فریادی برای عدالت
اینروزها همه در پی عدالت خواهی فریاد اعتراض خود را برافراشتهاند. فریادی که سعی دارد هوایی برای گلوی بسته شده جرج فلوید فراهم سازد و یا حداقل داد او را از ظلم و بیعدالتیها بستانند.
اعتراضهایی که تمامی امنیت شهر را به خطر انداخت و حتی دستآویزی برای دزدی و چپاول فروشگاهها گشت. فریادی که خود بدنبال عدالت است به بیرحمی عدالت دیگران را زیر پا گذاشته چرا که انسان بیمار است و برقراری عدالت برایش بس دشوار و چرا که در او ریشه گرفته است.
زانوی مامور عدالت نیز این را فریاد میزند که کسی برای برقراری عدالت نمیتواند درست عمل کند و انسان از آن عاجز مانده است. براستی کدام یک را مقصر بخوانیم؟
مردی که بارها برای دزدی مسلحانه و فروش مواد مخدر به زندان افتاده بوده و بارها نیز آن را ادامه داده است و یا پلیسی که منتخب برای برقراری نظم و عدالت است اما به خود اجازه داوری و قضاوت را میدهد و دست به ضرب و شتم و ظلمی میزند که مرگ فلویدها را به دامن میگیرد؟
و یا شاید مردمی که برای عدالت خواهی آویزهای به مجرمین و دزدان میدهند تا در این بلوشوی شهر دست به سرقتها و کشتارهای هدفمندشان بزنند. شاید هم دولتمردانی که با تصویب قوانین اجازه دادند مامور عدالت بیحکمت وارد دستگاه پلیس شهر شود. گویی همه مقصر و همه نادان از آنند.
انسان بیمار است و مانند فلوید گناهکار و قاصر. زمانه پا به روی گلوی ما گذاشته و در حال مرگ از آنیم. هوای تازه میخواهم تا باز نفس خدا در درونم جاری شود و حیاتم بخشد. او که عدالت است و داور و او که کامل است و بیعیب. امروز مهیا کرد تا در عدالت بیمانندش ساکن باشم و به فیض رفتارم کند.
باشد که فریادمان اعلان این نفس خدای زنده باشد تا گلوی فلویدها را حیات بخشد .دنیا گلوی انسان را میفشارد و نیاز به این نَفَسِ حیات داریم؛ آمین.
امید سبوکی