مصاحبه

سلام به همه فرزندان خداوند؛ برکت و شالوم خداوند رو اعلام می‌کنم به یکایک عزیزان. در این فصل گفتگویی پر برکت داشتیم با یک مادر و دختر و رابطه این فرزندان زیر صلیب مسیح.

سلام می‌کنم به شما عزیزان با این سوال شروع می‌کنم که چرا قلب‌تان رو به مسیح داده‌اید و چطور با خدا وارد رابطه شدید؟
فرزند: من هم سلام دارم به شما و خوانندگان این بخش. من جدا از مادرم ایمان آوردم و اون موقع حدوداً 12 سالم بود. یک الی دو ماه بعد از اینکه مادرم ایمان آورده بود. اصلاً یادم نمیاد برای چی ولی یادمه می‌فهمیدم یک ماه هست که اخلاق مادرم فرق کرده. یک آرامشی توی رفتارش می‌دیدم ولی نمی‌دونستم جریان چیه تا اینکه مادرم گفت بخاطر شفاعت خداست که امروز اینقدر آرومم. بعد رفتیم منزل یکی از دوستان و اونجا گفتن تو هم می‌خوای ایمان بیاری و آنجا دعای نجات خوندم و فکر می‌کنم آرامش مادرم تنها دلیلی بود که ایمان آوردم.
مادر: من هم اون خلأی که تو قلبم بود که هیچ وقت شادی و آرامش را نچشیده بودم و در آن مذهبی که به من یاد داده بودند همیشه ترس همراهم بود که برای کارهایی که می‌کنم چقدر بازخواست خواهم شد، جهنم خواهم رفت و جالب اینکه همه اون اشتباهات را باز هم انجام می‌دادم، ولی محبت را در همسر برادر خودم دیدم؛ ایشان ایماندار بودند. چند سال محبتش رو دیدم رازگاهان کردنشون و دیدم ارتباطش قشنگه. وقتی بهش نزدیک شدم متوجه شدم مسیحی شده ولی جایی که قلب من لمس شد زمانی بود که موقع مشکلات زنگ می‌زدم بهشون تا برای من دعا کنند و وقتی دعا می‌کردیم آرامشی عجیب در زندگی من حاکم می‌شد، ولی چند روزی بیشتر طول نمی‌کشید که مشکلات دوباره به سراغم می‌آمد و من باز با ایشان تماس می‌گرفتم. توی زندگی‌ام خیلی درگیر فال و جادوگری و اینجور چیزا بودم و این حال منو خراب می‌کرد و گیج و گنگ بودم تا یک روز چشمم باز شد که خودت دعا می‌کنی نماز می‌خونی پس چرا جواب نمی‌گیری؟ ولی یه خواهر در نام مسیح دعا می‌کنه تو جواب می‌گیری! این اولین تلنگر من بود و دومی این بود که کتاب مقدس گرفته بودم و توی جمع ایماندارا می‌رفتیم. هشت روز توی تنهایی دعا می‌کردم که خدایا نمی‌خوام سرنوشت دخترم مثل زندگی من یک چرخه باطل باشه، داشتم دعا می‌کردم که یک صدا تو گوشم گفت مسیرت رو عوض کن که بچه تو عوض خواهد شد. بچه تو به دنبال تو میاد و همون لحظه من رفتم زانو زدم و دعای نجاتم را از روی یک برنامه تلویزیون به نام «خدا محبت است» خواندم و قلبم را تسلیم مسیح کردم و دخترم هم همینطور که خدا وعده داده بود پشت من آمد.

رابطه شما مادر دختر عزیز قبل از ایمان و بعد از ایمان چگونه بود؟
فرزند: قبل از ایمان زیاد یادم نمیاد ولی خیلی بحث و جدل زیاد بود. خوب هم بودیم ولی سر چیزهای کوچیک بحث و دعوا داشتیم و انگار خدا از ذهنم پاک کرده ولی بعد از ایمانم این رابطه بهتر شد. چند وقت پیش از مادرم تشکر کردم که تا ۱۷ سالگی مراقب من بود و نمی‌گذاشت با دوستام زیاد بیرون برم تا به سنی برسم که بتونم از پس خودم بربیام. واقعیت اینکه اختلاف عقیده‌ها هست ولی دیگه دعوا و بحثی نیست؛ ولی مادرم در تصمیم‌گیری‌ها کمکم می‌کنه، هوشیارم می‌کنه و بعد اجازه می‌ده کاری که می‌خوام انجام بدم رو براش خودم تصمیم بگیرم و وقتی با هوشیاری مادرم وارد رابطه با دوستام می‌شم کمتر ضربه یا اصلاً ضربه‌ای نمی‌خورم چون از قبل از فکر و تجربه مادرم استفاده کردم و مادرم کامل از جزئیات دوستانم و رابطه‌هام خبر داره و این مساله اجازه نمی‌دهد که شک و قضاوت بین رابطه من و مادرم ایجاد بشه.

شکر برای مادری که از خدا حکمت می‌گیرد و سعی می‌کند در راستای کتاب مقدس با هوشیاری دوستی محبت صمیمیت و جدیت در یک رابطه زیبا و سالم با فرزندش پیش برود. خواهر عزیز نظر شما چیه در این دنیا که رابطه‌ها خیلی شکسته می‌شود، فرزندانی که از خانواده‌ها جدا می‌شوند و به نظر شما برای اعتماد بین فرزندان و خانواده چه می‌توان کرد؟
قبل از ایمانْ فرزندم از من می‌ترسید، چون در این رابطه خداوند نبود و کاملاً یک رابطه مادر و فرزندی جسمانی و زمینی بود و در حد نیازهای اولیه دخترم بود، چون داخل خانواده پر جمعیت بزرگ شدم و با اینکه محبت شده بودم و دوستم داشتند ولی مجبور بودم روی پای خودم بایستم و خیلی از مسائل را به خانواده‌ام نمی‌گفتم و همه ضربه‌ها رو از دوستانم می‌خوردم، و وقتی دخترم بزرگ شد من هوشیار شدم که او احتیاج به دوست و همدم دارد و نیاز به معاشرت و اگر من اجازه نمی‌دادم همان رابطه من و خانواده‌ام تکرار می‌شد و من از روشی دیگر وارد شدم و با دوستان دخترم آشنا می‌شدم و سعی می‌کردم با آنها و خانواده‌هاشون مشارکت کنم تا بفهمم با چه کسانی در ارتباط هست و سعی کردم همیشه هوشیارش کنم و الان هم چون حقیقت بین ما هست هر جایی که برود بهش اطمینان کامل دارم.
من وقتی خدمت می‌کردم شماره آقایون زیادی توی گوشیم آمد و من اینها رو به دخترم نشان می‌دادم تا بدونه هر چیزی می‌تونه به طور سالم اتفاق بی‌افته و بخاطر فرهنگ ایران دوست داشتم فرزندم بدونه اون شماره برای چیه. هر چیزی از خدمتم و یا هر چیز دیگر را با او در میان می‌گذاشتم و این رفاقت و دوستی بین ما شروع شد. من از خانواده‌ام نچشیدم بلکه از پدر آسمانی چشیدم و این رو با دخترم به اشتراک گذاشتم. همیشه کشمکش‌ها هست ولی در نهایت دعا می‌کنم، به دستان خدا می‌سپارم و رها می‌کنم چون بهترین همسفر من دخترم هست و ایمان دارم خدا رابطه من و دخترم را شفا داده.

شرایط ایران را می‌بینیم که چطور جوان‌ها خانواده گریز و بی‌اعتماد و بی‌انگیزه هستند، حال ایمانتان به شما چه کمکی کرده و همینطور شما چه کمکی می‌توانید به هم نوع‌های خود بکنید؟
مادر: من واقعاً موافقم که مردم ایران چطور زیر بار فشار مذهب عوض شده‌اند. ایمان به مسیح بزرگترین چیزی که در این رابطه به من داد واقع‌بینی بود؛ رابطه خوب و دوستانه. اگر فرزند من میاد و ناراحته به جای باز کردن درهای بد با دوستی می‌نشینیم و در مورد مشکلات صحبت می‌کنیم، چون می‌بینیم بچه‌های دوستانم چقدر مشکلات دارن و میان با من صحبت می‌کنن و نمی‌تونن مشکل‌شون رو با خانواده‌هاشون در میان بذارن و من فقط در حد یک دوست می‌تونم کمکشون کنم و این برام درد داره.
مادرهایی که بی‌تفاوت شب می‌خوابن بچه‌هاشون تا صبح دنبال فیلم‌های نادرست و… هستند و این ناراحت کننده است. اینو فهمیدم که ما هیچ کسی رو نباید رها کنیم چون ما هر چیزی رو رها کنیم شیطان اون را خواهد برد، پس باید از خدا حکمت بخواهیم تا بتونیم در رابطه‌هایمان درست رفتار کنیم. ما خیلی وقت‌ها فکر می‌کنیم بچه‌هامون نمی‌بینند و هر کاری انجام می‌دیم و این بذرها در بچه‌های ما رشد می‌کند و در آینده اونها هم همون کار را انجام می‌دهند. ما همیشه فکر این هستیم که بچه‌ها چی بخورن و چی بپوشن و نمره‌هاشون خوب باشه. اتفاقاً از لحاظ جسمانی بچه‌ها رشد می‌کنن تغذیه می‌شوند ولی روحشون باید از کجا تغذیه بشه؟ خیلی وقت‌ها اجازه می‌دیم اتفاق‌های بد برای بچه‌هامون بیفته و دخالت نمی‌کنیم؛ اینها تبدیل به زخم می‌شه، زخم‌ها چرکین می‌شن و اون موقع یا باید اون عضو رو قطع کنی؛ اون عضو بچمونه پس خیلی باید هوشیار بود باید برای رشد و ثمر آوردن بچه‌هامون وقت بذاریم و بها بدیم. اگه می‌خواهیم میوه خوب بده باید از وقتی نهال هستن اهمیت داده بشه و رسیدگی بشه. من همیشه سعی می‌کنم دید باز به دخترم بدم و در آخر اجازه بدیم بچه‌ها بیان غُصه‌هاشون رو به خانواده بگن. همیشه رفتار ما باعث می‌شه که بچه‌ها شادی‌هاشون رو بگن ولی ناراحتی و غُصه‌هاشون رو پنهان کنن.
با دخترم مشارکت می‌کنیم، به یاد می‌آوریم کارهای خداوند رو و نمی‌ذاریم این آتش حضور خداوند خاموش بشه، چون دنیا می‌آید که پاک کنه و کمرنگ کنه. شکرگزار خداوند هستم که این حکمت رو در اوایل ایمانم در قلبم گذاشت که چطور طبق کلام خدا با فرزندم رفتار کنم.

به عنوان یک ایماندار چه تاثیری روی اطرافیان دارید وقتی که با شما درد و دل می‌کنند و مشکلاتشون رو در میان می‌گذارند؟
فرزند: خوب بخاطر عدم اعتماد یا هر اتفاقی که در خانواده‌ها می‌افته بچه‌ها حتی بخاطر یک کافه رفتن یا بیرون رفتن مجبور می‌شن به خانواده‌هاشون دروغ بگن. مثلاً می‌گن داریم می‌ریم کتابخونه، حتی یکی رو می‌شناسم که به اسم حرم رفتن با دوستاش بیرون می‌ره و چون باور داشتن که خانواده‌هاشون بهشون اعتماد ندارن دیگه تو اون وقت هر نوع قراری می‌ذاشتن و چون بین من و مادرم عدم اعتماد نیست خیلی راحت مسائل و مطرح می‌کنیم و وقتی به دوست‌هام می‌گفتم که این داستان‌ها رو به مادرم گفتم همشون تعجب می‌کنن که چرا اینو تعریف کردی.
اولین چیز واقعاً اعتماد هست و اینکه بچه‌ها برن و مسائل رو برای خانواده‌هاشون تعریف کنن ولی خانواده اونها اصلاً عکس‌العمل مناسبی با بچه‌ها نداشتن.

چطوری از کلام خدا به دوستانت کمک می‌کنی وقتی باهات درد و دل می‌کنند؟
‌وقتی با دوستانم در این باره صحبت می‌کنم بهشون می‌گم که اگر اشتباه کردی و می‌دونی که اشتباه هست، پس می‌تونی از خدا بخواهی و خدا کمکت کنه که دیگه انجام ندی، ولی اگر نمی‌دونی اشتباه و هنوز دوست داری اینکار رو انجام بدی قطعاً دوباره گناه خواهی کرد و ضربه خواهی خورد.

در مورد مسیح با آنها می‌توانی صحبت کنی؟
نمی‌دونم شاید بخاطر از دست دادن دوستانم تا بحال اینکار را نکرده‌ام، چون یکبار در کلاس پنجم که بودم با یکی از دوستانم در مورد مسیح صحبت کردم و او دیگه با من حرفی نزد، و همین باعث شد که دیگه نتونم به دوستام علنی بگم، چون در شهر ما یا همه خیلی مذهبی هستند یا برعکس خیلی آزاد هستند و نزدیک شدن به اونها آسون نیست. یادم می‌آید که به دو نفر از دوستانم که مذهبی بودند درباره مسیح صحبت کردم و اونا زنگ زدند به اطلاعات حرم و در مورد من پرسیده بودند، و آن آقا هم در جواب گفته بود دوست شما گناه کرده و از اون زمان به بعد روابط‌شون رو با من قطع کردند، و من دیگر با بقیه دوستام حرفی نزدم؛ ولی جدیداً شروع کردم با محبتی که عیسی تو قلبم گذاشته دوباره باهاشون ارتباط برقرار کردم و تا بتونم سر صحبت رو باز کنم و این تغییر رو دوستام هم در من دیده‌اند و براشون جالب هست.

آمین که قوت خدا با شما باشد و در این روزهایی که مردم نیاز دارند تا درباره مسیح و نجات دهنده بشوند بتوانید کلام خدا را بدست‌شان برسانید. خواهر عزیز (مادر) می‌دانم همسر شما ایماندار نیستند، فکر می‌کنید سهم شما در خانه و در قبال ایشان چیست؟
بزرگترین سهم خودم اینو می‌دونم که در روح و راستی کنار همسرم باشم و نه رو به‌رویش، یک موعظه‌ای شنیدم که می‌گفت با نگاه محکومیت‌آمیز و گناه بهم نگاه نکنید بلکه با نگاه مسیح تا بتونید کمک کنید به یکدیگر، قبل از اینکه به ترکیه برای تعمید آب بیایم و با اسمیرنا آشنا شوم یکی از مشکلاتم همین بود، مثلاً می‌خواستم کمک کنم اما بیشتر ضربه می‌خوردم و می‌خواستم همسرم از تاریکی به نور بیاید، اما الان خدا رو شکر این اتفاق دارد می‌افتد؛ گذشت و بخشش، احترام، نشان دادن ارزش‌ها، که چقدر بودن همسرم ارزشمند است، زمان‌هایی که او خانه هست چقدر خوب است؛ در گذشته من زود عصبی می‌شدم و خشم می‌گرفتم اما الان سکوت می‌کنم و می‌گذرم، و اگر اشتباهی هم هست من نور و نمک هستم و اون رفتاری رو می‌کنم که کلام خدا می‌گوید نه نفس من، اون فروتنی و محبتی که از منشأ یعنی پدر آسمانی می‌آید را بگیرم و به ایشان بدهم، خسته نشوم برای خدمت کردن. خیلی دعا کردم و از خدا خواستم تا راهکاری به من بدهد، وقتی صدای خداوند را شنیدم که گفت دخترم تو خادم من در آن خانه هستی و خادم اعتراضی نمی‌کنه، خادم محبت می‌کنه، بدون هیچ چشم داشتی کاری را انجام می‌ده پس شما که منو می‌شناسید بعنوان خادمین من در آن خانه هستید و خدمت می‌کنید؛ من این پیغام را با شبانم مطرح کردم و ایشان گفتند دقیقاً خدا درست هدایت می‌کند. سعی می‌کنم تا لباس خدمت بر تن داشته باشم، ولی خب شریر هم بیکار نیست و افکار منو به سال‌های گذشته می‌بره و زخم‌های منو بیادم میاره. خب من توی این قسمت‌ها ضعف دارم هنوز، ولی بهترین کار این است تا کنار همسرم باشم و دستش را بگیرم و در نهایت فراموش نکنم که او سر زندگی‌ام است. در بیست سال گذشته که با هم زندگی می‌کردیم انگار من مرد خانه شده بودم و اون نظم بهم ریخته بود و بارها روی دوش من می‌آمد، ولی خدا به من گفت سال‌های ملخ خورده تو را بهت برمی‌گردانم و همین اتفاق هم دارد می‌افتد، زمانی که همه چیز را سپردم به دستان خدا انگار اجازه دادم تا خداوند خودش بارها و نگرانی‌های مرا بردارد.

دقیقاً این خیلی مهم است که با لباس کهنه یکدیگر را نبینیم و به تغییرات یکدیگر ارزش بگذاریم. چند بار در صحبت‌هایتان گفتید قبل از ترکیه و قبل از تعمید آب و یا بعد از تعمید! آیا کلیسا اسمیرنا و مشارکت‌هایش بر شما در این چند ماه تاثیری داشته است؟
بله برادر، وقتی ایران بودم به هیچ کلیسایی وصل نبودم و کسی نبود تا مرا راهنمایی کند. مسیرهای مختلفی می‌رفتم و به در بسته می‌خوردم و واقعاً دنبال زمانی بودم تا بیام و این شهادتم را بدهم که چطور در جلسات اسکایپ کلیسا حضور پیدا می‌کنم. من معمولاً سردرد دارم و نمی‌توانم در جمع اعلام کنم یا اصلاً فکر می‌کردم مهم نیست و می‌گفتم خودم قرص می‌خورم و خوب می‌شوم، اما در این جلسات وقتی دیدم دیگران چطور موضوعات دعایشان را عنوان می‌کنند و برای هم دعا می‌کنند و یکدیگر را تشویق می‌کنند، و اون محبت مثل موج دریا بود، که انگار من توی ساحل بودم و این موج به من می‌خورد. زمانی به ترکیه آمدم و کلیسا را دیدم و چشیدم، چون به هر حال در ایران کلیسایی نبود و تهران هم کلیسا بسته شد و بصورت خانگی بود، و من محبت رو نچشیدم اما وقتی به ترکیه آمدم بچه‌های اسمیرنا این محبت را چشیده بودن مثل یک میهمانی شما وارد می‌شید و به گروه قبل از شما غذا دادند و پر بودید اما وقتی ما رسیدیم و از شماها گرفتیم و تشنگی و گرسنگی روحانی ما از طریق شما برطرف شد، و خداوند منو از طریق شماها سیراب کرد.
من خیلی برای تعمید مشتاق بودم و می‌دونستم اون مدت زمانی که ترکیه هستم پله بزرگی برای رشد من خواهد بود، و همینطور هم شد. سمینارها خیلی تاثیر داشت و برای من مثل یک شفا آزادی کامل بود، و خیلی از شاخه‌های اضافی آنجا هرس شدند و در نهایت مشارکت تاثیر فوق‌العاده‌ای در رشدمون داشته، و این صمیمیت بین خواهرها و برادرها باعث می‌شه اجازه بدیم تا با روح خداوند دست به زخم‌هایمان بزنیم تا خدا شفا را جاری کند. مشارکت کاری می‌کند که هر چیزی در قلب‌مان پنهان کرده بودیم بیاریم جلوی خدا و بهم اعتماد کنیم. من این اعتماد را در کلیسا اسمیرنا دیدم؛ کسی که خیلی از پله‌ها رو گذرونده و کسی که هنوز پر از ایراده؛ اما همه سر جای خودشون بودند و به جایگاه هم احترام می‌ذاشتن و این روش باعث می‌شه ارزش‌ها شکوفا شه. وقتی به اسمیرنا وصل شدیم خیلی برای رشد همدیگه و (عزیزان در ایران) شکرگزاری می‌کنم. چند وقت بود که بچه‌های ایران داشتند از هم می‌پاشیدند و الگو و راهنمایی نبود و کارهای مذهبی رو انجام می‌دادیم و بچه‌ها به مشکل برمی‌خورند، دلیلش هم این بود که قبل از اینکه با اسمیرنا آشنا شم با کلیسایی دیگر در ارتباط بودم که متاسفانه این صحبتم دردآور است اما خیلی مسیر را اشتباه رفتم. شاید خدا اجازه داد تا آنجا را بچشم و وقتی به اسمیرنا میام محکم بایستم. در اسمیرنا بچه‌ها نه غبطه می‌خورند و نه حسادت خدمت دیگران را، چون همه می‌دانند که ارزشمند هستند و خدا برای هرکسی خدمت و جایی را مشخص کرده است و اینقدر این خدمت‌ها درست انجام می‌شه که با وجود تمام مشکلات این نهر خروشان اجازه نمی‌ده مشکلات قد علم کنند و حیات و زندگی در جریانه. واقعاً علاقه‌مند شدم بیام ترکیه و با تمام وجود خدمت کنم؛ همه مثل یک خواهر و برادر کنار هم، حالا اگر ضعفی هم هست به قوت خدا در این مسیر تبدیل می‌شود.

اگر حرف پایانی دارید که می‌تواند کمکی برای روابط باشد می‌شنویم؟
تنها چیزی که هست اینه که از خدا بخواهیم دیدمون و نسبت به یکدیگر عوض کنه؛ به بچه‌ها با دید منفی نگاه نکنیم. وقتی روی مسائل بد متمرکز می‌شویم اون مسائل رو در حقیقت بزرگ می‌کنیم و مخصوصاً جوان‌ها وقتی از خانواده‌هایشان دور می‌شوند دنیا افکارشون و می‌دزده، دیدها رو عوض کنیم و رابطه نزدیک داشته باشیم. وقت بزاریم با فرزندانمون… بچه‌ها نیاز دارن تا تشویق و دیده بشن. اگه می‌خواهیم چیزی را درست کنیم انتقاد نکنیم بلکه با زبان محبت ارزیابی کنیم. خب من و دخترم به این مسائل رسیدگی می‌کنیم و مشکلات و مورد بررسی و ارزیابی قرار می‌دیم و دربارش صحبت می‌کنیم. آمین که با چشم باز انتخاب کنیم و آمین که همه خانواده‌ها با حکمت و کلام خدا آشنا شوند و بتونن رابطه‌هاشون رو در راستای کلام خدا و ارادش که نیکو کامل و پسندیده است پیش ببرن.

آمین؛ و شما دختر خداوند چه صحبتی با همسن و سال‌های خودتان دارید و چه کمکی می‌توانید به آنها بکنید؟
اینکه بچه‌ها با خانواده‌ها دوست بشن صمیمی باشن و اعتماد کنن و تمام مسائل رو با خانواده‌هایشان در میان بگذارند؛ مشارکت با خانواده راهکاری‌ست که واقعاً جواب می‌دهد و بجای بحث و جدل بیشتر بهم نزدیک می‌شوند.

شکر برای شما فرزندان برکت یافته‌ی خداوند. شما را به دستان امن خداوند عیسی مسیح می‌سپارم. آمین که همیشه خدمتی پر از برکت داشته باشید.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

دلنوشته‌ای از رومینا اشرفی
تلاش یا اعتماد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست