ترانه عشق تو را با چه سازي به تصوير بکشم
وقتي که نتهاي دنيا ساخته دست توست
اي که هر صداي زيبائي در تو قوام مييابد
من به هر جا که مينگرم ساخته دست توست
خواستم با کلمات با تو سخن بگويم
ديدم اين کلمه نيز نزد تو و خود نيز خداست
اي که با همه عشق وجودم را سرشتي
راز اين دنيا راز خلقت در مسيحيت برملاست
اي پدر تلخ است دنياي اين روزهاي من
لحظههايم در پسر اما هميشه با صفاست
هر چقدر دور بودست قلبم، فکرم از افکار تو
باز ديدم آنکه دنبالم ميآيد قلب و اين افکار توست
فرزندت ياشار
خداي عشق و محبت، اميد زنده، صداي کوبيدن تو بر در قلبم را شنيدم باز کردم، گفتي بيا و ببين، به دنبالت راهي شدم، دنياي جسماني را رها کرده و در روح پا به پاي تو راهي شدم.
با دستان مهربانت دو حکم اعظم را بر قلبم حک کردي، همان که بر سنگ نوشتي ولي کسي نفهميد و درک نکرد. نخوردن ميوهها که به ظاهر شيرين و خوشمزه بودند، براي جسم سخت بود اما تو با محبت خود آن را بر قلبم تراشيدي، درد وجودم را فرا گرفت اما تو صبوري دادي، عشق دادي و محبت کردي و من تسليم شدم، تسليم عشق تو. امروز نهر روانت قلبم را شستشو داده و حکم طلايي تو بر قلبم تا زندهام با من است و حکاکي شده. ايمان دارم تو محافظم هستي و ضعفهايم را قوت ميبخشي، بارهايم را به تو سپردم و خود تسليم عشق آسماني تو شدم، با تو مُردم و با نهر جاريت که از قلبم جاري ميشود زنده شدم؛ تمام افکار و درونم با روح تو شسته ميشود و جاني تازه به من ميدهد.
اينک نه در جسم که در روح با تو زندگي ميکنم و ايمان دارم که تو نه در سختيهاي دنيايي بلکه در تلاطمهاي روح کنارم هستي، با هم چاي تازه مينوشيم و از محبت پدر صحبت ميکنيم؛ محبتي فراموش نشدني که جان خود را در جسم براي هر که به او ايمان آورد داد تا بتوانيم در عشق او زندگي کنيم کنار هم در آرامش و بتوانيم از روغن او مسح شويم تا هر جا که خشک شده تازه گردد. عاشقانه ميپرستمت و در تو شادم، شکر که منو پيدا کردي و انتخاب کردي شکر.
دخترت زهرا
اي خداي بزرگ و عظيم، اي خداوند زنده، شکر براي تمام داشتهها و نداشتههاي زندگيم. آنقدر حرف با تو دارم که نميدانم از چي و از کجا شروع کنم. تو زندگيم زخمها خوردم، حرفها شنيدم و دردها کشيدم ولي باز اميدم به تو بود. سختيها رو پشت سر ميگذاشتم، باز اميدم به تو بود؛ در بدترين شرايط هيچ وقت اميدم را از دست ندادم چون ميدونستم خدايي دارم که هم شنونده خوبيست هم بيننده و هم به انجام رساننده خوبي، من ايمان دارم که غير ممکن هاي زندگي من رو ممکن خواهي کرد ايمان دارم پدر آسماني من دختر خودش رو تنها رها نميکنه هميشه به فکر من هست فقط من کمي عجول هستم. خداوندم مرسي به خاطر فيضي که به من دادي تا بتونم از آن تاريکيهاي قبل از آشنا شدن با تو بيرون بيام و نور تو را درون زندگيم ببينم. آمين که تا زمانيکه بر روي زمين زندگي ميکنم بتوانم در مسير شبيه تو شدن قدم بردارم…
دخترت مژگان
کلمه درب آسمان را گشوده
کلمه نام قدوس تو بوده
کلمه روح بي پايان خلقت
کلمه تک سوار ابر رحمت
کلمه روح قدس و ناجي ما
کلمه مهر عيسي و حامي ما
کلمه خالق نور و جهان است
کلمه در دل مومن نهان است
کلمه جسم پوشيد بهر انسان
کلمه چشم پوشيد از گناهان
کلمه گفت و شد دنيا پديدار
کلمه بي گناه مصلوب اين دار
کلمه آن شباني ست با محبت
کلمه جاي ما ديد رنج و محنت
کلمه در جهنم فيض ميداد
کلمه مژده انجيل ميداد
کلمه روح انسان را کمال داد
کلمه عرش و آسمان را جلال داد
کلمه دفتر ايمان نوشته
کلمه روح آدم را سرشته
کلمه قلبمان از درد جدا کرد
کلمه بر صليب فيض را عطا کرد
کلمه پر جلال در آسمان است
کلمه شاه شاهان جهان است
کلمه برهاي شد بهر عصيان
کلمه شاه قدرت شاه ايمان
کلمه روح جاودان هديه داده
کلمه بر صليب جان فديه داده
کلمه پادشاه صالحان است
کلمه منجي و او خود شبان است
کلمه جانمان با خون خريده
کلمه پرده عصيان دريده
کلمه آن مسيح جاودانيست
کلمه خود مسير زندگانيست
کلمه آب و نان آسمان است
کلمه عاشق اين بندگان است
کلمه برّ هر تاک را ببيند
کلمه بهترين برّ را بچيند
کلمه آسمان را زير و رو کرد
کلمه آن زمان خلقت شروع کرد
کلمه هست خداي آسماني
کلمه هست نجات جاوداني
کلمه شاه و سلطان وجودم
کلمه عشق و ايمان و سجودم
کلمه خود دَر و راه صراط است
کلمه هر نفس راه نجات است
فرزندت فرهاد
خداي من، جان پناه من
اميد من، عشق بيهمتاي من
محبوب بينظير من، عزيزترين من
تکيهگاه من، مونس و همدم من
جان نثار من، نگران من
در غم و سختي در کنار من
آغوش و نوازشت مرهم دردهاي من
يارو ياور من، در تنگيهاي من
اميد من، شوق پرواز بالهاي من
نياز من، دلنواز من
شور زندگي، انتظار من
محبت تو، در رگهاي من
خون پاک تو، تقديسگر من
هر نفس با تو، هر قدم باتو
عطر و بوي تو، در مشام من
هر قدم با تو، هم پيمان با تو
روز عشق من
ولنتاين من
تو عيسي من….
فرزندت نسترن