امروز من خدا را دیدم
وقتی چشمهایم را باز کردم در نوری که تاریکی شب را پوشانده بود.
امروز من خدا را دیدم در تیکتیک ساعتی که میگذشت و قابل بازگشت نبود، منحصر بفرد و خاص.
امروز من خدا را دیدم در قُوَت شیر داغی که خوردم.
امروز من خدا را دیدم در هدفی که به بینظمی منظم او دچار بود، در قدمهایی که به دنبالش برمیداشتم و او از پی خود مرا میکشید.
امروز من خدا را دیدم هنگام آبتنی سگی در حوضچهای در هوای سرد.
امروز من خدا را دیدم وقتی صورت غمگین مادرم به شادترین صورت تبدیل شد.
امروز من خدا را دیدم که گویی پدرم را بوسید.
امروز من خدا را دیدم در خواهرم، در برادرم.
امروز من خدا را در قدمهای خواهرم برای همسایهاش دیدم.
امروز من خدا را در اشتیاق خواهرم برای خواندن دعای نجات دیدم.
امروز من خدا را دیدم…
امروز من حتی خدا را روی صلیب دیدم؛ وقتی اعتراف میکردم قیامش را در پیکرم حس کردم.
امروز وقتی خدا را دیدم آهسته دعا کردم و او در من زمزمه میکرد خواستههایم را…
امروز من خدا را در دعایم دیدم از زبان من با من سخن میگفت.
امروز من خدا را دیدم در خستگی همسرم که با قلب مهربانش مهمان نوازی میکرد.
امروز من خدا را دیدم در نگرانی پدر و مادری برای التیام چشم فرزندشان.
امروز من خدا را دیدم در مردی که از گذشته دور خود میگفت، اما در فروتنی هیچ چیز جز لبخندش برای او نمانده بود.
امروز من خدا را دیدم در فهم مردی، در سخاوت زنی، در خستگی رهگذری…
امروز من خدا را دیدم در جواب دعایم از شبانم…
امروز من خدا را دیدم در محبت بیمانند همسرم.
امروز من خدا را مثل پَتویم بغل کردم و او مرا از خود نراند، او امروز مرا بینا کرده بود، کاش هر روز ببینم خدا را.
آری در ابرها، در خورشید و زیبایی جنگل نیز او را دیدم.
در واقع او از طریق همه چیز به من مینگریست و من نگاهم به نگاهش گره خورده بود.
دوستت دارم خدا…
فرزندت المیرا
سلام مهربانترینم، سلام پدر با محبتم، تنها پشت و پناهم طی سالیان زندگیام، همراه و همسفرم، یار و یاورم، صخره نجاتم، تکیه گاه امن و محکم من. شکر که در تمام مسیر زندگی کنارم بودی. شکر که وقتی زمین خوردم دستهای تو همچون ریسمانی سه لایه از ملکوت تو دستهایم را گرفت و با صدای مهربانش گوشها و قلبم را نوازش کرد و گفت: برخیز، نترس، من هستم آنکه بود و هست و خواهد بود. کافی است بخوانی مرا. شکر پدرم، شکر برای وجود بیهمتای تو. شکر برای حضورت در تنگیها. شکر برای نقشههای زیبایت، شکر که هستی و با اینکه گهگُداری فراموشت میکنم اما تو باز به یادم میآوری که دخترم به یاد آر، فراموش نکن، پدر همیشه کنار توست، پدر تنهایت نخواهد گذاشت. شکر پدر که تو را دارم. آغوش مهربانت را و شانههای تو را برای لحظهای آرام شدن از پیچ و خمهای زندگی از سنگهای ریز و درشتی که مانع راهم بودند. شکر که تو بودی و هستی و ایمان دارم خواهی بود. پدر مهربانم ای تنها رفیق راه سخت زندگی، شکر که تو را دارم، شکر برای راههای تو، شکر برای نور تو، شکر برای کلام قدرتمند تو، شکر برای فیض و رحمت تو، شکر برای مسیح تو، شکر برای صلیب عیسی مسیح و شکر برای خونش. خود میدانم که لایق این همه محبت نبودم اما فیض تو برای من کافی است تا تمام عمر شرمسار تو باشم. میپرستمت و تنها تو را میخوانم در تمام لحظههای زندگیام. شکر، شکر، شکر…
دخترت زهرا