی را پاسخ بده. چشم به او و صلیب او بدوزیم. «نمی‌گویم هم اکنون به اینها دست یافته‌ام یا کامل شده‌ام بلکه خود را به پیش می‌رانم تا چیزی را به دست آورم که مسیح عیسی برای آن مرا به دست آورد». (فیلیپیان ۳: ۱۲)

ظرف‌هایی باشیم در دست خداوند تا ما رو به شکل دلخواهش در بیاره؛ تنها او لایق عشق ورزیدن و پرستیدن است.

تقدیم به زنان سرزمینم. (فرناز)

-خدای قدوسِ من، خدای مهربانم، شکر که هستی و تو رو دارم. با تمام قلب به حضورت آمده‌ام برای عشق بازی با تو و برای غرق شدن در دریای بیکران وجودت. خداوندم ببخش اگر فکر می‌کردم تو فقط مال من هستی. ببخش اگر نگاهم به قدرت و عظمت تو فقط بر روی زمین بود، چراکه خدای من قادر است دریای سرخ را بر روی قومش و موسی باز کند. چطور نام خود را بر فرعون و نبوکد نصر جلال دادی. تو دیوار اریحا را فرو ریختی و مشکلات قومت را یکی پس از دیگری حل کردی؛ ببخش خداوندم برای افکار کوچکم که زمینی اندیشید، ببخش که تو را در محدوده خودم دیدم.

اما باز شکر؛ امروز با هدایت روح‌القدس سفری تازه به خارج از محدوده جسم و خارج از زمین داشتم. سفری به بی‌کرانه آسمان تو. از درون پرواز کردم و در میان منظومه و در کهکشان تو، در لابلای کرات و ستارگان قدرت و عظمت تازه‌ای از تو را دریافتم. این چه قدرتی است؟ چگونه این مجموعه عظیم در جریان است در نظم و هماهنگی؟

ایمان دارم در مشارکت، اتحاد و با روح تو در حال جلال دادن نام تو هستند. دریافتم که خداوند قدرتمندتر، عظیم‌تر و با حکمت‌تر از این است که تنها بر روی زمین به دنبالش بگردم. پدر آسمانی می‌دانم تا رسیدن به تو و تا همشکل تو شدن باید بسیار پرواز کرد و این میسَر نیست مگر اینکه سوار بر بال‌های تو به پرواز ادامه دهم؛ یاریم کن تا به یاری تو به آنچه تو می خواهی برگردم .

شکر برای وجود تو پدر آسمانی… (دخترت زهرا)

-بیا با هم برقصیم

بیا با هم برقصیم ای نازنینم

بیا دامان شب را در برگیریم

بیا پر زنیم به سوی شاپرک‌ها

بیا رخسار خود را نشان ده

که بی‌تابم از حضورت ای جان من-تو

بیا در این هیاهوی مواج دنیا

مرا در آغوش خود گیر ای عشق زیبا

بیا از روح خودت در برم گیر

مثال گردبادی در آغوش صحرا

بیا می‌خوام چراغ چشمام تو باشی

می‌خوام که قوت جانم تو باشی

بیا با هم برقصیم

بیا با هم برقصیم در برِ ابر

بیا با هم برقصیم در سلام یک یار. (ندا)

-این باور هر آدمی است که او را به تباهی و عدم می‌کشاند، و همان، جاودانه‌ها را به ستونی از نور مبدل می‌سازد.

ایمان را می‌گویم؛ که باور هر چیز نادیدنی است، و ما می‌توانیم هر روزه لقمه‌ای از آن بخوریم.

زندگی با اسب سیاهش می‌تازد تا تو را زخم زده بلکه ویرانه‌ای را در تو پدید آورد که ساکنانش تنها ارواح سرگردانند؛ اما امید با جوشنی از باورهای ذهن زیبا سوار بر اسب سپید، با شمشیر راستین خود به مقابله با سربازان درد می‌ایستد.

من یک فرمانده هستم که فرمان سپید و سیاهی را طراحی می‌کنم. با کدام ابزار پیروز خواهم بود؟!

باور هرآنچه را که تنها گوشم می‌شنود وآن را برای خود تجسم می‌کنم. با کدام اطمینان به نبرد با زیبایی مخلوق ذهن وافکار خود می‌روم؟! و یا فرمان ستیز با تاریکی‌ها، برحفاظت از آنچه که مرا با باور و ایمانم استوار می‌سازد؛ تا به هیچ کلامی از وادی مرگ دلم نلرزد و نقش زمین نگردم.

نیاز دارم به خود سفر کنم و از دریاچه صلح بنوشم تا از کشمکش درونم به پیروزی برسم، و فریاد آزادی را در مسیر عدالت سر دهم. آنگاه خواهم دانست که چطور درد را در داخل کاغذی بپیچم وآنرا محو کنم. خودم را با قلم و کاغذ قسمت می‌کنم و نقش امید و محبت می‌کشم وآنرا بر رنگین کمان می‌آویزم.

فرمان را صادر می‌کنم و اعلام می‌دارم، برای صعود در نور قدم برداریم، تا هرگز به چشم مرگ دیده نشویم، و با زمزمه‌های حقیقت آواز سر دهیم تا موج آن دیوارهای دلسردی را فرو ریزد، و عطر آن شکوفه‌های جلال را به وجد آورد.

ندا را می‌شنوم و خودم را باور می‌کنم؛ اوکه افکار و قلبم را با نجوای آرام به ابدیت جاودانی دعوت می‌کند. به تن می‌کنم آن نام را از اعلی که بر من نهاده شد و سنگ زنده خطابم کرد، و من با فرمانبرداری حکم می‌کنم.

که در نهایت پیروزی از آن من است، چون لشگری عظیم از نور مرا احاطه کرده و با شمشیرهای اطمینان، عشق راستین را در قلبم حک می‌کنند، و راهم را با سبزه‌های بودن در اعتماد فرش می‌کنند، تا قدم‌هایم را با هر تپش قلب محبوبم بردارم.

به بوستان درختان گردو فرود شدم،

تا شکوفه‌های وادی را بنگرم؛

تا ببینم آیا موها جوانه زده‌اند،

یا انارها به گل نشسته‌اند؟

و پیش از آنکه دریابم،

اشتیاقم مرا مانند ارابه‌های عمیناداب ساخت! (غزل غزل‌ها ۶: ۱۱-۱۲)

جلال بر خدا تا ابدالاباد (دخترت فریبا)

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

خبر
دعا برای ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست