خداوندا تو خدای غیرممکنهایی. هر چیزی که برای ما سخت و دشوار است برای تو سهل وآسان است. خداوندا تو سبزه را به زیبایی گلها آراستی، پس مرا به قوت خود میآرایی.
خداوندم تو درختان را با میوههای رنگارنگشان میآرایی و مرا به میوه محبتت ثمر بخشیدی و سرافرازم نمودی.
خدای خوبم! تو مرا مثل آفتابِ پس از بارانْ زلال و درخشان نمودی تا برآنچه به من بخشیدی عشق بورزم؛
خداوندا مرا از مرگ گرفتی و زندگی ابدی بخشیدی و این از محالترین اتفاقات و تبدیلها در زندگی من بود.
پس خداوندا! از چه سبب برای تو نیز غیر ممکن وجود دارد؟ تو که بر همه چیز قادر و توانایی و من این را هر روزه با حضور و روح تو میبینم و درک میکنم.
خداوند از تو میپرسم و تو مرا پاسخ میدهی…! فرزندم چنان عاشقانه دوستت دارم که برای من غیر ممکن و محال است تا مرا صدا بزنی و جواب ندهم.
چقدر زیباست با خدایی که مانند من برایش غیر ممکنی وجود ندارد قدم بزنم؛ او مرا میفهمد و میفهماند.
جلال بر تو ای پدر
دخترت فریبا
خداوندا شکرت میگویم
برای هر وضع و موقعیتی… چرا که تو متعال هستی بر هر شرایطی
چشمان قلبم را بگشا تا محبت تو را عمیقتر دریابم و گوشهایم تو را بشنود
فکرم را با کلامت بشور و با کلام حیات بخشت جایگزین کن
میخواهم ذره ذره وجودم از روح حیات بخشت پر شود تا
جایی برای زخم و دردی در من نماند
دخترت مژگان
خداوند خصوصی من
من به آرامی تو و به دستهای امن تو میبالم.
تو حس خوب پروازمی وقتی پاهایم محکم به زمین چسبیده.
تو لمس خوش ترانهای وقتی سکوت فضا را پر کرده.
تو نرمی کلامی وقتی سرسختانه به خود میپیچم.
وه که تو چه زیبایی خارج از هر نظم من، تو والاتر از تصور من.
تو دری هستی که در هر تنگی به رویم گشوده میشوی، تو هدف و نقطه اول و آخر منی.
و تو خود راهی، در جایی که هیچ راهی نیست و من با تو شکل زندگی دارم.
دخترت المیرا
خدای من تو را میخوانم، با تمام قلب و افکارم، با تمام جانم؛ عشق از تو شکل گرفت و معنی پیدا کرد؛ همه چیز بدون تو هیچ بود. تنها بودم و خسته، و روزگاری فرا رسید که دست از همه آدمها شستم. دست از دنیا و دلبستگیهایش کشیدم. جز درد و رنج چیزی بهره نبرده بودم و تنها تو برایم مانده بودی. از همه ناامید شدم، بریدم و دریافتم هر چیزی در این دنیا پوچ و باطل است…
همه چیز در تو کامل میشود، در دوست داشتن تو، در تو را خواندن و در تو ماندن و در نور تو ساکن بودن. خدای من همه تنهایم گذاشتند و تنها تو ماندی و دختری خسته و درمانده. شکستم همچون نی خرد شده، خم شدم و تو گفتی نگران نباش، اگر همه رفتند من هستم، آنکه هستم، تو را رها نخواهم کرد، تو تنها نیستی، من همچون پدری کنارت خواهم بود. آرام گرفتم از کلامش، حالِ تازه گرفتم، نوری در قلب و زندگیام تابید، قدرت گرفتم؛
او هست خدای من، یهوه الشدای، برخاستم برای آغازی دوباره، برای او و در او بودن.
دخترت زهرا
مهربان خداوندم آنقدر خوشحالم که تو را دارم و شادمانم، چقدر خوشبختم چون تو کنارمی. برخی از این آرامش و خوشحالی تعجب میکنند چون تو را نمیشناسند تویی که در هر لحظه کنارم هستی. با تو راه میروم، میدوم، حتی با تو پرواز میکنم. این شوق دیدن روی توست که مرا اینگونه شادمان کرده است. با تو در اوج خوشبختیام پرواز میکنم، میخندم، میرقصم و میگویم چقدر حضورت شیرین است خداوند. مرا زیر بالهایت بگیر و کنارم باش تا هر روز در تو تازهتر شوم.
دخترت الهه