“عیسی به مردم فرمود تا بر زمین بنشینند. آنگاه هفت نان و چند ماهی را گرفت و پس از شکرگزاری، آنها را پاره کرده، به شاگردان خود داد و ایشان نیز به آن جماعت دادند. همه خوردند و سیر شدند و شاگردان هفت زنبیل نیز پر از خردههای باقیمانده برگرفتند.” (مَتّی ۱۵: ۳۶-۳۷)
عیسی هفت نان و چند ماهی را گرفت و شکرگزاری کرد. آری او به ما الگو داد تا شکرگزار باشیم، تا معجزه خداوند را ببینیم.
چقدر در ضعفها، در ناتوانیها، در جفاها و در سختیها شکرگزار هستیم؟ چگونه میتوانیم در شرایط سخت نگاهمان را از خداوند برنگردانیم و پیوسته و با چشمان خیره به او پیش رویم؟
آیا کار مسیح روی صلیب را درک کردهایم؟ ارزش خودمان را دریافتهایم و میدانیم که نگاه خدا به ما چیست؟ دنیا دستهایش را برای ربودن ما که به بهای گزافی خریداری شدهایم دراز کرده است و هر روز و هر لحظه زیرکانه ما را به آغوشش فرا میخواند. ما به دعوت چه کسی پاسخ میدهیم؟!!!
به خدای قادر مطلقی که جانش را برای آزادی ما داد تا صاحب قلب ما باشد یا به غم و تلخی و زندان؟
چقدر شکرگزار هستیم تا معجزه خدا را ببینیم؟
اینبار بر این هستیم تا با تاُملی دوباره در زندگی حنا در کتاب اول سموئیل، پاسخ سوالاتمان را بیابیم و الگویی که خدا به ما داده و قوتی که نیز از جانب اوست پیش رویم و معجزه او را در زندگیهایمان ببینیم.
مردی بود از رامَهتایِمصوفیم، از کوهستان اِفرایِم، به نام اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیهو، پسر توحو، پسر صوف. او اِفرایِمی بود. اِلقانَه دو زن داشت؛ نام یکی حَنّا و نام دیگری فِنِنَّه بود. فِنِنَّه فرزندان داشت، اما حَنّا را فرزندی نبود. آن مرد هر سال از شهر خود به شیلوه میرفت تا خداوند لشکرها را پرستش کند و به او قربانی تقدیم نماید. حُفنی و فینِحاس، پسران عیلی، در آنجا کاهنان خداوند بودند. اِلقانَه در روزی که قربانی تقدیم میکرد، به زنش فِنِنَّه و تمامی پسران و دختران او سهمها میداد. اما به حَنّا سهم دوچندان میداد، زیرا او را دوست میداشت، هرچند خداوند رَحِم او را بسته بود. ولی از آنجا که خداوند رَحِم حَنّا را بسته بود، هَوویش فِنِنَّه او را سخت برمیافروخت تا آزردهاش سازد. و این سال به سال تکرار میشد. هر بار که حَنّا به خانۀ خداوند میرفت، هَوویش او را برمیافروخت و در نتیجه حَنّا میگریست و چیزی نمیخورد. شوهرش اِلقانَه به او میگفت: «حَنّا، چرا گریانی و چیزی نمیخوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟» یک بار، پس از آن که در شیلوه خوردند و نوشیدند، حَنّا از جای برخاست. عیلیِ کاهن نزد درگاه معبد خداوند بر مسند نشسته بود. حَنّا به تلخی جان نزد خداوند دعا کرد و زار زار بگریست. او نذر کرده، گفت: «ای خداوند لشکرها، اگر براستی بر مصیبت کنیز خود نظر افکنده، مرا به یاد آوری، و کنیزک خود را از یاد نبرده، پسری به او عطا فرمایی، او را در تمامی ایام عمرش به خداوند خواهم داد و تیغ هرگز بر سرش نخواهد آمد.» چون حَنّا دعای خود را در پیشگاه خداوند طول میداد، عیلی دهان او را ملاحظه کرد. حَنّا در دل خود سخن میگفت و لبانش فقط میجنبید بیآنکه صدایش شنیده شود. از این رو، عیلی گمان برد که مست است. بدو گفت: «میگساری تا به کی؟ شرابت از خود دور کن!» اما حَنّا پاسخ داد: «نه، آقایم، بلکه زنی شکستهدل هستم. شراب و مُسکِرات ننوشیدهام، بلکه جان خود را به حضور خداوند میریختم. کنیزت را زنی فرومایه مپندار، زیرا تمام مدت از دغدغه و آزردگیِ بسیارم میگفتم.» آنگاه عیلی پاسخ داد: «به سلامت برو و خدای اسرائیل تمنایی را که از او داشتی، اجابت فرماید.» حَنّا گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.» آنگاه به راه خود رفت و میخورد و دیگر غم بر چهره نداشت. آنان سحرگاهان برخاسته، در حضور خداوند پرستش کردند، و سپس به خانۀ خویش در رامَه بازگشتند. و اِلقانَه با همسر خود حَنّا همبستر شد، و خداوند حَنّا را به یاد آورد. پس از چندی حَنّا آبستن شده، پسری بزاد، و نامش را سموئیل نهاد، زیرا گفت: «او را از خداوند درخواست کردم.» (اول سموئیل 1: 1-20)
حنا زنی بود که با سهم دو برابر از هوویش فننه زندگی میکرد، محبت همسر خود را داشت و…
خیلی چیزهای دیگری بود که جای تامل و شکرگزاری داشت، اما شیطان ضعف او را میدانست. شیطان ضعفها و کاستیها را همچون چاقویی برنده بر پیکر ما میکِشد تا صدای آن استخوانهایمان را بخشکاند. در این شرایط خواست و اراده خدا چیست؟ نگاهی به درهای بسته زندگی یا درهای گشوده؟ ماندن در ناامیدی یا قدم گذاشتن در امید؟ انتخاب با ماست؛ بلی حق انتخاب با ماست.
“زیرا خداست که با عمل نیرومند خود، هم تصمیم و هم قدرت انجام آنچه را که خشنودش میسازد، در شما پدید میآورد.” (فیلیپیان 2: 13)
حنا رحمی بیثمر داشت؛ آری او نازا بود. شاید نگاهی سطحی به مشکل او و جفایی که از جانب هوویش میدید ما را به این فکر وا دارد که در این دنیایی که فقر، خیانت، فحشا و تبعیض بیداد میکند، نازایی دیگر مشکل به شمار نمیآید. اما بیایید نگاهی عمیقتر داشته باشیم. حنا رحمی بیثمر داشت، زنی که هوویش و کار او نسل آوردن برای همسرش میبود حال هیچ ثمرهای ندارد. سایه ناامیدی او را دنبال میکند.
این مشکل همه ماست. وقتی به دعوت غم پاسخ مثبت میدهیم زمانیست که به بنبست، بیثمری و بیهودگی رسیدهایم. کارهایمان، خدمتمان و محبتمان در نظر بیهوده و بیارزش است و هیچ نتیجهای ندارد و صبوریها، ایستادگیها، بیخوابیها، همه با هم در صدای دنیا گم میشود و ما هم همچون حنا ناامید و گریان زیباییهایی که خدا در اطرافمان میآفریند را نمیبینیم. آری نگاه ما به مشکلاتمان ما را از نگاه به فیض محبوبمان غافل میکند.
سختی، مشکلات، جفاها؛ تعریف ما از سختی و مشکلات چیست؟
آری هرکس به گونهای متفاوت در مورد سختیها صحبت میکند. سختیها با شرایط زندگی هر کس و برای هر شخص متفاوت است. وقتی از سختیها و مشکلات سخن به میان میآید فریبی در پس آنهاست که هیچکس تو را درک نمیکند، هیچکس آنچه تو چشیدهای را نچشیده است.
مشکل تو فرق میکند؛ سرنوشت تو همین است؛ خدا تو را فراموش کرده است. غافل از آنکه خداوند هیچگاه ما را در آزمایشی بالاتر از ظرفیتمان قرار نمیدهد. او همه دردها، طردشدگیها، تهمتها و زخمها را بر خود گرفت تا ما آزاد باشیم. مسلماً در زندگی هر کدام از ما مشکلات به صورتهای متفاوتی بروز میکند.
مشکل چه بزرگ باشد و چه کوچک، چه زخم سطحی باشد و چه عمیق، ناامیدی به دنبال ما میدود تا ما را همچون شیری غران ببلعد. اما خداوند ما قادر مطلق است، قدرت او محدود نیست. او شفا دهنده است، فیض او ما را شفا میدهد.
آیا تا به حال چشمهایتان به نیکوییها بسته شده است؟ حتماً هرکدام از ما بارها نابینایی روحانی را تجربه کردهایم، جایی که نگاهمان از فیض خدا در زندگی خودمان و دیگران برگشته و به تلخیها و منطق دنیا نگریستهایم.
و اما خبر خوش این است که خداوند ما را ترک نخواهد کرد. او آغوشش همیشه برای ما باز است، همانطور که حنا را صدا زد. آری ضعف حنا باعث شد تا صدای دنیا از زبان هَوویش گوش او را بنوازد و خود را بیثمر بیابد، دیگر دلخوشیها برای او رنگی نداشت اما صدای خداوند از زبان همسرش او را بیدار کرد.
حنا چرا گریانی و چیزی نمیخوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟
این جمله صدای آشنای خداوند است که ما را بیدار میکند. این جمله یادآور خطاب عیسی به مریم است زمانی که گریان بر در مقبره ایستاده بود. “دو فرشته به مریم گفتند ای زن چرا گریانی؟ چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت. عیسی به او گفت: “ای زن، چرا گریانی؟ که را میجویی؟” مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: “سرورم، اگر تو او را برداشتهای، به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم.” (یوحنا ۲۰: ۱۴–۱۵)
امروز عیسی به من و شما میگوید اگر در سختی و غم و تلخی هستید وعده مرا بیاد بیاورید که من قیام کردهام، در غم خود نمانید. بیایید قیام خدای زنده را به یاد بیاوریم تا چشمهای گریان بینا شود، تا حضور خدا را تشخیص داده و محبت او را ببینیم در آنچه داریم.
همسر حنا با این جمله که آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟ جایگاه شکرگزاری را به حنا یادآور شد و این میتواند صدای خدا برای ما باشد که دخترم آیا من برای تو بهتر از ثروت، مقام، معروفیت و… نیستم؟
مگر نه این است که تنها خداوند خدای خود را بپرست! آیا چیز دیگری هست که تمام وجود تو را؛ تمام توجه تو را به خودش جلب کرده.
بله ضعفها و تمرکز ما روی آنها ما را به این وا میدارد تا تمام طول روز به آن فکر کرده و از عظمت و پادشاهی خدا، محبت و عشق خدا غافل شویم.
وقتی حنا از حضور خدا پُر شد و کاهن خدا به او قوت قلب داد که خواستهاش را خواهد یافت، از شادی لبریز گشت. دریافت که نیاز او مشارکت و شکرگزاری در حضور خدا بوده است. حنا صاحب فرزند شد و فرزندش را تقدیم به خداوند و وقف او کرد.
چقدر زیباست که بدانیم هر آنچه داریم صاحبش خداوند است و هر آنچه نداریم خداوند از آن فراتر است و نیاز ما تنها خداست، هیچ محبتی خارج از خداوند ثمر شادی و آرامش را ندارد.
خداوند همه چیز را زیر پای ما نهاد تا محبت او را بشناسیم. آیا این را درک کردهایم که فیض او ما را بس است؟ او تنها دوستی است که میتوانیم داشته باشیم که در خواب و بیداری چشمانش مراقب ماست، ما را میشنود، ما را محکوم نمیکند و جانش را برای در آغوش گرفتن ما داد تا درک کنیم او ما را از هر چیز بهتر است.
در باب دوم کتاب سموئیل دعای حنا را میخوانیم که در پرستش و شکرگزاری خدا صدایش را بلند کرده است. صدای حنا در کتاب مقدس نوشته شده است. او بیپروا از احساساتش برای خدا سروده است؛ دلیری خدا، شادی خدا و…، فروتنی در کلمات حنا فریاد میزند.
حنا زمانی که خدا را ستایش میکرد دیگر صاحب فرزندی که سالها انتظارش را میکشید نبود، اما مست حضور خدا بود. او آنچه را که نیاز داشت دریافت کرده بود. حضور خدا، لمس، مشارکت و لبریز از حمد و ستایش او؛ نگاهی که میتوانیم با چشم دوختن به آن، روی دریای مشکلات راه برویم.
بیایید شکرگزار باشیم، بیایید نگاهمان را از محکومیتها، زخمها، حسرتها و نیازهای جسممان به سمت معبودمان برگردانیم تا وارد آرامش خداوند شویم و زیباییهای او را ببینیم.
نجات ما در خداوند است. بیایید گنج اصلی که منبع بیپایان شادی است، بیابیم. نیازی نیست ما برای عدالتی که خدا صاحب آن است، بجنگیم. خدا ما را به آرامش دعوت میکند تا او برای ما بجنگد. او برای ما میجنگد بر علیه هر غم، سختی، درد، ضعف، ناتوانی…
در پادشاهی خداوند نظم و عدالت برقرار است. خداوند هر روز ما را به این پادشاهی دعوت میکند، بسنجید که مایه خشنودی خداوند چیست؟
به یاد بیاریم که اعمال ما نمیتواند ما را نجات دهد، تنها ایمان ما به قیام او میتواند ما را نجات دهد.
سموئیل ثمره مشارکت با خداست. او نبیای بود که داوود پادشاه را مسح کرد. نبیای که با خداوند راه میرفت. چه چیزی زیباتر از این… آنچه خداوند میدهد برکت یافته است. فرزندی که صاحبش خداوند باشد و در راه او گام بزند از وی به نیکی یاد میشود. بذری که در زمین خدا باشد ثمر میدهد.
آنچه که صاحبش ما باشیم در توان ما حفاظت خواهد شد و بر روی زمین جای او امن نخواهد بود و دائم شیطان برای به دام انداختن ما از آن استفاده میکند. خواه خدمتمان، خواه خانوادهمان، خواه خودمان، خواه داراییهایمان… اگر با سعی و تلاش خودمان درصدد پیش بردن و حفاظت آنها باشیم، هر بار با شکست روبهرو میشویم.
غافل از آن که صاحب همه چیز خداوند است پس هر چه مال خدا هست را به او بدهیم تا او با حکمت خود ما را رهبری کند، تا همکاران و امانتدارهای امین او باشیم تا از لذت شکرگزاری پُر شویم.
خداوند صاحب و رهبر شما باشد.
گروه بانوان اسمیرنا