اين بار در صفحه «من يک زن هستم» به موضوعي آشنا و قديمي خواهيم پرداخت. فرهنگ، ما زنان را در چه جايگاهي قرار داده است؟ زندگي، زن را به چه سمت و سويي ميکشد؟ هرگاه «زن» را به ياد ميآوريد به چه ميانديشيد؟ بياييد با اين تصوير شروع کنيم.
کاسه ترک خوردهاي که بارها شکسته و خرد شده، کاسهاي که ميتواند آب حيات را در درونش داشته باشد اما بسيار شکستنيست و دنيا چون نميتواند منبع حيات را از بين ببرد درصددِ شکستن اين کاسههاست و مسيح اين ترکها را ميپوشاند و تکههاي وجود ما را به هم متصل ميکند و از نو بنايمان ميسازد.
شما ميتوانيد اين پيام را در مشارکتهاي بانوان اجرا کنيد. برنامهاي را در مشارکت ترتيب دهيد و شهادات خود را از طريق راههاي ارتباطي با ما در ميان بگذاريد. خوشآمد گويي، دعا و پرستش، پيام (نمايش تصوير: تصوير کاسههايي که شکسته شده و بعد با طلا پيوند خورده است)، دعوت براي تأمل و سکوت (دعا)، شهادتها، بازي و سرگرمي.
هنري زيبا (کينتسوگي) يا به عبارتي عدم کمال يا پذيرا شدن کاستي در مورد کاسههاي شکسته وجود دارد که ميتواند تصوير زيبايي از اميد را به ما هديه دهد. در ژاپن کاسههايي که شکسته ميشوند را با طلا پيوند ميدهند. رگههاي طلايي که با آن تکهها به هم ميچسبند و گاهي تکههاي گمشدهاي که آن را با سنگهاي قيمتي جايگزين ميکنند و آن وقت ظروفي که تنها کاسهاي ساده و شايد ارزاني بودند بعد از اين ترميم و پيوند به کاسههاي با ارزشي تبديل ميشوند.
امروز چه تصويري از خود داريد؟ چقدر ترک بر روي قلب خود داريد؟ چند بار در جنگها شکستيد و بيارزش بودن را ديديد؟
تشويقتان ميکنيم تا به ارزشي که خدا به ما زنان داده است نگاه عميقتري داشته باشيد تا اين شکستگيها، زخمها و آرزوهاي نافرجام را به منزله شکست نبينيد بلکه بدانيد که خداوند با روغن آسماني زخمهاي ما را پوشانيده و ترکهاي ما را با طلاي خودش پوشش داده است وآنچه که ما را تعريف ميکند گذشته، آينده، حال، خدمت، فرزند، همسر، خانواده، جامعه و چيزهاي ديگر ما نيست، بلکه ما به بهاي گزافي بازخريد شدهايم؛ به خون عيسي مسيح و به کار عظيم او بر صليب. ما ارزشمنديم به خاطر آنچه که در درونمان داريم؛ «آب حيات».
خداوند ما را دختر خود خوانده و کليسا را عروس، آيا خودمان را مانند عروسِ مسيح و يا ارزشي که او به ما بخشيده ميبينيم؟ دعوتتان ميکنيم در هويت خودتان در مسيح تامل کنيد تا روحالقدس آن را براي شما نمايان کند.
خاطرات و يادآوريها بسيار است که براي هر کدام از ما ميتواند شکستنهايمان را ياد آور باشد. اما هدف ما اين بار تامل بر روي قسمت دوم ماجراست؛ قسمت اول که ما کاسههايي هستيم شکننده براي تک به تک ما واضح است، اما بخش دوم نياز دارد تا بيشتر و عميقتر رد و نشانههاي حضور خدا را در آن بشناسيم که براي اين کاسه شکسته چه نور اميدي است؟ آيا اين کاسه ارزش دارد؟ ارزش آن به چه چيز بستگي دارد؟ امروز در جنگهاي زندگي سلاح ما چيست؟ زبانمان، شکستهايمان، تجربياتمان، اطلاعاتمان، کارهاي خوبمان، سنمان؟ در هر مشکل و طوفان و بحران که به سمت ما ميآيد چه قدمي برميداريم؟ براي دفاع از حق خود، خانواده، جامعه، فرهنگ و حتي کليسايمان؛ و متاسفانه بايد بپرسيم براي دفاع از حق خدايمان چه ميکنيم؟ آيا الگويي را در کتاب بهياد ميآوريد که جلوتر از مسيح قدم برداشته باشد و عيسي او را تحسين کرده باشد؟
صراحتاً اعلام ميکنيم که همه ما قصد داريم در بحرانها با تلاش انساني مسائل و مشکلات را حل کنيم. حتي خدمتمان را در کليسا پيش ببريم و حالا ميتوانيم احساسات و عملکرد پطرس را درک کنيم و وقتي که براي دستگيرکردن استاد و خدايش سربازها قصد داشتند تا به آرزو و هدف و ارزش پطرس دست درازي کنند چطور پطرس اقدامي شتابزده کرد و به سمت سرباز رفت و گوش او را بريد. چندبار در زندگيمان گوشها را بريديم و همه چيز را بر حق ميدانستيم؟ چند بار دل شکستيم، محکوم کرديم، حتي خودمان را له کرديم و در بحرانها عجولانه دست به شمشيرهاي زميني برديم؟ اما خبر خوشي داريم! خبري که بسيار ساده است اما عمل کردن به آن بسيار سخت. بگذار خداوند خدايي کند؛ به او اعتماد کن، باز ايست و بدان او خداست.
«بازايستيد و بدانيد که من خدا هستم؛ در ميان قومها متعال، و در جهان متعال هستم.» (مزمور 46 : 10)
در اعصار گذشته همه مردم سعي داشتند تا خدا و فرمانروا باشند. امروزه وقتي با حقيقت کلام خدا آشنا ميشويم ميفهميم که ما بايد از خدا بودن دست برداريم و کنترل را به دستان امن عيسي بسپاريم و اين سخت و دشوار است. آري! امروز خدا نبودن بسيار سختتر است. نگراني، ضعف، فقدان و سختيها، منيتِ درون ما را هر لحظه بيدار ميکند تا از درونمان فريادي بلند بزنيم که من را ببينيد. «من» را! و بارها و بارها شکست در رابطهها و در بحرانها؛ و روحالقدس با نجوايي آرام ما را به آرامش در آغوش پدر ميخواند. ما را دعوت ميکند تا نفْس خود را بر صليب بکشيم، شمشيرها را غلاف کنيم و اجازه دهيم خداوند براي ما بجنگد؛ تنها اوست که پيروزي ميبخشد. امروز خدا از ما ميخواهد تا اولِ زندگي ما باشد. بگذاريم او پادشاهي کند و از او فرمان بگيريم و با او مشورت کنيم. آيا اولويت ما اوست؟
آري! ما زنان براي اثبات هويتمان قدمهايي شتابزده برميداريم تا حق از دست رفتهمان را بدست بياوريم غافل از آنکه بايد به داور عادل بسپاريم. اوست که براي ما عليه هر تاريکي ميجنگد.
وقتي که تيرها به سمت شما شتابان ميآيد عکسالعمل شما چيست؟ صبوري و شنيدن از خدا؟ اگر پاسخي غير از اين داريد دعوتتان ميکنيم که نگاهتان را به عيسي بدوزيد او خداي زنده هست.
گاهي با غرغر و شکايتها خودمان يا ديگران و متاسفانه خداوند را محکوم ميکنيم و تمام ذهنمان پر ميشود از شکايت و حسرت و…
حال که دريافتيم بايد از جنگيدن و دست و پا زدن دست بکشيم، آرام باشيم و به عيسي بسپاريم. اما هر کدام از اينها باز دريايي عميق است و روحالقدس به ما تعليم ميدهد که چطور در بحرانها مديريت کنيم. کافيست بدانيم تنها رهبر و مدير خداوند است. اوست که صخره امن است و در کلام خداوند در اين موضوع تأمل کنيم تا او را بشناسيم و بتوانيم به او اعتماد کنيم و ارادهاش را درک کنيم تا تسليم باشيم. بدانيم اگر در او بمانيم زير بالهايش در محافظت خواهيم بود. اوست که پناه و دژ مستحکم ماست.
در اين قسمت ميتوانيم با به يادآوردن کتاب ايوب مسير را پيدا کنيم. در شکايتها و دلسرديهاي ما، خداوند قادر مطلق که بر همه چيز متعال است ما را خطاب ميکند:
«اين کيست که با سخنان عاري از معرفت تدبير مرا در هاله ابهام فرو ميبرَد؟» (ايوب 38: 2)
و حال نياز به توبهاي همچون ايوب داريم تا به دنبال قدمهاي عيسي حرکت کرده، رشد کنيم، تبديل شويم و افکارمان افکار سلامتي او شود. اين کار مستلزم تمرين است تا هر روزه با تمرينهاي مختلف نفْس خود را بر صليب بکشيم و از پي او برويم.
آري، من از آنچه نميفهميدم، سخن گفتم، از چيزهاي فراتر از عقل من که آنها را نميدانستم. «فرمودي ”بشنو تا سخن گويم. از تو ميپرسم و مرا پاسخ ده.“ گوشِ من دربارة تو شنيده بود، اما حال چشمانم تو را ميبيند؛ از اين رو از خويشتن کراهت دارم، و در خاک و خاکستر توبه ميکنم.» (ايوب 42: 3-6)
عيسي ميگويد «من نور جهانم»؛ شناخت اين نور ما را نسبت به اشتباهاتمان آگاه ميکند و ما را در مسير درست رهبري ميکند. کافيست بدانيم که ما نياز به شفا داريم آن وقت است که طبابت خداوند را ميپذيريم و آسوده و با اطمينان به او ميسپاريم.
شناخت محبت خدا و روشنايي او در زندگيمان فکر ما را از اشتباه و محکوميت به سمت راه و راستي هدايت ميکند. بله خداوند با محبت عظيمش ما را پوشانيد و براي ما قرباني شد تا زندگي تازهاي داشته باشيم. ما به عنوان يک زن در خانواده و اجتماع تا محبت خدا را که براي ما بر روي صليب رفت، جانش را داد و قيام کرد درک نکنيم نميتوانيم مثل او محبت نماييم. محبت خدايي که بيحد و حصر و تمام نشدني است، محبتي که هر روزه در زندگي ميبينيم؛ فيض از پي فيض. درک محبت خدا چنان شور و شوقي در ما ايجاد ميکند که نميتوانيم آن را ناديده بگيريم. محبت خدا چنان عشقي را در ما فروزان ميکند که ميتوانيم همه را خواهر و برادر و فرزندان خدا ببينيم. محبت خدا و نور او ميتواند از طريق ما به تمام اطرافيان بتابد و ما اين حکم را از او يافتهايم که هر کس خدا را محبت کند بايد همسايه خود را نيز محبت کند. محبت خدا و ارزشي که خدا به ما داده ما را تبديل ميکند تا ديگر نياز براي اثبات خودمان نباشد. ما با او مُهر شدهايم پس بهتر هست اين را در خودمان و ديگران ببينيم و بدانيم هيچ چيز نميتواند ما را از محبت او جدا کند. (روميان 8: 38-39)
ظروفي شکستني، ظروفي که بارها ترک خورده و تکه تکه شده است. بلي اين ما هستيم که زير فشار محکوميت دنيا از هم گسسته شديم. اما خبر خوش خداوند براي ما محبت عظيمش هست که به فيض و رحمتش تکههاي ما را به هم پيوند ميدهد و ما از زخمهايمان شفا مييابيم و باز طبق وعدهاش در زير دست خدا از نو ساخته ميشويم و ظرفي نوين با قلبي تازه و نگاهي جديد خواهيم بود.
آمين که قدم به قدم با شناخت خداوند و اراده او به هويت خودمان پي ببريم و همه چيز را به او بسپاريم و در هدف و نقشه او حرکت کنيم.
تشويقتان ميکنيم که در اين راستا دعا کرده و اجازه دهيد روحالقدس نقاطي که به اشتباه روي آن تمرکز کردهايد را نشان دهد تا جنگيدن را رها کرده و در زير پوشش بالهاي او ساکن شويد.
گزيدهاي از شهادتها و دلنوشتههايي از بانوان اسميرنا را در اين خصوص با شما به اشتراک ميگذاريم تا کار خداوند و نگاه تازه او را بيشتر دريابيم.
مرسي از فرصتي که به من داديد براي بيان اين شهادت. قبل از ايمان به مسيح با همه عشق و علاقهاي که بين من و همسرم بود مشکلات زيادي داشتيم و زندگي در بحث و دعوا، خستگي و دلسردي سپري ميشد. وقتي که اجازه داديم مسيح وارد زندگيمون بشه يک هديه بزرگ دريافت کرديم که خيلي با ارزش بود و بزرگي و اهميتش براي من قابل باور نبود که يعني خدا اينقدر محبت داره؟ درک اين محبت خدا باعث شد که من اجازه بدهم خداوند در زندگي ما عمل کند. هر مشکل و ناراحتي و بحثي را فقط به او ميسپردم و فقط براي آن موضوع دعا ميکردم و با ايمان به اينکه خداوند عمل ميکند منتظر ميماندم و خداوند در همه آن قسمتهايي که سپرده بودم عمل ميکرد، شفا ميداد و من و همسرم را تبديل ميکرد به طوري که بعد از مدتي کوتاه بسياري شفاها و تبديلها در من و همسرم به وجود آمد. محبتي از خدا بين ما حاکم شد و همه چيز در خداوند زيبا و محکم بود. بعد از مدت 4 سال بعضي اوقات وقتي که در بحران قرار ميگيرم ميبينم که انگار گاهي دوباره آن لباس کهنه قديمي بر تن من است و بعضي از زخمهايي که خداوند شفايش را بر آن ريخته بود دوباره سر باز کرده و من در عملکرد دوباره آدم قبل شدهام! چرا؟ به چه دليل؟ چون همان لحظههايي که عملکرد درستي نداشتم انگار فراموش کرده بودم که خدا در زندگي من چه کارهايي کرده و چه شفاهايي داده. انگار اين هديه با ارزش را فراموش کرده بودم و ديگر اهميت آن را مثل روز اول نميدانستم و حتي شهادتهاي خود را ديگر به ياد نميآوردم و اين همان لحظاتي بود که ديگر به خدا اجازه نميدادم در مشکلات من عمل کند. ديگر رها نميکردم و به خدايي که قادر مطلق است و از هر لحاظ نيکو اعتماد نميکردم بلکه فقط ميخواستم با دست و پاي انساني مشکلاتم را حل کنم و پيش بروم و اين همان لحظهاي بود که بدترين عملکردها را داشتم و به آن نيرويي که از خدا نيست فرصت داده بودم براي پيشبرد کارهايم. ولي خدا را شکر ميکنم که خداوند عاشقانه مرا دوست دارد و هر روز من را صدا ميزند و ميخواهد که من با توبه و ايمانم او را خشنود کنم؛ با ايمان به او بسپارم و با ايمان به او مشکلات را رها کنم. هر لحظه شهادتهاي زندگيام را به ياد بياورم و براي تبديلها و شفاها شکرگزار باشم و هر روز اين آيه زيبا را به ياد بياورم که از نيروي اسب خشنود نميگردد و ساقهاي انسان پسنديده او نيست. (مزمور 10: 147)
مرمر
چقدر در گذشته كه در مسير راه خدا نبودم. چون اسب تاختم و با قوت خودم ميخواستم ثابت كنم كه توانا هستم و نه تنها به جسمم بلكه به روحم زخم زدم و خسته شدم، غرغر و شكايت كردم ولي حتي اجازه نميدادم در آن موقع كسي كمكم كند و ميخواستم خودم مطرح باشم و به چشم بيايم. اما در مسيح ياد گرفتم فقط قوت او را بطلبم و هر كاري که ميكنم نگاهم به او و براي جلال نامش باشد. آمين كه در مسير راه او بتوانم با او هم قدم باشم و از او كمك بگيرم.
مصي
محبت و کار خداست که ما را تبديل ميکند تا نيازي براي اثبات خودمان نباشد. با جامعه و فرهنگي که ما زنان در آن بزرگ شدهايم و ما را در هر کاري محدود کردهاند ما احساس بيارزش بودن را چشيديم؛ حس شکست و ناتواني در انجام هر کاري و اينکه به زنها در فرهنگ قديمي لقب ناقصالعقل ميدادند که يک جور باور در ما ريشه کرد و هميشه به دنبال اين بوديم که ثابت کنيم ما بيارزش يا ناقصالعقل نبوده و نيستيم. چون در فرهنگ و حتي در مذهب قبل زنان را به عنوان يک کالا نگاه ميکردند و حتي بهشت را با وعده اينکه زن و حوري به مردها در مقابل کارهاي نيکشان هديه ميدادند. اين باعث شده بود حتي ديد زنان نسبت به خودشان عوض شود و باور غلط و کاملاً اشتباه به خود داشته باشند. زنها هميشه به دنبال کسي بودند که به آنها ارزش داده شود و خودشان را ثابت کنند که ترسو يا ناتوان يا ناقص نيستند و شايد دست به هر کاري براي اثبات ميزدند.
ولي در جامعه مسيحي به زنها ارزش داده شد و اين فقط و فقط به خاطر وجود خداوند در زندگي ماست که در خدا خلقتي جديد پيدا کردهايم. ما زنها نه تنها بيارزش و ترسو و ناقصالعقل نيستيم بلکه با مرد برابريم چون خدا ما را برابر خواند و ارزش ما زنها کمتر از مردها نيست و نخواهد بود زيرا هر دو، زن و مرد، فرزندان خدا هستند و ارزش و هويت ما در خداوند شناخته شده است. امروز ما به عنوان زن بايد هويت گم شده خود را فقط در خداوند پيدا کنيم و بايد در وجود خداوندمان حل شويم که خدا با ماست و جدا از ما نيست. هر لحظه اين را به ياد داشته باشيم که ما زنها فرزند خداوند هستيم زيرا قبل از اينکه نطفه ما بسته شود او ما را به نام خوانده است.
دم صبح، ميان افکار و نگرانيهاي روزمره زندگي و در پي منسجم کردن و ساماندهي به دشواريهاي دنيايي راه حلي جستجو ميکنم تا با آن تمام مشکلات را آسان کنم.
من يک انسانم و فرزند خداوند هستم. ارزش خود را آنجايي شناختم که خداوندم برترين هديه را براي نجات بشريت بر رحم يک زن فرود آورد تا او اين گرانبهاترين و ارزشمندترين را در دامان پاک خود بپروراند. مريم از اينکه خداوند خداي را در وجود خود آبستن بود سرود شادماني ميخواند و مسرور از نگاه خداوند بر خود بود.
من اينک تمام افکار پريشان و ناکاميها و نگرانيها و سرخوردگيهايم را در حضور خداوند ميبرم و از او ميخواهم که مرا بپذيرد و ياريم کند. او صداي مرا ميشنود، مرا ميبيند و در لحظه لحظه دلخستگيهايم با من است. من دختر او هستم و با تمام وجودم عشق و محبتش را لمس ميکنم و از او ميخواهم که روح قدوسش را بر من جاري کند تا هديهاي گرانبها داشته باشم و ثمرهاي نيکو براي مقصد و هدفي که خداوند برايم مشخص کرده و در سرزميني که متعلق به اوست بياورم. آرامش و شادي و چسباندن تکهتکههاي قلبم با فيض خداوندم موجب آسايش روحم ميشود و تنها اوست؛ ايمان دارم تنها اوست، که نياز به تاييدش دارم و بيصبرانه منتظر شنيدن صدا و معجزاتش در زندگيم هستم.
اينک به سراغ کلام ميروم، جان من تشنه محبت و هدايت راستين خداوندم در نام عيسي مسيح است. آمين ميگويم تا تمام زنان در زندگي خود طريق را از جانب خداوند دريافت کنند و تمام زندگي را به او بسپارند چون تنها او راه نجات است.
نسترن
بارها شکستم و شکستم دادند اما دوباره ايستادم؛ در تاريکي شب خودم را محکم در آغوش گرفتم و گريه کردم اما دوباره بلند شدم. بارها خاطراتم را مرور کردم و هر بار سنگيني بعضي از لحظههاي متوقف شده زمان من رو به کام خود کشاند اما از آنها هم رد شدم. چقدر محرم راز شدم؟ بارها خودم را گم کردم. با خدا درد و دل کردم او تکههاي شکسته شدهام را دوباره جمع کرد. نفسي کشيدم؛ دوباره شروع کردم و ايستادم و صبورانه منتظر خدايي که بارها بلندم کرد بودم بواسطه عيسي مسيح. به من که زن بودم ارزش و اعتبار بخشيد تا با استقامت، بردباري و متانت در همه سختيها و ناملايمتهاي زندگي کوشا باشم. خدا برکتتون بده.
شهرزاد