حقیقتی در دل یا نمادی گذرا
در چند هفته گذشته تاجگذاري پادشاه بريتانيا و مراسم مجلل آن بسياري از خبرها و محافل را متمرکز به خود ساخته بود. ميليونها بيننده در فضاي مجازي و شبکههاي تلويزيوني و صدها هزار تماشاگر از گوشه و کنار خيابانها همگي نظارهگر اين واقعه بودند. شکوه تاج گران قيمت و باستاني تا شمشير و رداي ارغواني و….
در هر محفلي در مورد قدمت و قيمت بيحساب و نجومي لوازم پادشاه و تاجگذارياش صحبت ميکردند.
مراسمي که به قدري برنامهريزي دقيق و حساب شدهاي داشت که همگي متن نوشته شده را به دقت و بدون اشتباه دنبال ميکردند. از کوچکترين فرد در مراسم تا خود پادشاه تازه به تخت نشسته.
چقدر نمادهاي زيبا از کلام خدا که به شمشير تشبيه ميشد و رداي ارغواني که به پادشاه، رهبر و حکمران، اقتدار فرمان دادن را يادآور ميشد؛ چوبدستي که نشان رهبري قوم دارد و اعلامهايي که نه در برابر مردم و کشيشان بلکه در برابر خالق بايد اعلام شود؛ در اين مراسم به چشم ميخورد.
در جمع دوستانم صحبتي از حقيقت در دل نبود بلکه قيمتها و قِدمَتها جاي آن حقيقت و تأمل و تفکر را ربوده بود.
امروز بياييد در زندگي خود به اين بينديشيم و کمي تأمل کنيم. چه قسمتهايي از زندگي و تفکرات و رفتارمان است که حقيقت نهادينه شده در قلب جاي خود را به نمادهاي گذرا داده است؟ صليب برايمان چه تصويري دارد؟ کتاب مقدسمان در کتابخانه، شايد روي ميز و شايد هم در طاقچهاي گذارده شده است و نه در قلبمان!
گاهي اعتقادات و باورمان که روي آن ايستادهايم نه ريشه در تأمل، تفکر و حقيقت دارد بلکه ريشه در مذهب و تعصب کورکورانه به خود ميگيرد. ريشه در نمادهاي گذرا و بدون درک!
آمين نگاههاي خود را تازه کنيم و تمرکز خود را به حقيقتي راستين در دل و جان بدوزيم و اجازه ندهيم در اين دنياي پر هياهو به چپ و راست منحرف شويم.