بسوی دره تاریکی
شخصی را تصور کنید که هر صبح برمیخیزد و برای شستشو و آوردن آب نوشیدنی به چشمه نزدیک خانه میرود. هر روز همانجا زانو میزند تا ظرف خود را پر از آب زلال چشمه کند. چشمهای که شاید به ظاهر تکراری است اما در حقیقت هر روز آبی تازه و زلال از آن جاری میشود و کهنه نخواهد شد. در دنیای امروز هم زمانیکه شیر آب خانه را باز میکنیم هر ساعت و ثانیه آبی تازه و گوارا از آن جاری میشود.
کلام خداوند به آب طاهر میماند که هر روز برای مشتاقان و تشنگان تازه است و کهنه ناشدنی. شاید بارها در انجیل لوقا باب 15 داستان و مَثل پسرگمشده را شنیده و یا خواندهایم. امروز با نگاهی به این چشمه آب طاهر بار دیگر قدمهای زندگی خود را بیاد آوریم و در آن اندیشه کنیم.
پسر گمشده داستان سقوط انسان است. سرگذشت انسان گمشده و ماجرای راه و مسیر بازگشت دوباره به آغوش پدر و یافتن ارزش و قرار گرفتن در جایگاه حقیقی به عنوان یک انسان. پسر گمشده تصمیم میگیرد که از نزد پدر برود و در پسِ این تصمیم رهسپار دنیای سقوط میشود. مدتی در خوشی و عیش میگذراند اما بزودی به تحقیر و گرسنگی و از دست دادن جایگاه و ارزش حقیقی خود میرسد. او با خوکها هم زیست میشود و حتی جایگاهی پایینتر از آن!
بله! او به سوی دره تاریکی رهسپار بوده است. بیایید به مسیر او بسوی این دره تاریک نگاهی بیاندازیم:
در ابتدای مسیر او همه چیز داشت. جایگاه پسر، انسان بودن و جایگاه فرزندی را نیز… او در نزد پدر امنیت داشت و ارزشمند بود. او کسی را در نزدیکی خود داشت که هر روز عشق و محبت و قلب او را میتوانست ببیند تا زمانی که وسوسه به سراغ او آمد. افکار منفی آمدند و آنگاه هر روز از زندگیای که داشت نه تنها شکرگزار نبود بلکه این افکار او را به جدایی و زندگی متفاوتی سوق داد. شادی و خوشیای که نه تنها از جنس پدر نبود بلکه از جنس دنیای سقوط کرده بود. تمرکز او بر روی افکار منفی اولین قدم بسوی دره تاریکی بود.
او تسلیم این افکار شد و بر اساس آن قدم دوم را برداشت. او نه بر اساس هدف پدر و آفریننده بلکه بر اساس دروغها و منفینگریها قدم برداشت و افکار و وسوسه جدایی را به اجرا گذاشت و تصمیم به ترک جایگاه خود گرفت. او آنچه را که داشت ندید بلکه از وسوسه افکار به قدری خوراک گرفت که کور شده و زندگی و جایگاه خود را فراموش کرد. او بسراغ پدر رفت و ارث خود را طلب کرد. خودخواهی و روحیه استقلال طلبی او را برای قدم سوم آماده کرد و از پدر طلبکار شد. استقلالطلبی و بینیازی به خدا. او میخواست که تنها زندگی کند و به دور از پدر. او بهدنبال آزادیای بود که او را به اوج اسارت فرا میخواند. همانگونه که حوا تسلیم افکار و وسوسه شیطان شد و خواست که مستقل و بی نیاز از خدا باشد. او قدم چهارم را برداشت و به دوردستها رفت تا به قدری از پدر دور شود که هیچ رابطهای با او نداشته باشد. او نمیخواست که زیرنظر پدر باشد. افکار مسموم او را به مستقل بودن از پدر فراخوانده بود و نه تنها فکر او را از این رابطه دور کرده بود بلکه جسم او نیز دور و دورتر میشد. فاصله از پدر، از جایگاه انسان بودنش، از خانه و از امنیت. او انتخاب کرد تا از ارزش خود دور باشد و در جایی دیگر بدنبال ارزش حقیقی بگردد.
آغاز از دست دادن ثروت. او آنچه که از پدر به ارث برده بود را به باد داد. در جای نامناسب آن را خرج کرد. مهربانی و محبت که ارث پدر بود. استعداد، پول و انرژیهایمان را امروز کجا و چگونه خرج میکنیم؟ او ثروت خود را به باد داد و این آغاز صدمه خوردن بود؛ آغاز قحطی. با وجود همه آنچه که انجام داد او باز هم راضی نبود و آرامشی وجود نداشت. خلاء درونی را حس میکرد. خلاء مشارکت و روزهای با پدر زیست کردن را. خلاء محبت و مهربانی و این آغاز قحطی در زندگی او بود. او بدون پدر گرسنه بود. گرسنه محبت و عشقی حقیقی؛ تشنه دوست و یاری عاشق و وفادار، و آغاز زندگی در پَستی. دنیا و مسیر آن او را به پَستترین جایگاه و کارها کشانید. او نه تنها در جایگاه و ارزش اولیه نبود بلکه تنزل او از عَرش به زیر نمایان شده بود. او محتاج خوکها و غذای آنها بود و حتی جایگاه خوابیدنش به آخور آنها منتقل شده بود.
این قدمها مسیری بسوی تاریکی بود؛ صدمه و زخمهای چرکینی از این مسیر بر تن و جان و روح او بجا ماند. اما این میتوانست پایان راه برای وی نباشد اگر که او تصمیمِ بازگشت خود را عملی کند. مسیر مهیا بود پس او با قدمهای تازه به مسیر نور بازگشت؛ آغاز بخود آمدن. او بیدار شد. جایگاهی که در او زیست میکرد را دید و درک کرد که این خواست و نقشه پدر برای زندگی و زیستن او نبوده است.
اولین قدم بیداری روحانی است تا بسوی او رهسپار شویم. چشمهایی که باید باز شود و وضعیت اسفبار را ببیند و نه بر اساس کوری بلکه بر نور و بینایی قدم بردارد. او لزومِ بازگشت و احتیاج به پدر را درک کرد. تصمیم به بازگشت. او در گام دوم پس از درک و دیدن وضعیت و جایگاهی که دارد تصمیم به بازگشت گرفت. او خواست و درْ قلب و با تمام دل، بازگشتن را تصمیم و هدف زندگی خود قرار داد؛ برخاست.
پسر تصمیم و درکی را که یافته بود جامه عمل پوشانید و برخاست و قدم بر جاده بازگشت گذاشت. مسیری که هنوز نتیجه آن را نمیداند. او همانطور که بود با راستی قدم در راه خانه گذاشت. پسر درک کرد که این یک سفر است و باید در آن ادامه دهد. او پروسه و مسیر راه را در پیش داشت و درک قدم زدن در مسیر اصلی سرلوحه قدمهای او شد. پیش بسوی هدف تا به مقصد. او مصرانه چشم به سوی مقصد دوخت و با وجود خستگیها شب و روز آنقدر در این مسیر ماند و با امید رسیدن به مقصد ادامه داد تا آن را دریافت کرد. پدر چشم به راه فرزندش بود. او منتظر به جادهای که ساخته بود چشم دوخته بود تا کی فرزندش به آغوش و جایگاه خود بازمیگردد.
راستی در مسیر. او هر آنچه کرده بود را به پدر گفت. او قصد فریب پدر را نداشت و پایه عملکرد او بر روی دروغ، غرور و یا حیله بنا نشده بود. او ترحم پدر را میخواست زیرا به عشق او امید بسته بود. او حتی سعی نکرد تقصیر را به گردن پدر و یا هر شخص دیگری بیاندازد؛ او با راستی آمده بود و با فروتنی دریافت کرد. او دیگر نه با طلبکاری بلکه با فروتنی حقیقی بازگشته بود و در اینجا ثمرهی آن ملاقات اتفاق افتاد. لباس تازه، کفشی نو برای زندگی و فرمانی که او را خوراک بدهند و پاک کنند و برایش جشن برپا شود. این شروعی تازه برای زندگی فرزند بود.
امروز ما نیز در جایگاه اصلی و ارزش خود به عنوان انسان و فرزندخوانده هستیم؟ اگر امروز در هر قدم از مسیری که رو بسوی دره تاریکیست هستیم و یا در آن قرار داریم راه بازگشت مهیاست. راه بخشش و دریافت محبتی بیمانند و عشقی بیهمتا؛ بسوی او قدم برداریم که نور است و راستی. آمین