مقدمه و هدف مورد نظر:

اگر با ما همراه بوده و به خاطر داشته باشید در شماره ۵۹ مجله اسمیرنا به تفصیل نگاهی به زندگی پاتریک انداختیم و دیدیم که او چگونه به دعوت از جانب خداوند لبیک گفت و در مسیر رهایی مردم از بند بردگی با وجود خطرات فراوانی که پیش رویش بود قدم برداشت.  مردان و زنان بسیاری در طول تاریخ بدینگونه از جان خود گذشتند برای چشاندن آن آزادی حقیقی که خود با تمام وجودشان لمس کرده بودند که البته همگی آنها یک الگوی کامل داشتند؛ «عیسی مسیح» که مهیا کننده رهایی از اسارت‌ها بود برای ما…

و اما در این فرصت دوباره‌ای که پیدا کرده‌ایم می‌خواهیم نگاهی به زندگی شخصی در کتاب مقدس بیاندازیم که به نحوی می‌توان گفت پاتریک نیز در همان مسیر قدم گذاشته است. «موسی»؛ شخصیتی که نام او را بارها و بارها در بخش‌های مختلف کتاب مقدس مشاهده می‌کنیم. کسی که با دعوت خداوند با وجود مشکلات و خطراتی که در سر راهش بود به سرزمینی که از آن گریخته بود بازگشت تا قوم خدا را از اسارت رهایی بخشد و اتفاقاتی که در این مسیر رخ داد امروزه برای زندگی ما درس‌های بزرگی را بجا گذاشته است؛ پس با ما همراه باشید.

در نظر داریم مطالب در پایان این جلسه توضیحی و کاربردی بدین مفهوم توسط کودکان درک شوند:

۱- خداوند در جهت اهداف و مقاصد نیکو از ما استفاده می‌کند.

۲- او می‌خواهد که ما مطیع باشیم و قدم‌های خود را در ایمان و امید به او برداریم، چراکه او با قدرت تمام ما را همراهی می‌کند.

۳- خداوند نمی‌خواهد ما در اسارت و بردگی بمانیم بلکه می‌خواهد در آزادی به عبادت و پرستش او روی بیاوریم.

۴- خداوند در کاری که از ما می‌خواهد به ما توانایی، قوت و اطمینان می‌بخشد.

مروری بر داستان کتاب مقدس (۱۵ دقیقه):

کودکان در طول هفته می‌بایست خودشان این داستان را مطالعه و به آن فکر کنند. شما نیز می‌توانید بنا بر گروه سنی آنها برایشان بصورت داستان‌وار روایت کنید (این داستان که بر مبنای کتاب خروج باب‌های ۱ تا ۱۴ نگارش شده است مناسب گروه سنی ۷ تا ۱۳ سال می‌باشد. نکات کلیدی به صورت برجسته مشخص شده است؛ بر روی آنها تمرکز و تاکید داشته باشید):

«موسی» در خانواده‌ای عبرانی در سرزمین مصر به دنیا آمد. در آن زمان فرعون پادشاه مصر به خاطر ترس از زیاد شدن جمعیت اسرائیلی‌ها دستور کشتن نوزادان پسر آنها را صادر کرده بود. مادر موسی برای نجات جان نوزاد خود، او را در سبدی گذاشت و در رود نیل رها کرد. خواهرش از دور نگاه می‌کرد که چه اتفاقی برای او می‌افتد. در همان روز خواهر فرعون در رود نیل نوزاد را می‌بیند و از آب او را گرفته و به قصر خود می‌برد. بدین ترتیب موسی در قصر فرعون بزرگ شد.

او که پس از چند سال به جوانی تنومند تبدیل شده بود در جدالی یکی از سربازان فرعون را که به مردی عبرانی ظلم می‌کرد کشت و از مصر فرار و به مدیان کوچ کرد. او در آنجا ازدواج کرد و به زندگی خود در امنیت، به شبانی گوسفندان مشغول بود.

یک روز که موسی گله را به صحرا در کوه حوریب برده بود خداوند در بوته‌ای که از آتش شعله‌ور بود ولی نمی‌سوخت با موسی ملاقات کرد و از موسی خواست که به سرزمین مصر بازگردد و قوم اسرائیل را از آنجا که در اسارت بودند بیرون آورد چراکه آنها به خاطر بردگی و سختی‌هایی که می‌کشیدند از خدا تقاضای کمک داشتند. در ابتدا موسی به خداوند گفت من کسی نیستم که پیش فرعون بروم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون بیاورم! ولی خداوند موسی را با این گفته دلگرم کرد و مطمئن ساخت: «من با تو خواهم بود و وقتیکه تو قوم مرا از مصر بیرون بیاوری مرا در این کوه پرستش خواهید کرد.»

با وجود اینکه ممکن بود موسی با خطرات زیادی در آنجا روبرو شود راهی مصر شد. او همراه هارون ابتدا به دیدن بزرگان بنی اسرائیل رفتند و به آنها خبر دادند که خداوند صدای شما را شنیده است و می‌خواهد که شما از اسارت و بردگی بیرون بیاورد. بزرگان بنی اسرائیل چون شنیدند خداوند به یاد آنها بوده است ایمان آوردند و خدا را سجده کردند.

موسی بدون اینکه ترسی به دل خود راه بدهد به دیدن فرعون رفت و به او گفت: «خداوند یهوه می‌گوید قوم مرا رها کن تا مرا پرستش کنند.» اما فرعون گفت: یهوه چه کسی است که من به فرمان او گوش کنم؛ آنها را آزاد نخواهم کرد.

موسی با شنیدن این پاسخ فرعون معجزه‌های زیادی در برابر او و جادوگرانش از طرف خدا انجام داد بطوری که همه جادوگری‌هایی که آن ساحره‌ها انجام می‌دادند در برابر آن معجزات هیچ بود، ولی فرعون از قبل سرسخت‌تر شد و اجازه نمی‌داد بنی اسرائیل از مصر خارج شوند. ولی در نهایت و پس از آنکه فرعون دید مقابل خواست خدا نمی‌تواند ایستادگی کند موسی و هارون را فراخواند و گفت شما و همه قوم بنی اسرائیل از مصر خارج شوید و آنطور که گفتید بروید و خداوند را عبادت کنید.

پس از آن که قوم به رهبری موسی با همه خانواده و دارایی خود از بردگی و اسارت در مصر بیرون آمدند فرعون تغییر عقیده داد و با لشکریان خود به تعقیب قوم بنی اسرائیل پرداخت. قوم اسرائیل که از یک طرف به دریا رسیده بودند و از پشت سر فرعون با لشکریانش به سمت آنها حمله آورده و آنها را محاصره کرده بودند به وحشت افتادند، ولی موسی به آنان گفت: «نترسید. بایستید و ببینید که خداوند امروز برای نجات شما چه می‌کند.» موسی عصای خود را بلند نموده و دست خود را به طرف دریا دراز کرد. دریا شکافته شد و تمامی قوم بنی اسرائیل از آن عبور کردند. ولی دریا هنگامی که فرعون با لشکریانش در آن بودند به حالت اول برگشت و همه آنها در آب غرق شدند. بدین ترتیب موسی به خواست و دعوت خدا قوم بنی اسرائیل را از اسارت و بندگی آزاد کرد.

نکاتی که می‌توانید بر روی آنها تاکید داشته باشید (۵ دقیقه):

– موسی به دعوت و خواست خدا برای آزاد کردن مردم، به مصر جایی که از آن فرار کرده بود قدم گذاشت.

– خداوند به موسی و مردم بارها اطمینان بخشید که آرام باشید و نترسید، من با شما هستم.

– خداوند صدای  فریادِ قوم را در اسارت و بندگی شنید و برای نجات آنها دست به کار شد.

طرح سوالات و گفتگو در مورد آنها (۱۰ دقیقه):

۱- نقاط مشترک زندگی پاتریک و موسی در چه چیزهایی بود؟

۲- هدف خداوند از آزاد کردن قوم از اسارت و بردگی مصر چه بود؟

۳- آیا در دنیای امروز هم اسارت و بردگی وجود دارد؟ اگر وجود دارد به چه صورت است؟

۴- آیا خداوند برای آزادی مردمی که امروز در اسارت هستند کاری انجام داده است؟

۵- امروزه برای آزاد ساختن مردم از اسارت، خدا از چه کسانی استفاده می‌کند؟

کاربرد داستان در زندگی کودکان (۵ تا ۱۰ دقیقه):

– امروزه هم خیلی‌ها در اسارت و بردگی به سر می‌برند و خواست و دعوت خدا از ما این است که پیام آزادی و رهایی را به گوش آنها برسانیم.

– در شرایط سخت بدانیم که خدا با ماست و بدانیم او به ما برای رسیدن به هدف و مقصد نیکویی که از ما خواسته ما را رها نخواهد کرد و تا به انتها با ما خواهد بود.

آیه‌ای برای به خاطر سپردن:

«خداوند برای شما خواهد جنگید؛ شما فقط آرام باشید.» (خروج ۱۴: ۱۴)

مشارکت پایانی:

کودکان را دعوت کنید دقایقی را سکوت کنند و اجازه دهند خدا به یاد آنها بیاورد که آیا خودشان و یا کسانی از دوستان و یا خانواده‌شان هستند که گرفتار اسارت و بردگی‌های این دنیا باشند؛ اسارتی که مانعی شده باشد برای قدم زدن با خدا و پرستش او…

آنها را در دعا به این مسیر هدایت کنید که از خداوند بخواهند از آنها برای قدم برداشتن و حرکت کردن در مسیر و مقصد نیکوی خداوند استفاده کند و قدم‌های آنها را محکم کند و در آنها این شوق را ایجاد کند تا بدون ترس و نگرانی برای انجام کار خدا در بین مردم قدم بردارند. برای این بخش مهم می‌توانید از یک سرود پرستشی استفاده کنید. پیشنهاد ما به شما سرود «شوقی عظیم» می‌باشد (این سرود در کانال یوتیوب کلیسای اسمیرنا موجود است).

فعالیت‌های تجربی:

(یک صفحه بصورت تصویری و یا نوشتاری)

امروز از این بابت که مجله اسمیرنا در دستان شما قرار گرفته است بسیار خرسندیم. باعث تشویق تیم اسمیرنا خواهد بود که در صورت امکان پس از مطالعه و یا اجرای این برنامه، نتیجه و بازخوردی که منجر گردیده است را از طریق راه‌های ارتباطی که در انتهای مجله درج شده، انتقال دهید و با ما به اشتراک بگذارید. نظرات شما برای پیشبرد این خدمت برای ما بسیار حائز اهمیت است. در ادامه توجه شما را به چندی از نظرات و شهادات شما عزیزان نسبت به داستان پاتریک در مجله شماره ۵۹ که از ایران و سایر نقاط جهان به دست ما رسیده است جلب می‌کنیم.

شهادت‌ها

– من از پاتریک یاد گرفتم که همیشه یادم باشد شاگرد مسیح هستم و باید اون کاری که عیسی دوست داره رو انجام بدم نه فقط هر کاری که خودم دوست دارم. من دوست داشتم مجله‌ام رو از برادر کوچکترم قایم کنم تا اون خرابش نکنه ولی مسیح این کار رو دوست نداره. مسیح می‌خواد من با برادرم محبت کنم و اجازه دادم اونم با من عکس‌ها رو ببینه. من این داستان رو براش می‌خونم. البته اونم قول داد که مراقب مجله‌ام باشه؛ اونم یادش هست که اگر به مجله دست میزنه آروم و با احتیاط دست بزنه تا خراب نشه. مرسی داستان پاتریک رو بهم یاد دادید.

علیرضا از مشهد

– هفته پیش چند نفر از کلیسای ما رو تو شهری که هستیم دستگیر کردن و اینقدر ترسیده بودیم که چرا نمی‌تونیم خدا رو در آزادی بپرستیم. من معلم کانون شادی کلیسا بودم و 6 تا بچه رو با کمک خواهرم نگهداری می‌کردیم. وقتی این اتفاق افتاد رفتیم خونه دایی. من تو اتاق پسر شش ساله دایی می‌خوابم و اون ازم خواست براش قصه بگم. یادم به آخرین داستانی که خوندم افتاد؛ پاتریک. اون داستان رو به زبان بچگانه سعی کردم برای پسر داییم تعریف کنم. یادم افتاد پاتریک توی بردگی و جایی که از خونه و خانواده‌اش دور شد دعا کرد و آروم شد؛ کاری که من نکرده بودم. این همه به بچه‌ها تو کانون شادی دعا کردن یاد داده بودم ولی خودم یادم رفته بود تو سختی‌ها هم  باید دعا کنم. شکر که امروز خدا قلبم رو آروم کرد، چون دعا کردم و یادم می‌مونه دعا کنم.

شهناز

– پاتریک همیشه به همه محبت می‌کنه حتی زمانی که خودش اسیره و باید برای اربابش کار کنه؛ حتی وقتی پدر و مادرش رو نمی‌بینه. کاش منم بتونم مثل او همیشه محبت کنم. آخه وقتی چیزی می‌خوام داشته باشم و نمی‌تونم ناراحت می‌شم و می‌گم چرا اون چیز رو همه دارند ولی من ندارم و چرا پدرم برای من نمی‌تونه بخره؟ اما امروز  تصمیم گرفتم وقتی بابا اومد خونه بغلش کنم و بگم خیلی دوستش دارم، حتی وقتی نمی‌تونه برای من چیزی که دوست دارم رو بخره.

نیلوفر (11 ساله)

– وقتی با پسرخاله‌ام و دوستام بازی می‌کنم بهشون می‌گم خیلی داد نزنیم توی خونه آخه همسایه ما پیر هستن؛ ولی خیلی مهربونن. یا اینکه می‌گم بریم بیرون توی پارک جلوی خونه بازی کنیم ولی دوستام ادای من رو در میارن و مسخره‌ام می‌کنن. از پاتریک یاد گرفتم که وقتی دیگران کسی رو مسخره می‌کنن باهاشون حرف بزنم تا بفهمن که باید محبت کنن. برای دوستام گفتم که اون خانم پیر چقدر مهربونه و چقدر تنها هستن. گفتم اونها به خواب نیاز دارن چون بدنشون خیلی کار کرده و خسته است. مادرم هم از کیکی که درست کرده بود بهمون داد و با پسر خاله‌ام بردیم و دادیم به خانم پیر و معذرت خواهی کردیم که گاهی سر و صدای زیادی ایجاد می‌کنیم. اونم خندید و گفت اشکالی نداره.

شهریار (12 ساله)

– سلام خیلی خوشحالم این داستان رو الان بلدم و می‌دونم. خدا با پاتریک کار داشت و براش برنامه داشت. اون باید یه رهبر می‌شد و به خیلی ها کمک می‌کرد و مثل مسیح شاگرد پرورش می‌داد. برای همین خدا اجازه داد او به بردگی و اسیری بره تا بدونه مردم و کسایی که اسیر هستن چقدر نیاز دارن آزاد بشن مثل اونهایی که رفتار بد دارن و نمی‌تونن ترک کنن یا اونهایی که حتی نمی‌تونن حرف بد زدن رو ترک کنن و مثل سیگار معتاد اون شدن ولی دوست دارن آزاد بشن و بتونن قوی باشن.

پاتریک یاد گرفت قوی باشه و یاد گرفت مردم هم نیاز دارن که این رو بفهمن پس شبان کلیسا شد و شاگرد درست کرد. منم می‌خوام توی هر امتحانی یاد بگیرم که خدا می‌تونه من رو آماده کنه برای برنامه‌ای که برای من داره.

داریوش (13 ساله)

– مرسی از همه شما خادمین اسمیرنا. می‌دونم چقدر در سختی‌ها و جفاها و حملات شریر خواهید بود چون ثمرات کار شما در کلیساهای جنوب ایران رو می‌شنوم و قسمتی از اون کلیساها هستم، پس واضحه که شیطان شما رو در هدف خودش داشته باشه. برای شما در دعا هستیم. برای همگی شما که خدمتتون تا به ایران و دورترین نقاط داره اثر میزاره و نسلی داره رشد می‌کنه که از کودکی فرصت این رو داره که خدا رو بشناسه و در مسیر نیکو قدم برداره.

شهبانو

– خدا رو شکر برای خدمت شما عزیزان. من و دو فرزندم با هم کانون شادی داریم و از تعالیم و مسیر شما کمک  می‌گیریم. شکر که این مجله‌ها رو به ما می‌رسونید و می‌تونیم به دیگران هم هدیه بدیم. دیروز خانواده همسرم که مجله رو دیده بودند و پسرم برای فرزندان اونها داستان رو توضیح می‌داد از من خواستند که براشون مجله سفارش بدم و من هم با عشق فراوان گفتم این هدیه خداوند و خادمین اونه به شما. اونها کتاب مقدس رو هم درخواست کردن که بهشون بدم. وای یعنی می‌شه یه روز ایمان بیارن و با هم و کنار هم کلیسا و کانون شادی رو تشکیل بدیم؟ برای ما دعا کنید چون می‌دونم عشق به یافتن گمشدگان را در دل دارید.

نسترن

نوشته های مرتبط با دسته انتخاب شده شما

شمعون‌غیور
سلاده لوبیای سبز با پمیر لبنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

بیشترین خوانده شده ها

نتیجه‌ای پیدا نشد.

فهرست