اشک
اشک‌هایم می‌چکند و صورتم را نوازش می‌کنند
چه هدیه زیبایی است که درونم را بیرون می‌ریزد…
گاهی از سر شکستن و درد…
گاهی از سر غم پنهان…
گاهی از سر توبه… و گاهی از سر عشق
عشقی که دست و پایش بسته است تا در معشوق خود بیارامد. عشقی که در انتظار غوطه‌ور شدن است. عشقی که فریاد می‌زند من تو را می‌خواهم. تنها تو را می‌خواهم، تو برای من کافی هستی، آری تو مرا کافی هستی.
گر چه او را ندیده اما چشیده‌ام، او را باور دارم که با آغوشی باز مرا در پی خود می‌کشد و هر چه دارم را حتی به پایش بریزم هیچ است.
به سمت او می‌دوم غافل از آنکه او ابتدا در پی من دوان دوان آمده…
با اشک‌هایم پاهایش را می‌شویم با موهایم خشک می‌کنم، غافل از آنکه او ابتدا پاهایم را شسته و با شال کمر خشک کرده…
با تمام وجودم زانو می‌زنم و قلبم را به او تقدیم می‌کنم… غافل از آنکه او پیشتر جانش را برایم داده است.
اوست که مرا در پی خود می‌کشد، او مرا می‌بوسد و همه چیز را به من بخشید تا او را بشناسم، تا محبت او را بچشم و همانند او عمل کنم…
در درونم شهری است از پیدایش تا…
او الف من و ی من هست، ابتدا و انتهای من
زندگیم کتاب مقدس است و روزهایم تاریخی که به بشر گذشته
درونم جلیات هست اما خداوند داوودَش را فرستاد تا جلیات‌ها را درهم شکند
درونم موسی با قوم در حرکت است
درونم ایلیاست
درونم بلعام منتظر است
درونم یحیاست
درونم شهری است که هر روز خورشید طلوع و غروب می‌کند، اوست که در رحم مادرم بر سطح آب‌ها مرا در بر گرفت
اوست که با من بود و هست و خواهد بود… پیوسته…
من در مقابل محبت ازلی و ابدی او چه می‌کنم؟
المیرا

عظیم است نام تو عیسی، جلال بر نام تو عیسی، قدرت از آن توست عیسی، ستایم نام قدوست عیسی… سلام به پدر آسمانیم که هر چه هست از اوست. شکر که تو پدر من هستی، قادر مطلق و ابدی و ازلی، رب الارباب، خدای غیر ممکن‌ها که هر غیر ممکنی با تو ممکن می‌شود. شکرت پدرجان…
در گوشه‌ای از اتاق نشسته‌ام و سکوتی مبهم اطراف مرا فرا گرفته، دلم هوای روزهای کودکی را کرده، دلم می‌خواهد مثل دیروز قاصدکی به دست بگیرم و آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد.
دلم می‌خواهد دوباره تمرین کنم الفبای زندگی‌ام را که در میان این همه الفبا تنها توئی که حرف نداری .دفتر نقاشی‌ام را باز کنم و خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند.
این بار اگر معلم گفت هر چه می‌خواهید بکشید من نردبانی بکشم به سوی تو و آرام بگویم شرح حال دلم را…
خداوندم مگذار دغدغه‌های زمینی زمین گیرم کند. خوب می‌دانم که مرحم تمام دردها تو هستی، وفادارتر از تو سراغ ندارم و به همین رسم وفاداری تمام دغدغه‌ها را به حضورت می‌آورم که هر چه خواست تو باشد و همان شود.
دستانم را بگیر تا از این فراسوی تاریکی گذر کنم و به آسمان پر ستاره‌ی تو بیایم…
خوب می‌دانم هوای دلم را داری؛ وقتی تو را دارم غمی نیست. یک لحظه نشستن کنار تو، آرام گرفتن در آغوش تو و دل سپردن به رویاهای دل پسند حالم را عوض می‌کند… وجودم دست توست خداوندم، آنقدر بی‌تو تنها هستم که بی ‌تو یعنی هیچ، یعنی پوچ.
«خداوندم هیچ وقت رهایم نکن…»
دخترت سمیه

باران، باز بارانِ محبت، می‌بارد از آسمان، می‌خورد بر افکار ما، می‌نوازد دل‌های ما، می‌گردد روان در اعمال ما، بدور از هر رنگ و ریا.
لبخند گل‌های بهاری، بر شبنم صبحگاهی، روز نو را آغاز می‌کند
چشم گشوده آسمان را می‌نگرد،
خورشید تابان چشمک می‌زند،
گل‌های نرگس با خنده عشق آفتاب را می‌خرد.
کوهستان همچو مرد پر غرور، دشت را نگهبان می‌شود،
جنگل در رودِ زلال آیینه وار، وارونه می‌شود.
اینها همه از دست توست ای مسیح
خلقت همه گویای وصف توست ای مسیح
کیست که در زیبایی تو را ننگرد
گر تو را بنگرد، بی‌نیاز از هر دولتی است ای مسیح
تو، نگاهت بر من است
لطف و صفایت صد مَن است
تا تو را خوانم روح تو جاری شود
از پسِ سایه‌ها نور تو حامی شود
من چه خرسندم از این والا مقام
در تب و تابم از عشق بی حدِ شبان
ای خداوند بهر تو زیبا می‌سرایم
در نور فیض تو آرام می‌خرامم
اموختی بر منِ مسکین ز روحت
چون تو هستی پر ز حکمت در کلامت
قلب و جانم چون تو گردد پاک از هر خطا
تا که باشم بهر تو آن فرزند دلربا
شایسته‌ای پدر
فریبا

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

بال‌های فرو افتاده
خبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست