خداوندم امروز دست به قلم شدم تا حسی که به تو دارم را به قلم بیاورم، ولی اینقدر این حس عجیب زیباست که قلم عاجز در دستان من مانده است. مسیحم از آن روزی که وارد قلبم شدی من تازه فهمیدم عشق چیست؛ تو شدی عشق، قلب و زندگی من و من دانستم که چقدر سالیان قبل از آشناییام با تو را بیهوده گذراندهام و چقدر در پوچی بودهام. اینک تو کنارم هستی و من با تمام وجودم تو را دوست میدارم و کلمهها در بیان این حس عاجزند. پدر آسمانیام چه خوب است که دارمت و من چقدر خوشبختم که وقتی دنبالت میگشتم مسیح را یافتم. این دنیا همیشه به من استرس و نگرانی و ترس میداد ولی زمانی که من برای اولین بار پا در کلیسای تو گذاشتم در پرستش چشمانم را بسته بودم برای اولین بار داشتم با تمام وجودم تو را میپرستیدم و تو را در رویا دیدم که با ردای بلند و سفیدی نزدیکم شدی و مرا در آغوش پر مهرت کشیدی و همان شد که من آرامشی چشیدم که هیچ وقت اما هیچ وقت در سالهای گذشته زندگیام نچشیده بودم و همانجا وجودم تشنه شد که بیایم و از این آب حیات بنوشم و تو مرا، منی که در ترس و نگرانیهایم مرده بودم زنده کردی. شکرت میکنم مسیحم و خوشحالم و خوشبختم که در فقر در تو ثروتمندم و در تو شادم. عاشقانه میستایمت…
دخترت الهه
عاشقی
پدر قدوس آسمانی، پادشاه زمینی شهر قلب من، دیریست برایت مینویسم و از عشقمان با هم سخن میگوییم. همچون فرزندی برایت ناز میکنم و تو نوازشی، مینویسم از عشقمان و همزمان تو با من قلم را در دست گرفته به سان معلم که به شاگردش در نوشتن حروف کمک میکند از تو میآموزم. اینک دست در دست تو مینویسم از عشقی وصف ناشدنی که از میان دستان جاری شده و از روی قلم سر میخورد و بر صفحهی سفید نقش میگیرد و با خون مسیح رنگ آمیزی میشود. محبت تو، امید به تو و عشق طراحی زیبای این صفحه را شکل میدهد و قلب من با ضربان موسیقی عشق را مینوازد و در آرامش تو، در عشق تو؛ این نشانهی مشارکت عاشقانهی پدر و فرزندی است که با تمام وجود عشق را به هم و با هم به دیگران هدیه میدهند. عاشقانه میپرستمت شکر پدر که هستی…
دخترت زهرا
ابر، ابر، ابر…
تمام آسمان را پوشانده است…
تنها روزنههایی کوچک از نور، بر فراز این آبی بیانتها؛ بر زمین رخ می نمایند
سرود گنجشکها، بر روی درختان ستبر و استوار، بانگ مسیحایی سر میدهند…
و سپاسگزار و سرآینده موهبتها و الطاف قادر مطلق، خداوند قدوس هستند
آن پروردگار که بود و هست و خواهد آمد،
آنکه پادشاهی آسمان از آن اوست و زمین فرش زیر پاهایش
و این گستره وسیع و پرآفاق و هر آنچه در آن هست را در شش روز آفرید…
ای خداوندم… ای آنکه تنها پسر یگانهات را جان فدای ما کردی
تا با فیض عظیمت، با درک عمیقت،
در روح، قلب، و جسم فانیمان
نور حقیقی و محبت بیدریغ و امید بییاس را دریابیم…
تا فرزند خوانده تو شویم و حیات جاویدان و پارسایی را
در نام پرفروز و پر تلالو یگانه فرزندت، عیسی مسیح، دریافت کنیم
بار دیگر از میان ابرها، درمیان انوار درخشان
با نیکی و راستی، با رحمت و مرحمت، با فر و شکوه،
با جلال و عظمت، با جود و بخشش، با شفا و نجات
ما را به یادآور؛ ما را نزد خود بخوان…
اینک قلبمان را به سوی تو گشودهایم تا از حضور تو پر شویم،
تا روح قدوس تو در ما جاری شود، تا بتابد، زبانه بکشد، شعله گردد
و وجود ما را در برگیری…
در قلبمان ماندگار شوی تا فرزندان راستین تو باشیم و تو هدایتگر ما
در مسیر این قلمرو الهی به مقصد نجات و حیات جاویدان گام برداریم
رشد کنیم و دوباره متولد شویم و ثمرات نیکو به بار آوریم…
دخترت نسترن