راهبی که عیسی را پیدا کرد…
خانواده «سجون» او را درحالیکه تنها چهار سال داشت به هند فرستادند تا بعدها بتواند یک راهب بودایی شود. در طول نه سال او به طور فشرده و به مدت هشت ساعت در روز و با کمترین زمان برای استراحت متون آیین بودایی را میخواند و آنها را به خاطر میسپرد. زمانی که او نمیتوانست مطالبی که به خاطر سپرده بود را درست تکرار کند و یا در بیان کردن آنها اشتباهی رخ میداد، با خطکش آهنی، توسط معلم خود تنبیه میشد. حتی یکبار نیز بدون هیچ دلیلی کتک خورده بود. سجون میگوید:
«در صومعه که بودم، گاهی احساس میکردم که بودا همان خداست ولی وقتی از معلمها کتک میخوردم نظرم عوض میشد و با خودم فکر میکردم که اگر اینها بودایی هستند پس چرا حرف و عملکردشان یکی نیست؟ آنها در مورد محبت درس میدادند ولی در رفتارشان عملا محبتی وجود نداشت.»
بالاخره سجون در سیزده سالگی تصمیم گرفت که پنهانی از صومعه خارج شده و به خانهشان در نپال بازگردد. اما طولی نکشید که باز مورد ضرب و شتم گروهی دیگر قرار گرفت و سجون انتظار داشت که او را دوست داشته باشند و محبت کنند همانطور که در کتاب مقدس خوانده بود.
شروعی دوباره
وقتی سجون به خانه بازگشت، خانواده او تصمیم گرفتند که او باید تحصیلاتش را از سر بگیرد ولی متاسفانه او به غیر از متون آیین بودایی که آن را از برکرده بود، چیز دیگری بلد نبود. او مجبور شد در آن سن و با شرمندگی تمام، برای فرا گرفتن الفبای خواندن و نوشتن در کلاسهای ابتدایی مدرسه شرکت کند.
سجون میگوید: «من خیلی خجالت میکشیدم زیرا باید برای خواندن و نوشتن، در کنار بچههای کوچک مینشستم و الفبا و اعداد را میآموختم.»
با این حال وقتی او در مدرسه در حال یادگیری و خواندن و نوشتن بود در مورد عیسی مسیح نیز آموخت و طولی نکشید که به یک کلیسای محلی رفت.
سجون میگوید: «من در کلیسا با کسانی ملاقات کردم که بسیار با محبت، دلسوز و مهربان بودند. چیزی که هرگز در صومعه از معلمان خود ندیدم. من به درستی حس میکردم که چطور در کلیسا در مورد محبت تعلیم میدادند و یکدیگر را همانطور محبت میکردند.»
سجون بعد از دو سال شرکت در کلیسا سرانجام قلب خود را به عیسی سپرد و مسیحی شد. او تا جایی که میتوانست هر روز کتاب مقدس را میخواند و در مورد گناه و بخشش میآموخت. اگر چه او مطالبی شبیه به آن را در متون بودایی در مورد گناه خوانده بود ولی دریافت نجات و بخشش برای او تازگی داشت. سجون میگوید: «راستش برای من جالب بود که در کتاب مقدس، گناهان ما از طریق خون عیسی بخشیده شده است، مهم نیست که چه گناهی مرتکب شدهایم زیرا در هر حال عیسی حاضر است که ما را ببخشد. در کتاب مقدس صحبتی از تناسخ وجود ندارد.»
وقتی که دوستان و اقوام سجون از اعتقاد و ایمان او به عیسی مطلع شدند، خشمگین شده و او را به سخره گرفتند. آنها نمیتوانستند بپذیرند که یک راهب بودایی، حال پیرو عیسی شده است. سجون میگوید:
«خب راستش من مخفیانه عیسی را پیروی نمیکردم و در ضمن از هیچ کس هم ترس و واهمهای نداشتم. بنابراین اجازه دادم که هر آنچه که دلشان میخواهد بگویند، ولی در عین حال هرگز انتظار نداشتم که با آزار و اذیت روبرو شوم.»
در نپال دعوت به تغییر دین عملی است بر خلاف قانون. به خصوص تشویق جوانان به این امر بسیار مشکلساز است. سجون از این قوانین اطلاع نداشت. او تنها میخواست که عیسی را پیروی کند. او وقتی ازمحل انجمن غسل تعمید محلی مطلع شد، با کتابی در دستش در آنجا حضور پیدا کرد. او به خاطر سن کمی که داشت به آن سمینار دعوت نشده بود ولی در آنجا اصرار کرد که میخواهد تعمید بگیرد.
سجون میگوید:«من به شخصی که ایمانداران را تعمید میداد نزدیک شدم و گفتم که شما باید در این گروه به من اتاق بدهید تا من نیز بتوانم به همراه آنها تعمید بگیرم. من میخواهم عیسی را پیروی کنم و اینجا هستم تا امروز تعمید بگیرم».
وقتی دوستانش از موضوع تعمید او مطلع شدند به او گفتند که تو به عنوان یک راهب بودایی با این کار گناه بزرگی مرتکب شدی. این در حالی است که بیش از هشتاد درصد از شهروندان نپال، هندو هستند و بر آن پافشاری میکنند. خانواده سجون نیز مانند دوستانش از ایمان او ناراحت بودند. آنها مانع حضور او در کلیسا میشدند و مرتب به او اخطار میدادند که با این روش، زندگی او زیر لعن و نفرین قرار خواهد گرفت و در نهایت از حرف زدن با او نیز خودداری میکردند. سرانجام زمان حمله فرا رسید. یک روز وقتی که سجون در حال خواندن کتاب مقدس بود، یکی از چهار برادر او خشمگین شده و با یک میله به او حمله کرده و او را کتک زد.
سجون میگوید: «راستش را بخواهید، خودم گریه نمیکردم ولی قلبم برای برادرم گریه میکرد. خیلی برای او ناراحت شدم.»
رشد ایمانی
وقتی یکی از سازمانهای مسیحی در جریان آزار و اذیت سجون قرار گرفت، به او پیشنهاد دادند تا به خوابگاهی امن منتقل شود. اما درست وقتی که داشتند به دیدن سجون میرفتند تا شرایط انتقال او را فراهم کنند، مسیحیان آن حوالی خبر دادند که دو تا از برادران سجون در کنار جاده در کمین هستند تا به آنها حمله کنند. وقتی سجون از این موضوع آگاه میشود مسیر خود را تغییر داده و به همراه برادر مسیحی خود با موتورسیکلت راهی خوابگاه میشوند. سجون میگوید:
«در رازگاهان، من معمولا با مزامیر به حضور خدا میروم و او را پرستش میکنم. در مزامیر کلمات و عبارات پرستشی وجود دارد که در بدترین و بحرانیترین شرایط میتوان از آنها برکت گرفت و خدا را پرستش کرد.»
سجون سه بار در هفته، به بیست و شش نفر در آن خوابگاه میآموزد که چطور میتوانند کلام خدا را حفظ کنند.
سجون معتقد است که رازگاهان و وقت گذاشتن با خدا خیلی به او کمک کرده است تا در ایمانش رشد کند. او میگوید همانطور که او در صومعه یاد گرفته که چطور متون بوادییسم را به خاطر بسپارد اکنون نیز از آن روش برای به خاطر سپردن کتاب مقدس استفاده میکند. سجون میگوید: «سعی میکنم هر روز یک آیه از کتاب مقدس را از حفظ کنم.»
سجون از زمانی که به خوابگاه رفته، رابطهاش با مادرش بهتر شده است. حدوداً یکسال بعد از اینکه مادر سجون از کمر به پایین فلج شد، یکی از اهالی روستا به او گفت که بهتر است راهی که پسرت رفته است را دنبال کنی و به او توصیه کرد که به کلیسای محلیشان برود. به دنبال آن توصیه، مادر سجون، به کلیسای محلی رفته و درخواست دعا کرد. مشایخ کلیسا برای او دعا کردند و در نتیجه دعاهای آنها، مادر سجون شفای کامل را دریافت کرد. مادر سجون، بسیار شکرگزار شد و طولی نکشید که به مسیح ایمان آورد. اما پدر سجون همچنان با مسیحیت مخالف بود. او اکثراً برای کار به عربستان سعودی مسافرت میکرد و مشروبات الکلی مصرف میکرد و برادری که سجون را کتک زد، هنوز نمیخواهد با او صحبت کند. سجون میگوید:
«خالصانهترین دعای من در این روزها این اسـت که خدا قلب پدر و برادرانم را بگشاید تا آنها خدای حقیقی را بشناسند و پیام نجات بخش مسیح را دریافت کنند.»
سجون برای مادرش که نجات را دریافت کرده است بسیار شکرگزار است. او میگوید که هفتهای یک بار تلفنی با هم حرف میزنیم و برای یکدیگر دعا میکنیم.
هدفی تازه
سجون که اکنون هجده سال دارد، تصمیم دارد که در یک مدرسه کتاب مقدس ثبت نام کند چرا که اکنون از نظر قانونی سن او این امکان را به او میدهد که در مورد انتخاب مذهب و عقیده، راه خودش را انتخاب کند.
سجون میگوید: «بعد از گذراندن کلاسهای کتاب مقدس میخواهم در رشته مهندسی تحصیل کنم و سپس به روستای خود باز گردم و در آنجا به اقوام خود و همچنین در محل کار خود به خداوند خدمت کنم. میخواهم ایمانم را با تمامی دوستانم به اشتراک بگذارم.» او همچنین میخواهد به دوستان بوداییاش بشارت دهد.
سجون از همه میخواهد که برای کار بشارتی او و خانوادهاش و تحصیلاتش دعا کنند او میگوید: «اولین درخواست من این است که پدر و برادرانم عیسی را بشناسند و دومین درخواستم برای سلامتی مادرم و بعد برای تحصیلاتم است.»
سجون میگوید: گذشته از آزار و کتکهایی که به خاطر نقص در بیان کلمات در صومعه داشته، آزار و اذیتهایی که به خاطر پیروی از عیسی، متحمل شده را دوست دارد. به خاطر عیسی، همان کاملی که تاوان گناهانش را داد. رنج قسمتی از زندگی مسیحی است. در واقع عیسی رنج بیشتری را در مقایسه با رنجهای ما متحمل شد.