سلام بر شما همراهان و علاقهمندان به صفحه تاریخسازان آسمانی.
قوت و حکمت خداوند بر تک تک شما باد و آمین در سلامتی او ساکن باشید. در فصل اول این صفحه به شاگردان اولیه مسیح و زندگی و شهادت آنان پرداختیم و با هم مروری بر ایمانی که بر آن ایستادند داشتهایم. ایمانی که نه در مواجهه با جلادان و شکنجهگران و نه در مقابل قیصر و حاکمان روز خود را انکار نکرد و با ایستادگی این میراث را تا به امروز حفظ کرده و به ما رساندهاند.
در پی آن به شهیدان در قرن دوم و سوم نگاهی انداختهایم؛ آنانی که این میراث را با افتادگی، شجاعت و استقامت به قرون پس از خود به یادگار سپردند و در شماره پیشین به زندگی «اوریژن»، یکی از رهبرانی پرداختیم که با وجود شکنجههای وحشیانه و زندانها همواره بر آن بود تا آنچه یافته را به دیگران انتقال دهد و همچنین مشتاق اعلام خبر خوش و تعلیم تشنگان در شوق خدمتش نیز بود. همانطور که جمله معروف تاریخ سازان آسمانی هر بار بیان میکند:
«مردم معمولاً به خاطر چیزهای دروغ، شکنجه یا مرگ دردناک را تحمل نمیکنند.»
سیپریان (سال 200 تا 258 بعد از میلاد مسیح)
در کلیسا دو دستگی و خشم بوجود آمده بود. بسیاری از ایمانداران در شهر «کارتاژ» در مقابل جفاها و آزار و اذیت دولت روم و شکنجههای تحت فرمان امپراطور «والرین» ایستادگی و استقامت میکردند. اما نه همه آنها بلکه برخی از ایمانداران تسلیم شده و برای خدایان روم قربانیها کردند و از وفاداری خود به مسیح دست کشیده و او را انکار کردند.
حال که والرین از میان رفته و مرده، شکنجههای او نیز به اتمام رسیده بود. آیا دوباره این جماعت انکارکننده و سازشگران باید در کلیسا پذیرفته شوند؟ «سیپریان» رهبر و مقام ارشد کلیسای کارتاژ باید تصمیم میگرفت و کلیسا را به سمت رشد و جاده هماهنگی هدایت میکرد. این چالش و تصمیم دشواری بود بخصوص که خود او برای فرار از جفاها به تبعید گریخته بود. آیا سیپریان هنوز اعتبار و نفوذ کافی برای هدایت و بهبود چنین شرایطی را داشت؟
اطلاعات اندکی از گذشته او در دسترس است. احتمالاً او در یک خانواده ثروتمند مسیحی به دنیا آمده و تحصیلات خوبی کسب کرده بوده است. در شهرکارتاژ او از احترام زیادی برخوردار بود و در حدود چهل سالگی به مسیحیت روی آورد.گرچه شواهدی از احیا شدن زندگی جدیدش در مسیحیت موجود است، اما داستان ایماندار شدنش در گذر زمان از یادها رفته است؛ او که معلم ادبیات بود برای مقامی والاتر آماده میشد اما در پی مسیحی شدنش به تمامی آن مزایا پشت کرده و راه خود را در مسیر خدمت گمارد.
او عهد و پیمان با زندگی ساده و تجرد خود بست و از مطالعه کتابهای دنیوی و فلسفه دست کشید و تنها در جهت مطالعه خاص در راستای کتاب مقدس از برخی از آنها استفاده کرد تا از هر آنچه باعث عدم تمرکز او و مانع رشد ایمانش میشود دوری کند. بسیاری از ایمانداران برای او احترام زیادی قائل بودند چراکه درست در زمانی که امپراطور تازه روم «دسیان» رهبران مهم کلیسا را از بین میبرد و خطر جدی این رهبران را دنبال میکرد سیپریان پس از دو سال ایمانش به مسیح جزو این رهبران کلیسا شد.
دسیان (دسیوس) در سال ۲۴۹ امپراطور روم شد؛ درست در زمانی که گوتها (قومی کوچنشین که علیه حکومت روم جنگیدند) از شمال و فساد از داخل کشور، امپراطوری روم را تهدید میکردند. و دسیان درصدد حل کردن این مشکل، یک کمپین جدید وفاداری تشکیل داد تا به طور خاص رهبران مسیحیت را مورد هدف قرار دهد. او دستور داد که هر کس باید قربانی برای خدایان روم بگذراند و از گوشت قربانی بتها بخورد و شراب به خدایان روم تقدیم کند و مدارک آن را به دولت ارائه دهد. این به منزله بلیطی بود برای رهایی از آزار و جفاها.
در طول دو سالِ امپراطور جدید، هرگز مسیحیان این چنین ایمان خود را زیر پا نگذاشته بودند. بسیاری از ترس شکنجههای وحشیانه به تسلیم در برابر این فرمان تن دادند و خدایان روم را پرستیدند و بلیط رهایی خود از جفاها را دریافت کردند. در گذر این سالها، جفاها به شکلی بود که این دورهها را خونینترین تاریخ در جفا به مسیحیان نامیدند.
در کارتاژ هجده مسیحی تا قبل از مرگ دسیان در زیر شکنجه او شهید شدند. اما سیپریان در تبعید خود خواسته، زنده ماند و در سال 251 برای مقابله با آسیبهای وارد شده بر کلیسا بازگشته بود.
موج دیگر جفاها و شکنجهها در سال ۲۵۸ توسط والرین در روم شروع شده بود؛ این بار سیپریان ماند. او در میان شماری از اولین بازداشت شدهها بود که به او دستور داده شد تا لیست اسامی رهبران مسیحی را آشکار سازد. او سر باز زد و به انتظار اعدام خود نشست.
سیپریان به ۹ مسیحی که به معادن نزدیک سیگوا تبعید شده بودند این چنین نوشت:
«بگذارید وحشیگری چه از روی نادانی و یا چه از روی بدخواهی، شما را اینجا در این بند و زنجیر نگاه دارد تا هر زمان که میخواهد. از این زمین و از این جفاها به سرعت به پادشاهی آسمان داخل خواهید شد. بدنها با بالشتکهای نیمکت کلیسا نیست که آرامی مییابد، بلکه با آرامش و حیات و تازگی مسیح.»
سیپریان از اعدام خود برای موعظه دادن درباره عظمت شناخت مسیح به عنوان پادشاه استفاده کرد. او به حالت دعا به روی زانوان خود درآمد و به جلاد خود هدیهای داد. سپس چشم بند را بر چشمان خود گذاشت و زندگی دنیوی را در آرامش تسلیم کرد و زندگی جدید خود را گرامی داشت.