در کتاب یوشع باب ۲ زندگی بانویی را میخوانیم که با شنیدن عشق خدا به قومش مشتاق دریافت عشق و نجات خداوند هم برای خودش هم برای نسل و خانوادهاش شد. بیایید با هم به این کتاب نگاهی بیندازیم:
و یوشع پسر نون دو مرد جاسوس از شطیم به پنهانی فرستاده، گفت: «روانه شده، سرزمین و اریحا را ببینید.» پس رفته، به خانه زنی بدکاره که راحاب نام داشت داخل شده، در آنجا خوابیدند. و پادشاه اریحا را خبر دادند که «اینک مردمان از بنیاسرائیل امشب داخل اینجا شدند تا سرزمین را جاسوسی کنند.» و پادشاه اریحا نزد راحاب فرستاده، گفت: «مردانی را که نزد تو آمده، به خانه تو داخل شدهاند، بیرون بیاور زیرا برای جاسوسی تمامی سرزمین آمدهاند.» و زن آن دو مرد را گرفته، ایشان را پنهان کرد و گفت: «بلی آن مردان نزد من آمدند اما ندانستم از کجا بودند. و نزدیک به وقت بستن دروازه، آن مردان در تاریکی بیرون رفتند و نمیدانم که ایشان کجا رفتند. به تعقیبشان بشتابید که به ایشان خواهید رسید.»
لیکن او ایشان را به پشت بام برده، در شاخههای کتان که برای خود بر پشت بام چیده بود، پنهان کرده بود. پس آن کسان، ایشان را به راه اردن تا معبرها تعقیب نمودند، و چون تعقیب کنندگان ایشان بیرون رفتند، دروازه را بستند. و قبل از آنکه بخوابند، او نزد ایشان به پشت بام برآمد. و به آن مردان گفت: «میدانم که یهوه این سرزمین را به شما داده، و ترس شما بر ما مستولی شده است، و تمام ساکنان سرزمین در مقابل شما از ترس آب شدهاند. زیرا شنیدهایم که خداوند چگونه آب دریای سرخ را پیش روی شما خشکانید، وقتی که از مصر بیرون آمدید، و آنچه به دو پادشاه اموریان که به آن طرف اردن بودند کردید، یعنی سیحون و عوج که ایشان را هلاک ساختید. و چون شنیدیم دلهای ما آب شد، و به سبب شما دیگر در کسی روحیهای باقی نماند، زیرا که یهوه خدای شما، بالا در آسمان و پایین بر زمین خداست. پس الان برای من به خداوند قسم بخورید که چنانکه به شما نیکویی کردم، شما نیز به خاندان پدرم نیکویی خواهیدکرد، و نشانهای مطمئن به من بدهید که پدرم و مادرم و برادرانم و خواهرانم و هرچه را که دارند زنده خواهید گذارد، و جانهای ما را از مرگ خواهید رهانید.» آن مردان به او گفتند: «جانهای ما به عوض شما! اگر این کار ما را بروز ندهی، هنگامی که خداوند این سرزمین را به ما بدهد البته به شما به مهربانی و وفا رفتار خواهیم کرد.» پس ایشان را با طناب از دریچه پایین کرد، زیرا خانه او بر دیوار شهر بود و او بر دیوار ساکن بود.
و ایشان را گفت: «به کوه بروید مبادا تعقیب کنندگان به شما برسند و در آنجا سه روز خود را پنهان کنید، تا تعقیب کنندگان برگردند بعد از آن به راه خود بروید.» آن مردان به او گفتند: «ما از این قسم تو که به ما دادی آزاد خواهیم شد. مگر آنکه چون ما به سرزمین داخل شویم، این ریسمان سرخ را به دریچهای که ما را به آن پایین کردی، بسته باشی. پدرت و مادرت و برادرانت و تمامی خاندان پدرت را نزد خود به خانه جمع کن. و چنین خواهد شد که هر کسیکه از در خانه تو به کوچه بیرون رود، خونش برسرش خواهد بود و ما از این قسم آزاد خواهیم بود، و هرکه نزد تو در خانه باشد، اگر کسی بر او دست بگذارد، خونش بر سر ما خواهد بود. و اگر این کار ما را بروز دهی، از قسم تو که به ما دادهای آزاد خواهیم بود.»آن زن گفت: «چنان باشد که گفتید.» پس ایشان را روانه کرد و برفتند، و طناب سرخ را به دریچه بست. پس ایشان روانه شده، به کوه آمدند و درآنجا سه روز ماندند تا تعقیب کنندگان برگشتند، و تعقیب کنندگان تمامی راه را جستجو کردند ولی ایشان را نیافتند. پس آن دو مرد برگشته، از کوه به زیر آمدند و از رود عبور نموده، نزد یوشع پسر نون رسیدند، و هرآنچه به ایشان واقع شده بود، برای وی بیان کردند. و به یوشع گفتند: «به یقین خداوند تمامی سرزمین را به دست ما داده است و دلهای تمامی ساکنان سرزمین از ترس ما آب شده است.» (یوشع 2: ۱-۲۴)
صدای خداوند فوق آبهاست، کارهای او حیرتزاست و او خالق این جهان و آفریننده هستیست.
بیایید این بار در این تامل کنیم که آیا امروز شاهد کارهای او هستیم!؟ عظمتش را شنیده و دیدهایم!؟ اگر نه پس گوشهایمان را باز کنیم و دلی مشتاق را بطلبیم تا همانند راحاب شنیده و نجات نسلمان را بچشیم! و اگر بله شنیده و دیدهایم پس شگفتیهای او را بیان کنیم تا راحابها بیدار شوند…
همانطور که در کتاب یوشع باب ۲ با شخصیت راحاب آشنا شدیم او در دیوار شهر اریحا زندگی میکرد. شهری که خداوند به قوم خود وعده داده بود. دیواری که باید فرو میریخت تا قوم وارد سرزمین وعده شوند. امروز ما هم نیاز داریم تا هر دیواری که مانع شناخت حقیقت خداست در ما فرو ریزد تا نجات را ببینیم.
این زن مدیر یک مسافرخانه و شهره شهر بود. آن زمان در مسافرخانهها روسپیها هم حضور داشتند. بلی این زن به بدکاره بودن معروف بود. برای خودش کاسبی داشت و شاید از جانب خانواده و مردم مطرود بود. او زمانی که مشغول کارهای خود بود در میان خبرهایی که از مسافرین میشنید دلش برای خداوند نرم شد.
آری کارهایی که یهوه برای قوم انجام داده بود را میشنید و هر روز داستان آنها را دنبال میکرد. داستان عشق خدا به قومش در پی تمام بیوفاییهای قوم.
میدید که خدا در فکری که برای قومش دارد وفادارانه ایستادگی کرده است. درک کرده بود که خدا برای قومش غیرت دارد و به هدفی که آنها را بیرون آورده مصمم است. صدای شهادتهای کار عظیم خدا روز به روز به اریحا نزدیکتر میشد.
شاید راحاب از بچگی بیوفایی را آموخته بود و حال او با بیوفایی خودش روبرو شد. دریافت که خدا برای قومش هدف دارد و تا آن را به انجام نرساند پا پس نمیکشد. گوشهایش به کارهای خدا مایل شده بود و فکرش سرشار از شگفتیهای او.
شاید هر کدام از ما بارها داستان عاشقانه و رمانهایی را مطالعه کرده و خودمان را جای تک به تک شخصیتهای داستان گذاشته باشیم و با تمام احساساتمان جویای چنین عاشقی با وفا و پر از غیرت و اشتیاق شدهایم؛ راحاب هم این داستان عشق را دید و برایش نقطه امیدی شد…
شاید او با خودش زمزمه میکرد که آیا میشود من دوباره شروع کنم؟ شروعی تازه! آیا میشود من هم محبوبه این محبوب باشم که دریاها را میشکافد. او براستی یک رهبر پر قدرت است. این نقطه امید او را واداشت تا برای شروع دوباره، قدمهایی را بردارد.
شاید بدکاره بودن راحاب از نظر ما بسیار بد جلوه کند و در درون، خودمان را از شخصیت راحاب دور ببینیم؛ اما حقیقت این است که ما همگی از نقشه و هدف خدا دور افتاده بودیم و نمیتوانستیم طرح او را برای زندگیمان ببینیم در پی خدایان و افکار پوچمان در بطالتهایمان گم شده بودیم و نسبت به خدا بیوفا و زناکار بودهایم. میبینید چقدر زندگی این بانو شبیه ماست. میل به استقلال طلبی و سرکش بودن در درون ماست، اما با روبرو شدن با نیکویی و محبت خدا، ترسِ خدا در ما زنده میشود همانطور که در راحاب ترس خدا آغاز حکمتش شد. او از درون جویای یکی شدن با قوم شد. از استقلال به سمت کمک گرفتن قدم برداشت. متوجه نیاز خود گشت و سفر روحانی او آغاز شد. ایمان از شنیدن است و حال راحاب شنیده و قلبش نرم شده منتظر بود تا این نیکویی را برای خودش دریافت کند.
لیکن همه مژده را گوش نگرفتند زیرا اشعیا میگوید «ای خداوند، کیست که پیام ما را باور کرد؟»
بنابراین ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا.
(رومیان 10: ۱۶-۱۷)
پس هر روزه در قبال شنیدن کارهای خدا مسئول هستیم بگذاریم جانمان در حضور خدا نرم شود. از دیگران بخواهیم تا شهادات خود را با ما در میان بگذارند و در شنیدن تند باشیم و همان قدر هم در قبال بازگو کردن کارهای او مسئول هستیم تا صدای خداوند شهرهای مانند اریحا را بلرزاند و نسل راحابها نجات یابند. به یاد بیاوریم کارهای خدا را و اجازه دهیم نیکویی و فیض او برای ما آشکار شود. کارهای خدا بود که عمق قلب او را برای راحاب شکافت. ما چطور؟ آیا وقتی شگفتیهای او را میبینیم میتوانیم خودمان را نیز در زیر بالهایش تصور کنیم و قدم برداریم تا قسمتی از این داستان عاشقانه شویم. به راستی چه اندازه نیکویی خدا را برای خودمان میتوانیم ببینیم؟ همه ما با چنین تصوری روبرو هستیم؛ آیا من شایسته این شاهزاده رمان هستم؟ هر روزه در پی شایسته و زیبا بودن در حال تغییر چهره خودمان هستیم. شخصیتهای رمان را چنان زیبا تصور میکنیم که خودمان از آن فاصله میگیریم و در بیکفایتیها و بیلیاقتیها از خودمان ناامید میشویم. اما داستان عشق خدا حقیقتی است که بر صلیب بر ما آشکار شد. او کار خود را تمام کرد و به همه کسانی که به او ایمان آورند قدرت داد تا فرزندان خدا شوند. پس به فیض است؛ بیایید این فیض را ببینیم، همانند راحاب که دید و دریافت کرد.
زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هرکه بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.
(یوحنا ۳: ۱۶)
راحاب شنید، باور کرد، پذیرفت، ایمان آورد و تصمیم گرفت تا جاسوسان را پناه دهد. پادشاه خبردار شد و عدهای را فرستاد تا جاسوسان را بیابند، اما راحاب ترس خدا را در دل داشت و نقشه او را دنبال میکرد. از پادشاه زمینی نترسید و آنها را در بام خانهاش در میان بافهها پنهان کرد. هدفی تازه برای زندگی و نور امیدی برای خود و نسلش یافت.
فکر او در حال تبدیل بود. دیگر تنها به کسب و کار، موقعیتاش و تنها خودش نمیاندیشید. او خدایی مصمم را شناخته بود و موضع خودش را انتخاب کرده بود. دیگر به بطالتها فکر نمیکرد.
زندگی پر از تکرار و تحقیر او در پی بستن عهدی با یهوه تبدیل شد و دریافته بود که او در وعدههایش امین است.
زندگی هر روزه ما، درصدد است تا ما را وارد تکرارها و بطالتها کند، اما راه خداوند کامل است. با او میتوانیم فکرهای سلامتی را دنبال کنیم و در پی او برویم.
شاید در مشکلات زناشویی و ازدواج درآستانه طلاق و جداییها باشیم و یا در رابطه با فرزندان و همسرمان دچار مشکل باشیم و یا هر مشکل دیگری کافیست بدانیم خداوند قادر است تا ما را حکمتِ رهایی بخشد و ارادهاش نیکوست. آن زمان میتوانیم از پی راستی او حرکت کنیم؛ قدمهایمان بر اساس ایمان باشد، نه ترس.
راحاب انتخاب کرد از بطالت بیرون بیاید و زندگیش تبدیل شود. او تصمیم گرفت تا از خدا بترسد؛ به جای ترسهای این دنیا از عظمت و غیرت خدا برای قومش به وجد آمد و زندگی تازهاش را آغاز کرد. فکرش تبدیل یافت.
او دیگر در پی نجات خانوادهاش بود؛ از پنجره خانهاش ربان قرمز را آویزان کرده و در خانه منتظر ماند…
وقتی قوم از اردن عبور کردند مردم شهر سراسیمه از ترس دلشان آب شده بود، اما راحاب در ایمان منتظر نجات بود.
او هم مانند یوشع کفش از پا بدر آورده بود و گوشهایش را به صداهای دنیا بسته بود. فهمیده بود راههای او نمیتواند آزادش کند. فکر خدا را پذیرفته بود و این امید را با خانوادهاش در میان گذاشت، آنقدر که آنها را مشتاق و امیدوار کرده بود تا در اتحاد انتظار بکشند.
و یوشع به آن دو مرد که به جاسوسی زمین رفته بودند، گفت: «به خانه زن فاحشه بروید، و زن را با هر چه دارد از آنجا بیرون آرید چنانکه برای وی قسم خوردید.» پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب و پدر و مادر و برادرانش را با هر چه داشت بیرون آوردند، بلکه تمام خویشانش را آورده، ایشان را بیرون لشکرگاه اسرائیل جا دادند. و یوشع، راحاب فاحشه و خاندان پدرش را با هرچه از آن او بود زنده نگاه داشت، و او تا امروز در میان اسرائیل ساکن است، زیرا رسولان را که یوشع برای جاسوسی اریحا فرستاده بود پنهان کرد. (یوشع 6: ۲۲ ،۲۳ ،۲۵)
قدمهای راحاب میتواند برای راه ما هم نور باشد. وقتی از هر سو مرگ ما را احاطه کرده و صدای ناله و ترس همه فضا را پر کرده ما نیز میتوانیم همچون راحاب منتظر خدا بمانیم و در فرصتی که در طوفان داریم سرود شکرگزاری سر دهیم و کارهای خدا را برای دیگران بازگو کنیم تا آنها نیز دلگرم شده و ایمان ما را جویا شوند.
به ایمان، راحاب فاحشه با عاصیان هلاک نشد زیرا که جاسوسان را به سلامتی پذیرفته بود. (عبرانیان ۱۱: ۳۱)
و در نهایت دیوار اریحا ریخت، اما خداوندِ وفادار راحاب و خانوادهاش را به سلامت حفظ کرد و زندگی تازهای به او بخشید. او وارد قوم شد و ازدواج کرده و مادر بوعز شد. در کتاب روت از بوعز به عنوان فردی دانا و مهربان و دلسوز یاد شده و این نشان دهنده حکمتیست که راحاب از خدا دریافت کرد تا فرزندان خود را تربیت کند. راحاب فکر و احساساتش را نیز به خدا سپرد و قبل از همه فکر خودش را تربیت کرد.
تصور اینکه ذهنی در گذشته در پی تاریکیها گم شده بود، اما حال همسری شایسته، مادری حکیم و در فرزندی خدا قهرمان ایمان شده بسیار وصف ناپذیر است.
اسم راحاب در شجرنامه عیسی نیز آورده شده است و امروز او را قهرمان ایمان میخوانند. با ایمان زیست کرد و زنده ماند و نسلش مبارک شده و در داستان و نقشه خدا در جایگاه مناسبش قرار گرفت.
آیا میتوانیم امروز قدرت این تبدیل را برای زندگیها و آینده خودمان ببینیم یا موانع بسیاری داریم؟
هر مانعی که هست اگر با نقشه خدا پیش رویم و گوشمان به فرمان او تیز باشد همچون دیوار اریحا فرو خواهد ریخت.
امروز طرح خدا برای زندگی شما چیست؟ بیایید که این طرح را از خودمان ندزدیم و با فروتنی در پی آثار قدمهای عیسی حرکت کنیم.
راحاب چهرهای تاریک در زندگیای تاریک بود اما خداوند به ظاهر و اعمال او نگاه نکرد، بلکه قلب او را دید و او را در زمره فرزندان نور قرار داد.
زیرا که پیشتر ظلمت بودید، لیکن اکنون در خداوند نور میباشید. پس چون فرزندان نور رفتار کنید. زیرا که میوه نور در کمال، نیکویی و عدالت و حقیقت است. و تشخیص نمایید که پسندیده خداوند چیست.
(افسسیان ۵: ۸-۱۰)
ایمان راحاب با تبدیلی که در او دیدیم به عمل منجر شده بود و چنین ایمانی خداوند را خشنود میسازد. آیا امروز صدای خداوند را میشنوید که شما را محبوب خویش میخواند؟ او ما را قوت میبخشد و در هر تاریکی میدرخشد. زندگی او را الگو قرار دهیم و جانمان را مطیع او گردانیم.
هر روز زیر بار محکومیتها فرو میرویم، خود و دیگران را در داوری میبینیم و در آخر زبان به شکوه از خدا باز میکنیم.
حتی در این عصر وجدانهایمان را میکشیم تا محکومیتها را از ریشه خاموش کنیم اما این فقط یک سرپوش است تا به بیچارگیهایمان ادامه دهیم. خودخوری، افسردگی، لجاجت و ستیزهجویی شمشیرهای ما زنان شدهاند، در صورتیکه اگر به جای داوری همانند راحاب ترس خدا را انتخاب کنیم بخشش را دریافت کرده و قادر میشویم تا دیگران را ببخشیم و زندگی تازهای را آغاز کنیم.
و شما را که در خطایا و ختنهناشدگی جسم خود مرده بودید، با او زنده گردانید چونکه همه خطایای شما را آمرزید، و آن سند قرضها را که ضد ما و مشتمل بر قوانین و به خلاف ما بود، محو ساخت و آن را به صلیب خود میخکوب کرده از میان برداشت. (کولسیان ۲: ۱۳-۱۴)
مهم نیست چند سال از ازدواجمان میگذرد یا چقدر از رویاهایمان فاصله گرفتهایم، زیر بالهای خدا میتوانیم ازدواجی نو داشته باشیم. میتوانیم بر نسل آیندهمان تاثیری نیکو بگذاریم و وارد طرح و داستان عشق خدا شویم. عشقی که بینهایت و بیچشمداشت است و فیضیست که از پی فیض میآید.
پس بیایید به یاری خداوند از راهها و نقشههای خودمان پایین بیاییم و در ایمان این را ببینیم که داوود میگوید:
آنگاه که جانم تلخ گشته بود و دلم ریش بود، وحشی بودم و جاهل و در پیشگاهت مانند حیوانی بیشعور. [اما حال دریافتهام که من پیوسته با توام، و تو دست راستم را میگیری. تو با مشورتِ خویش هدایتم میکنی، و پس از آن به جلالم میرسانی. در آسمان جز تو کِه را دارم؟ و بر زمین، هیچ چیز را جز تو نمیخواهم. تن و دل من ممکن است زائل شود، اما خداست صخره دلم و نصیبم، تا ابد. زیرا براستی آنان که از تو دورند، هلاک خواهند شد؛ و آنان را که به تو خیانت میورزند، نابود خواهی کرد. اما مرا نیکوست که به خدا نزدیک باشم.
خداوندگارْ یهوه را پناهگاه خود ساختهام
تا همه کارهای تو را بازگویم.
(مزمور ۷۳: ۲۱-۲۸)