حس گناه

جمله‌ای از طرف یک جوان پای تلفن باعث شد که این مطلب امروز نوشته شود. جمله‌ای که شاید در طول هفته بارها و بارها از جوانان و حتی سالخوردگان می‌شنوم: «من خیلی گناه کردم. خدا ریخت من رو هم نمی‌خواد ببینه.»
متاسفانه حس گناه از رفتار نادرست و یا انجام کاری متضاد با آنچه خدا گفته است با دوری و فاصله گرفتن از خداوند در جامعه‌ای مذهبی، بسیار بارز است.
بیایید امروز با نگاهی به کلام خداوند دریابیم که دیدگاه او در این مورد چگونه است.

در کتاب «پیدایش باب 27» یعقوب با همدستی و مشارکت مادر خود عمل ناشایستی را انجام می‌دهد و پدرش را فریفته و خود را به عنوان برادرش عیسو معرفی می‌کند و چندین بار به دروغ، به جای عیسو به پدر خود پاسخ می‌دهد.
از طرفی پیش از این در «باب 25» می‌خوانیم که یعقوب در قبال کاسه‌ای آش از برادر خود نخست‌زادگی‌اش را طلب می‌کند و معامله و داد و ستد، جای محبت بی‌دریغ را در او گرفته است و حال در «باب 28» پس از گرفتن برکت از پدر خود از ترسِ خشم بی‌حساب برادرش عیسو به سمت حران می‌گریزد.
سفری تنها بدون خدمتکاران، شترها، آب و غذای کافی؛ سفری طولانی، دشوار و سخت. یعقوب به سمت حران رهسپار شد. کسی که تاکنون در خیمه مادر خود در پختن غذا کمک می‌کرد و مرد جنگ و شکار نبود. کسی که عزیز دردانه مادر خود بود و از کودکی در لطف و مهربانی او بسر برده بود، حال به تنهایی و در بیابان رهسپار سفری طولانی و سخت شده است.
در «آیه یازدهم» از این باب عنوان می‌کند که آفتاب غروب کرده بود. شاید این سمبلی از وصف حال درونی یعقوب باشد و نوری که در حال خاموش شدن است. نوری که با دروغ‌ها و انجام گناه در درونمان رو به افول می‌رود و اینطور می‌پنداریم که دیگر لایق نیستیم حتی برکت و لطف خدا شامل حال ما شود. دیگر امیدی به آینده نخواهد بود.
یعقوب سنگ بر زیر سر خود می‌گذارد، کسی که به نازپروردگی توسط مادر شهره است. این وصفی از تغییر شرایط اوست و اما از «آیه 12» به بعد یعقوب رویایی را می‌بیند که در آن پلکانی است و بالای آن پلکان خداوند ایستاده. ملاقات با خداوند؟ در این شرایط؟ درست بعد از گناهان؟ بی‌گمان این تنها زمانی بود که یعقوب توقع ملاقات خداوند را نداشت. ترس از گناه در برابر خدای قدوس، حتماً برای محکوم کردن و مجازاتم آمده!!!
ولی صدای خداوند چیزی دیگری را بیان می‌کند. آرامش، برکت، وعده و امید به آینده، آن هم برای گناهکاری چون یعقوب؟ خداوند وعده برکت و محافظت را به او می‌دهد، آن هم درست در زمانی که منتظر مجازات باید باشد. خداوند به یعقوب می‌گوید تو را رها نخواهم کرد. چقدر به یاد این عنوان در وصف عیسی مسیح می‌افتم: «به دنبال گوسفند گمشده.»
صدای خداوند برای محکومیت و مجازات نبود بلکه از قلبی پدرانه که منتظر است فرزند خود را در آغوش بگیرد، حتی اگر اشتباهی مرتکب شده است.
صدای خداوند برای محکومیت ما نیست بلکه از روی دلشکستگی اوست که با انجام گناه مانع رسیدن محبت و در آغوش گرفتن توسط او شده‌ایم. بله ما خود را از آغوش امن، دستان پر مهر و محافظت او دور کرده‌ایم.
چرا که او قدوس است و بارها در کلامش آن را اعلام و یادآوری می‌کند، قدوسی که با گناه و گناهکار سازشی نمی‌تواند داشته باشد و گناهان ما موانعی شده‌اند تا نتوانیم در آغوش پدر بودن را تجربه کنیم.
او خداوندی است که نه منتظر مجازات کردن ما، بلکه در انتظار بازگشت ماست تا ما را در آغوش بگیرد. لباس و جامه نو به تنمان کند، اقتدار و انگشتری خود را نثارمان نماید، قربانی خود را برای کفاره و جریمه گناهانمان و انجام عدالت آسمانی بر ما بگذراند.
در «آیه 16» یعقوب از خواب برخاست و گفت، «خداوند اینجاست و من ندانستم.» چقدر جمله زیبایی است برای اینکه یادمان باشد هر جا هستیم خداوند هم هست حتی اگر ندانیم، او مراقب و منتظر ما است تا به سمتش بازگشت نماییم و محبتش ما را در بر گیرد و پس از آن در ابتدای «باب 29» کتاب پیدایش مکتوب است: «پس یعقوب سفر خویش را از پی‌گرفت» ملاقات با خداوند و محبت او ما را در طی مسیر سفر روحانی تشویق می‌کند و قوت می‌بخشد که امروز او را ملاقات کنیم و با وعده برکت، قوت او و هدایت روح القدس در این سفر روحانی زندگیمان هر روز در پی شبیه شدن بیشتر به مسیح قدم برداریم.
آمین که نور او راهنمایمان باشد.

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

مدیریت مالی
دلنوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست