جوجه اردک زشت

جوجه اردک زشت نامی‌ است آشنا برای همه ما که بارها در کارتون‌ها و داستان‌ها آن را شنیده‌ایم. هدف هانس کریستین از خلق این اثر این بود که به دنیا بگوید هویت خودتان را بیابید. او خود را شاهزاده می‌دانست. فردی که در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمده بود خود را شاهزاده و فرزند شاهِ زمان خود می‌دید!
ما چقدر خودمان را آن‌گونه که خدا با محبت عظیمش فرزند خطابمان کرده، فرزند شاه شاهان می‌بینیم؟ آیا هویت تازه‌مان را پیدا کرده‌ایم؟ این کتاب کوتاه سرشار از تشویق است برای رسیدن به آنچه خدا ما را می‌بیند. مهم نیست در کجا به دنیا آمده‌ایم و دنیا ما را چه خطاب می‌کند بلکه مهم این است که هویت خودمان را باید بیابیم. جوجه اردک زشت در میان خانواده‌ای که به آن تعلق نداشت به دنیا آمد. میان اردک‌ها! با آنها متفاوت بود و با اینکه مادر اردک‌ها به او محبت می‌کرد اما اطرافیان دائم او را زشت خطاب می‌کردند. آنها آنچه که در استانداردشان نبود را زشت می‌دیدند.
رومیان باب ۱۲ اینطور می‌گوید:
«و دیگر همشکل این عصر مشوید، بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید. آنگاه قادر به تشخیص اراده‌ی خدا خواهید بود؛ اراده‌ی نیکو، پسندیده و کامل او.»
جوجه اردک شبیه جوجه‌های دیگر نبود و قادر نبود که این تفاوت را درک کند. در هر جا که قرار می‌گرفت طرد می‌شد او ناامید بود. پر بود از این حس که دنیا حق او را خورده است و چراهایی در ذهنش بود. نمی‌توانست آینده خودش را ببیند و بشناسد. او هیچ هویتی نداشت و خانواده‌ای پذیرای او نبود.
هر کسی به نوعی به او زخم می‌زد. او را زشت، عجیب و ترسناک می‌دیدند و حتی به او غذا هم نمی‌دادند. وقتی که جوجه اردک طرد شد تصمیم گرفت در این دنیا به تنهایی زندگی کند. چقدر تا به حال در زندگی‌مان تصمیم گرفتیم تنها بمانیم چون دنیا ما را طرد کرد! آن لحظه شاید در خانواده پر جمعیت یا کم جمعیت باشیم، اما مهم این است که در قلبمان تصمیم گرفتیم تنها باشیم. شاید بارها تصمیم گرفتیم تا خانواده و اجتماعی که در آن هستیم را ترک کنیم. این حس طرد شدگی است که دنیا به ما تحمیل کرده اما شکر برای هویتی که خداوند به ما داده است. این داستان ساده ما را تشویق می‌کند که امیدوار باشیم و در سختی‌ها شکیبا. نگاهمان به الگویمان مسیح باشد و تا سرحد جان شبیه او شویم.
در قسمتی دیگر از داستان جوجه اردک دوستانی پیدا می‌کند اما شکارچیان آنها را شکار کردند و جوجه اردک پر از ترس و ناامیدی صدا می‌زد که من گم شدم، نمی‌توانم؛ نمی‌دانم از کدام راه بروم.
و در آن لحظه بود که وزش یک باد ناگهانی در میان مرداب به جوجه اردک کمک کرد تا مسیر درست را انتخاب کند. وقتی ما در مرداب‌های دنیا اسیر هستیم تنها دستان خداست که می‌تواند ما را از آنها بیرون بکشد. باید خودمان را به روح‌القدس سپرده و تسلیم خداوند باشیم تا ما را هدایت کند تا در جایی که نیاز است قرار بگیریم.
در قسمتی از داستان جوجه اردک به خوابی فرو می‌رود. در خواب قهرمان شده و در میان قوها پذیرفته می‌شود. چه رویای شیرینی! این خواب همان دلگرمی از طرف خداوند برای ماست که خداوند با نشانه‌هایش ما را به رویاهایمان نزدیک می‌سازد.
بعد از آن جوجه اردک رویاهای جدیدی داشت. پرواز کردن شبیه قوها! زیبا بودن! او اصلاً در خودش نمی‌دید که حتی ذره‌ای شبیه آنها شود و حالا ما چقدر شبیه این جوجه اردک هستیم؟ چه رویاهایی در سر داشته‌ایم که خودمان را در آنها نمی‌دیدیم.
اما افکار خداوند با افکار ما متفاوت است. «جلال باد بر او که می‌تواند به وسیله آن نیرو که در ما فعال است، بی‌نهایت فزون‌تر از هر آنچه بخواهیم یا تصور کنیم، عمل کند.» (افسسیان ۳: ۲۰)
و اما! زمستان در راه است.
زمستان سرد! مشکلات برای همه ما در راه است و دلگرمی‌ها و دستان خداوند ما را قوت می‌بخشد که از روی آنها عبور کنیم و وقتی تسلیم خداوند شده و در او رشد کنیم به آنچه که خداوند ما را می‌بیند نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم.
مانند پطرس که دنیا او را صیاد و ماهیگیر، اما خداوند او را صیاد جان‌ها می‌دید. او می‌توانست خودش را به دستان خدا نسپارد و در ناامیدیِ صید ماهی بماند و هر روز ناامید و ناامیدتر در چرخه‌ی زندگی، در دایره‌ای که دنیا برایش ساخته بود بماند. اما خداوند او را صیاد جان‌ها خواند و او انتخاب کرد که در مسیری که خدا آن را فراخوانده حرکت کند. روی امواج با مسیح راه رفت اما ترسید و بارها زمین خورد اما با قدرت خداوند بلند شد و صیاد جان‌ها شد. فراتر از آنچه در خودش می‌دید.

آمین که ما هم چشمانمان را باز کنیم تا محبت خداوند را دیده و در نام او بلند شویم تا به بلندای کامل قامت مسیح برسیم. فصل بهار آمد و جوجه اردک زشت دیگر زشت نبود. به سفیدی یک ابر روشن از میان برکه شناکنان گذر کرد و تمام کودکان آمدند تا این قوی زیبا و تازه را ببینند و او را «شاهزاده جدید قو» خطاب کردند. دشمنان قدیمی او با تعجب به او خیره شده بودند و قوی زیبا با جمله‌ای زیبا تمام دشمنانش را می‌بخشد و داستان تمام می‌شود.
او می‌گوید: من آنها را می‌بخشم چون نمی‌دانستند که چقدر در حق من بدی می‌کردند و حال آنها هیچ کدامشان به اندازه من خوشحال نیستند.
شاید بارها این کتاب را خوانده یا شنیده باشیم اما چقدر در آن تامل کرده‌ایم؟ شما را تشویق می‌کنم که آثار دیگر این نویسنده همچون «بند انگشتی، دختر کبریت فروش، بلبل و شکوفه‌های سیب» را مطالعه کنید و نگاهتان را با ما در میان بگذارید. اجازه دهید روح خدا شما را در مسیر شناخت خودش و خودتان از همه طریق راهنمایی کند.یک داستان ساده اما تا این حد عمیق می تواند ما را تشویق کند تا در زندگیِ ساده و روزمره نگاهمان را عمیق‌تر کنیم.
همانطور که خواندیم «اردکِ نر» کسی که فکر می‌کرد پدر جوجه اردک است او را زشت خطاب می‌کرد و در نهایت او را طرد کرد. این داستان چه قدر می‌تواند شبیه ما باشد که دنیا هر لحظه ضعف‌ها، گناهان و زشتی‌های ما را به یادمان می‌آورد. اما در نهایت جوجه اردکِ داستان ما هویت اصلی خود را شناخت و به خانواده اصلی خودش پیوست. به کسانی که او را دوست داشتند و برایش ارزش قائل بودند و بعد از آن احساس امنیت می‌کرد و دیگر دشمنانش جرات نداشتند اذیتش کنند!
درست مثل زمانی که ما هم به هویت اصلی خودمان و به آغوش پدر آسمانی برمی‌گردیم. آن زمان است که از ترفندهای شیطان در امان خواهیم بود زیرا تا وقتی که خدا با ماست کیست که بتواند بر ضدٍ ما باشد؟ او پسر یگانه خود را به خاطر ما فدا کرد تا زندگی جدیدی به دور از تمام محکومیت‌ها و طردشدگی‌ها به ما ببخشد.
آمین که همگی زیر فیض خداوند خواندگی و هویت تازه‌مان را شناخته و با هدایت روح‌القدس در مسیر او گام برداریم که تنها راه نجات اوست.
فیض شناختِ هویت تازه همراه با شما عزیزان.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

در جست و جوی قدوس حقیقی
قسم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست