من یک زن هستم – زن سامری… عیسی منتظر ماست…
صفحه من زن هستم این بار میخواهد با جرات فریاد بزند که من زن سامری هستم! بیایید و ببینید که مسیح اینجاست. آمین که قلبهایمان همچون زمین نیکوی خداوند بار بیاورد و ثمر دهد و بذرها را با شادی بپذیریم و مشکهایی تازه دریافت کنیم تا خداوند آن را با شراب تازهاش پُر کند.
در کتاب دوم پادشاهان باب ۱۷ و ۱۸ میخوانیم یهودیان و سامریان از هم متنفر بودند. قرنها پیش از آن سامریان جزو قوم اسرائیل بودند. اما زمانی که حکومت آشور منطقه سامره را تصرف کرد مردمان بت پرست را در آنجا اسکان داد و اهالی سامره با آنها ازدواج کردند و شروع به پرستش خدایان غیر نمودند و این علت طرد سامره از طرف یهودیان بود. حال در کتاب یوحنا باب 4 عیسی به ملاقات زن سامری می رود. زنی که پنج شوهر داشته و آن کسی که با او زندگی میکرد شوهرش نبود. زنی که در خلوت به سر چاه آمده بود تا با کوزه به سختی برای خویش از چاه آب بکشد. زنی طرد شده؛ زنی که تشنه است اما نمیداند تشنه چیست! زنی که محبت را از هر چیز میطلبد. او نه تنها از جامعهشان طرد شده است بلکه به دلیل سامری بودن از یهودیان هم طرد گشته بود. از جانب شوهرهای پیشینِ خود طرد شده و او را هیچ سری و رهبری نیست. حتی با زنان دیگر نیز رفت و آمدی ندارد و تنها به نزدیکی چاه آمده است. او شاید در روزمرگی خود گم شده و تمام طول راه خود را و زندگیش را در بطالت یافته است. در او مرگِ محبت، سخاوت، احترام، مشارکت و مرگِ شادی را میتوان یافت. زبانی تلخ، دلی زخمی، کوزهای بر دوش به نزد چاه آمد تا با سختی به اندازهای که کوزهاش جای دارد با مشقت از چاه آب بکشد. شاید طول راه با خود میپنداشت اگر در خانهاش چشمهای جوشان داشت دیگر نیازی نبود این راه طاقت فرسا را در سختترین ساعات روز بپیماید و با قوت دستهایش از چاه آب بکشد تا تنها برای یک روز شاید تشنه نشود.
آری ما همچون زن سامری هستیم که در بطالت زندگی گمشدهایم، کاری را انجام میدهیم که نیاز جسممان میباشد و از تکههای وجود خودمان محبت را با دیگران تقسیم میکنیم تا آنها را و وجدانمان را راضی نگه داریم. آیا در این میان عشق و محبت جایی دارد؟ یا در پی ارضای هوای نفس هستیم. آیا در پی خشنودی مردم هستیم یا خشنودی خدا؟ او نمونهای از خود ماست؛ از کلیسا. نمونهای از قومی که در پی شوهران دروغین بوده و در شادی تمام شدنی چاهها خسته و درمانده شده بود اما عیسی او را ملاقات میکند. چقدر در زندگی، ما در طلب شادی، زمان، جان و پولمان را تلف کردهایم تا تنها لحظهای شاد باشیم. شاید مشروبات الکلی، مواد مخدر، سیگار و اعتیادهای دیگر چاه ما بودهاند تا برای اندک زمانی تشنه نشویم. شاید نذری دادن، محبت کردن، نماز خواندن، انجام وظایف و اعمال خاص چاههای ما بودند تا برای اندک زمانی آسوده باشیم. اما تمامی اینها یوغی است که دنیا بر دوش ما میگذارد و ما را به اطاعت از خود وا میدارد. اما خداوند در کلام خود ما را دعوت میکند تا نفسمان را انکار کنیم و از پی او برویم.
«بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید. یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا حلیم و افتادهدل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت. چرا که یوغ من راحت است و بار من سبک.» (مَتّی 11: 28-30)
زن سامری لعنتی همراه داشت که خود آن را کسب نکرده بود بلکه به خاطر پیشینیان خود در زیر لعنت بتپرستی بود. شاید بارها زمزمه کرده بود چرا در سامره تولد یافتهام؟ چرا یک سامری هستم؟ آیا این سوال برای شما آشناست؟ بله شاید ما بارها اعتراض کرده باشیم که چرا زن آفریده شدهایم؟ چرا در خانوادهای مسلمان به دنیا آمدهایم؟ چرا و چراهای دیگر… شاید به خدا گفتهایم که خودت ما را در سامره آفریدهای پس خودت هم جوابگو هستی! و همانند آدم و حوا همیشه به دنبال این هستیم تا تقصیرها را بر گردن دیگران و در آخر بر گردن آفریدگار بیندازیم، اگر کوزههایمان را محکم چسبیده و همچنان میخواهیم در جاده اجدادمان و خودمان بیمقصد و در بطالت راه برویم. بدانیم که عیسی منتظر ماست… او با هدف به شهر سامره طرد شده رفت، او در ساعتی که میدانست آن زن به نزدیک چاه میآید آنجا منتظر او بود. در پای چاههایی که میرویم، او منتظر ماست تا بیدار شویم و فیض توبه را دریافت کنیم. چقدر تشنه هستیم؟!
عیسی از وی آب خواست. او با این کار به زن سامری بها و ارزش داد و او را محکوم نکرد بلکه صحبتش را با آب خواستن از او آغاز کرد. آن چاه، یادآور دردهای آن زن بود؛ یادآور زخمهایش، محبتهای دنیایی و آبی دنیایی و تمام شدنی… چاهی که اجداد زن سامری، یعقوب و اسحاق همسران خود را پای آن یافته بودند. چاهی که میعادگاه عشق بود اکنون ثمری برای زن نداشت. او بارها شکست خورده بود و زخمی بود، اما خداوند پای همان چاه به ملاقات زن آمد. عشق حقیقی، منبع محبت؛ آری عیسی منتظر ماست.
وقتی آبی را به بهای قوت دستانمان دریافت میکنیم، یا وقتی آنچه که داریم تنها تکههای خرد شده وجودمان است و حس میکنیم مورد سوء استفاده قرار گرفتهایم، آنوقت نمیتوانیم سخاوت داشته باشیم. آن وقت حتی نمیتوانیم جرعهای آب را که تمام شدنیست به کسی بدهیم زیرا منبعی ناپایدار محسوب میشود. تنها خداست که منبعی بیپایان و بیانتهاست. اوست که چشمه زنده حیات است و خارج از آن هر محبتی معامله است؛ اوست که میدهد و میبخشد. مشکهای ما جایی برای چشمه حیات ندارد، مشکهایی که ترک خورده و زخمی است. خدا کنار چاهها منتظر است تا شراب تازه، آب زنده و زندگی نوین را ببخشد؛ آیا ما آماده هستیم؟ آیا درک میکنیم که افکارمان زمینی است و او افکاری آسمانی دارد؟
و در ادامه زن سامری تمامی آنچه که داشت و از پیشینیان خود یافته بود را به یاد آورد و خداوند را با یعقوب مقایسه کرد. با چشمانی دنیایی نگریست و در دستان عیسی سطلی نیافت. حتی به او گوشزد کرد که چاه عمیق است.
چقدر در مشکلاتمان خداوند را فریاد زدهایم اما قدرت او را از مشکلاتمان کمتر یافتهایم؟ این ذهن نابینای ماست که تنها به آنچه میبینید اکتفا میکند. آن زمان هست که ما دست و پای خدا را میبندیم و کنترل امور را در دستان خود میگیریم و فکر میکنیم خداوند قدرت و توان ما را نمیداند، فکر میکنیم که معجزه تنها در گذشته بوده و در زمان حال، خدا خواب است. گاهی خود را لایق نمیبینیم و زمانهایی خدا را قادر نمیبینیم؛ اما هدیه نجات مهیاست. تنها نیاز است مشکهایمان را تازه کنیم. افکار و ذهن تازه آماده دریافت بخشش خدا و داشتن مشارکت با او خواهد بود. خداوند در کتاب ارمیا فرموده است:
«زیرا قوم من مرتکب دو گناه شدهاند: مرا که چشمهی آب حیاتم، ترک گفتهاند و برای خویشتن آبانبارها کَندهاند، آبانبارهای تَرَکخورده که آب را نگاه نتوانند داشت. (اِرمیا ۲: 13)
اما با تمام این نابیناییهای ما، خداوند در کتاب مکاشفه یوحنا باز محبت خود را به ما نشان میدهد عشقی که تنها منبع آن خود اوست. عشقی که به بیوفاییهایمان نمینگرد بلکه به محبت خودش. هر لحظه ما را دعوت میکند تا تشنه او باشیم که آب حیات است.
باز به من گفت: «به انجام رسید! من «الف» و «ی» و ابتدا و انتها هستم. من به هر که تشنه باشد، از چشمهی آب حیات به رایگان خواهم داد. هر که غالب آید، این همه را به میراث خواهد برد، و من خدای او خواهم بود و او پسر من خواهد بود.
(مکاشفه 21: 6-7)
او مانند پدری مهربان زخمها، تلاشهای بیثمر و گم شدگیهایمان را میبیند و منتظر است از او که تنها راه و راستی است، یاری بجوییم و به محبت او نگریسته و معطرف شویم تا شفا یابیم. تا کوزههایمان را همچون زن سامری به زمین بگذاریم و لبریز از آب حیات در پی رسالت خبر خوش انجیل بجوشیم و به یکدیگر محبت کنیم. دیگر نگران تمام شدن این آب نباشیم، چون در وجودمان روحالقدس منبع و سرچشمه حیات میجوشد و بیابانهایمان را به بوستان بدل میکند.
آری عیسی از درون ما با خبر است، او گذشته ما را میداند، اما وقتی وارد رابطه با او میشویم، بعد از اینکه به «بیا و ببین» او پاسخ میدهیم او گذشته را به ما یادآور میشود و ما را به اعتراف فرا میخواند. آری؛ وقتی نگاهمان را از چاهها بر میداریم و به سمت خدا برمیگردانیم آنجاست که زانوانمان به لرزه میافتد و گذشتهمان همچون فیلمی از جلوی چشمهایمان میگذرد. آری! نور اوست که میتابد و این لکههای ماست که نمایان میشود.
اعلام اینکه شوهری ندارم از جانب زن سامری سخنی راست بود و در پس آن شاید بویی از توبه به مشام میرسید. او در درونش حس کرده بود که سرگردانیاش عیان شده برای همین با گفتن این جمله که من شوهر ندارم اعلام کرد که دیگر نمیخواهد با دامادهای دروغین در رابطه باشد. او تشنه داماد راستین بود و به نحوی بتها و خدایانش را انکار کرد. ما چگونه عمل میکنیم؟ آیا در کنار چاهها بندهایی از خدایان دروغین بر خود داریم و در پی چشمه حیات هستیم؟ آیا میتوان دو ارباب را خدمت کرد؟ نمیتوانیم هم بنده خدا باشیم هم بنده پول. (اشاره به مَتّی ۶: ۲۴)
خداوند به ما ارزش داده. او خدای خصوصی ماست و برای نجاتمان به ملاقاتمان آمده. آیا در ترس از قضاوتها، از خجالتها یا در غرور و لجبازیها به سر میبریم یا ترس او را در دل داریم. در محبت ترس نیست، محبت ترس را بیرون میراند. آیا محبت او را چشیدهایم؟
او بر روی زمین آمد تا اتحاد و یکدلی را ایجاد کند تا الگویِ «قلبی فروتن» را به ما نشان بدهد. خدا محبت است خدا به تنگی، ضعف و نداشتههایمان نگاه نمیکند. محبت او بی پایان است و بیمنت میبخشد. او زن سامری را خطاب میگوید: ای زن، باور کن. آری عیسی هویت دزدیده شده ما را بازخرید کرده است. او ارزش زن را یادآور میشود و او را به طور خاص مورد خطاب قرار میدهد: «ای زن» و او را به باور کردن دعوت میکند. باور چیزی که تا کنون نشنیده اما حقیقت است. اگر سوالی را میپرسید بدانید آنچه خدا میگوید حقیقت است. شاید تاکنون نشنیده باشید یا با عقل و منطقتان آن را درک نکنید، اما کلام خدا حقیقت است. زن سامری ابتدا محبت او را پذیرفت و حال وارد مرحله باور شده است. او شکها و سوالاتش را با خداوند در میان گذاشت و اکنون زمین شخم زده و بذر پاشیده شده در حال بارور شدن است. عیسی زن را دعوت میکند تا پدر را در روح و راستی بپرستد و زن با به یادآوردن پیشگوییهای آن مسح شده، حقیقتی که دور از تصورش است را باور میکند و…؛ حال عیسی خود را به او میشناساند. من که با تو سخن میگویم همانم. من هستم آنکه هستم. عیسی ما را به پرستش دعوت میکند. پرستش در روح و راستی. نه در کوه، نه در معبد و نه در هیچ جای خاصی، بلکه در روح و راستی. خدا روح است و هر جا روح خدا آنجاست، آنجا آزادی است. امروز ما چه چیزی را میپرستیم؟ پول، نیازهایمان، گذشتهمان، اطلاعات، انسانها، خودمان را؟ چه چیز در اولویت قرار دارد؟ با چه کسی مشورت میکنیم؟ کلید و پاسخ نیازهای ما کجاست؟ لازم است قدری تامل کنیم تا درک کنیم، خداوند خانهاش را با کسی شریک نمیشود، او قلب ما را به تمامی میخواهد، اوست که بیمنت میبخشد، اوست که خدایان دروغین را در هم میشکند.
زن سامری وقتی پرستش حقیقی خدا را چشید و خدا خود را بر او آشکار کرد، کوزه خویش را بر جای گذاشت و به شهر رفت و شهادت خود را با شهامت بیان کرد.
شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد. هیچکس چراغ را نمیافروزد تا آن را زیر کاسهای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانهاند، بتابد. پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند. (متی 5: 14-16)
آری او چشمه آب حیات را دریافت کرده بود و حال با سخاوت میتوانست ببخشد، چون منبع را یافته بود. عشق خدا در او زنده شده، آزادانه از گذشته خود گفت و اجازه داد مردم این تغییر را در او ببینند.
او همچون نمک مردم شهر را تشنه کرد و مردم نزد عیسی آمدند و خودشان عیسی و محبتش را چشیدند و گفتند: این مرد براستی نجات دهنده عالم است. نجات را خداوند آماده کرده است. اوست که پیوسته بر در قلبها میکوبد و اراده اوست تا همگان توبه کنند و نجات یابند. اوست که برای ما میجنگد. نیازی نیست ما برای او بجنگیم. او بهای گناهان ما را پرداخت کرد و ما را از مرگ روحانی نجات داد. خداوند با لمس قلبهای ما نوری را در درون ما ایجاد کرد تا در تاریکی این دنیا چراغی باشیم و راه خداوند را هموار کنیم، نمکی باشیم تا مردم را بیدار و تشنه ملاقات با او کنیم.
زن سامری دیگر نگران آب کشیدن از چاه نبود. دیگر خود را از مردم پنهان نمیکرد بلکه آشکارا به سمت مردم میرفت و کوزه خود را بر جای گذاشته و از بطالتها بیرون آمده بود. او نور و نمک شد و راه را برای خداوند هموار ساخت، همچون یحیی. با اینکه خودش هنوز شناخت کاملی از عیسی نداشت اما مردم را دعوت میکرد تا به ملاقات عیسی بیایند و خودشان بچشند.
آری! زن سامری با خداوند روبرو شد و فیض توبه را دریافت کرد و خود را گناهکار یافت، اما محبت خدا را عظیمتر از گناه خود دید. خواست تا بنوشد و خداوند به او بخشید و او دریافت که عیسی خداوند است. زن سامری زنی که مطرود، زناکار، تنها، خسته، مردم گریز، ترسو و بیهویت بود پس از ملاقات با عیسی و اعلام نیازش به آب زنده دگرگون شد. این دگرگونی شهر سامره را بیدار کرد.
ما چگونه عمل میکنیم؟ آیا هموار کننده راه خداوند هستیم؟ بیایید شهادتهایمان را فراموش نکنیم. آنها را ناچیز و بیاهمیت نشماریم و کارهای خداوند را با شهامت در میان بگذاریم. آنچه بودیم را اعتراف کنیم تا آنچه امروز هستیم را مردم ببینند.
خداوند ما را به پرستش در روح و راستی دعوت میکند. آیا ما در مشارکت، بشارت، خدمت و در زندگی روزمرهمان خداوند را در روح و راستی پرستش میکنیم؟ اگر اینچنین به تاک حقیقی وصل باشیم ثمر خواهیم آورد. از تاک تغذیه شده و میوه خواهیم داد. این خداوند است که قلبها را نجات میدهد. اگر ما در راستی عمل کرده و نام او را جلال دهیم از محصولی که برای چیدن آماده شده است سهم ما شادی خواهد بود.
بینایی عشق خدا با شما
گروه زنان اسمیرنا