با سلام به شما عزيزان. اين بار در صفحه «تاريخسازان آسماني» گروهي از اصلاحطلبان قرن شانزده را مورد بررسي قرار ميدهيم که بعد از بيانيه «مارتين لوتر» و آتش زدن وي همچنان مسير او را ادامه داند.
همانطور که جمله معروف تاريخسازان آسماني هربار بيان ميکند:
«مردم معمولاً شکنجه و مرگ دردناک را به خاطر چيزهاي دروغ تحمل نميکنند.»
آناباپتیستها
اصطلاح «آناباپتيست» به معناي «تعميد دوباره» است. عبارتي که توسط منتقدين و طرفدار اصلاحات در قرن شانزدهم استفاده ميشد. آناباپتيستها معتقد بودند که کتاب مقدس «تعميد ايمانداران» را آموزش ميدهد، در حالي که کليسا از تعميد در بدو تولد و نوزادي پيروي ميکرد. البته آناباپتيستها اين نام را براي خود نميپذيرفتند و به تعميد مجدد کسي نيز فکر نميکردند زيرا معتقد بودند که غسل تعميد در دوران کودکي نادرست و نامعتبراست. (نام آناباپتيست را ديگران بر آنها نهاده بودند زيرا آنها بر اين باور بودند که «فرد داوطلب براي تعميد بايد غسل دوران کودکي خود را کنار بگذارد و به زبان خويش ايمان خود را اقرار کند.» بنابراين پيروان آنها نه تنها تعميدشان در دوران بلوغ را بازتعميد يا تعميد دوباره نميدانستند بلکه اعتقاد داشتند که اين در حقيقت اولين تعميد آنهاست.) آناباپتيستها به سادگي خود را «ايماندار»، «برادران ايماني» يا «مسيحي» ميناميدند.
اين اصلاحطلبان مانند «لوتران» انجمن يا کليسايي را تشکيل ندادند، بلکه مجموعهاي شدند از جنبشهاي مختلف مانند «آميشها»، «هاتريتها» و «منونايتها». (منونايتها از پيروان منوسيمونز هستند) اکثر آنها کساني هستند که تعميد را تنها محدود به ايمانداران بالغ ميدانند. علاوه بر اين برخي از مسيحيان در قرون اوليه از اين نظريه پيروي ميکردند، جنبش آناباپتيست ريشه در اصلاحات دارد.
در سال 1525 در زوريخ، سه نفر به نامهاي «کنراد گربل»، «فليکس مانز» و «جورج بلوروک » براي ادامه اصلاحاتي که معتقد بودند در توافق بين «مارتين لوتر» و «اولريش زوينگلي» متوقف شده بود، گرد هم آمدند.
گربل و همراهانش با راه اندازي کليسا و تعهد نصفه نيمه اعضاي آن کاري نداشتند. آنچه که براي آنها در الويت قرار داشت «تعهد در پيروي از مسيح بود» و اين امر نه فقط در ايمان قلبي بلکه در عملکرد آنها نيز نمايان بود. از نشانههاي ملحق شدن فرد به کليساي مسيح غسل تعميد بود که فقط بزرگسالان ميتوانستند آن را دريافت کنند. بنابراين طرفداران اصلاحات اساسي از تعميد فرزندان خود امتناع کردند.
در عصر جديد، نهادهاي دولتي غسل تعميد را به عنوان يک فعاليت رسمي ديکته شده در نظر نميگيرند (منظور از فعاليت رسمي يا قانوني هر گونه فعاليتي است که توسط يک آژانس دولتي براي پيشبرد يا هدف خاصي هدايت يا کنترل شود) بلکه آن را يک عقيده يا حق اجتماعي با شعار «زندگي کن و بگذار زندگي کند» قلمداد ميکنند و براي هر کس هم به روش خودش است. اقتدار مذهبي متمايز با اقتدار سياسي است.
اما در قرن شانزدهم در «زوريخ» نهادهاي دولتي و مذهبي دو حوزه مجزا نبودند. همگرايي و نظم مستلزم اين بود که شهر فقط يک شيوه عبادت داشته باشد. بنابراين اصلاحطلبان يکپارچگي شهر را بهم ريختند.
راه حل ارائه شده بحث و گفتگو بود. قرار شد اصلاحطلبان در يک انجمن عمومي با خود زوينگلي ملاقات کنند و پس از آن شوراي شهر اين موضوع را به صورت قانوني حل و فصل کند. در واقع اين گفتگو منجر به وضع قوانيني مانند ممنوعيت تعميد مجدد و منع برگزاري هرگونه جلسات، تدريس و مشارکت آناباپتيستها با يکديگر شد. در حقيقت با اين گروه به نحوي رفتار شد که انگار وجود خارجي ندارند. بديهي است که تصويب اين قوانين تضادي بين اعتقادات و ارزشهاي شخصي براي گربل و ديگران ايجاد کرد.
اما اصلاحطلبان بر خلاف قانون عمل کردند و در 21 ژانويه 1525 براي دعا گرد هم آمدند. با اين وجود برادران ايماندار «سوئيسي» که براي همراهي با اصلاحطلبان ظاهر شده بودند، از طرف آنها طرد و منفور شمرده شدند. نسلهاي بعدي آناباپتيستها در برابر فرهنگ بيگانه «آميش» مقاومت ميکردند يا به طور کامل از آن پيروي نميکردند (منونايتهاي صلحطلب). مطمئناً سوءاستفادههاي نادرست از عقيده و قدرت عليه گربل و برادران ايماني وي در قرنهاي بعدي تکرار خواهد شد. مهاجرت برادران ايماني از اروپا به دنياي جديد در قرن هفدهم و هجدهم، گواه تلاش مستمر آنها براي يافتن مکاني امن براي عبادت و تربيت خانواده است. امروزه در برخي از گروههاي اصلاحطلبان مسيحي، دعاي گربل، مانز و بلاروک همچنان تکرار ميشود.
«اگر تمام اموال خود را به فقرا ببخشم و بدن خود را بدهم تا در ميان شعلههاي آتش سوزانده شود، اما نسبت به انسانها محبتي نداشته باشم، هيچ سودي نخواهم برد.» (اول قرنتيان باب 13 آيه 3)