پدر مهربانم چقدر در این لحظه نیاز دارم به آغوش گرم و پر مهرت. از هیاهوی دنیا خسته ام و آمده ام تا مرا از آرامی خودت پرسازی. آمده ام بارهایم را برداری و مرا در آغوش پر محبتت بگیری. بیشتر از همیشه تشنه حضور تو هستم. هرجا که خسته شدم، هرجا که فکر کردم دارم کم میارم، هرجا که افتادم یا زمین خوردم اومدی دستامو گرفتی و بهم قوت دادی، بلندم کردی و گفتی دخترم نترس من با تو هستم، گفتی حتی اگر از تاریکترین وادیها بگذری من کنارتم. بلند شدم و در جوار ضعیف بودن در تو قوی شدم، سبک شدم چون بارهامو برداشتی، خندیدم چون اشکهامو پاک کردی، قدم برداشتم چون تو دستامو گرفتی، آزاد و رها شدم از هرآنچه که در قلبم سنگینی میکرد چون تو با خونت بهای گناهان مرا دادی و مرا دخترم خواندی و من فهمیدم چقدر من، منی که نالایق بودم در تو ارزشمند شدم. عاشقانه دوستت دارم پدر آسمانی ام…
دخترت الهه
سلام ودرود برنوید قهرمان و جوانمرد ایران. سلام و درود بر مادر، پدر، خواهر و برادران نوید که شجاعانه برای آزادی جوانان دربند، فریادها زدند. آنگونه که دنیا در شوک ماند. نوید جان دوست دارانت در غم پروازت نفس در سینه حبس کردند. شب رنج آوری سپری شد؛ برادر ایران را لرزاندی. جان شیرین پاکت را، هدیه به رهایی از بندِ اهریمنان ایران زمین دادی.
سر فرازی نوید سرشار از عشق مادر. در جای جای سبزه زارها ودشتها طنین فریادت به جان و دل میرسد. زنده باد که ماندگار گشتی. دل پر مهرت را در دلهای آزادی خواهان جای دادی. اشکهای ما بدرقه راهت نوید جان، ستاره تابناک آسمان ایران شدی.
مادری از ایران
من بی پناهم یک گناهکارم بشنو صدایم خداوند
شاخهای تکیده نوری نرسیده به ریشه هایم خداوند
قایقی مانده در طوفان هایم بشنو صدایم خداوند
با روحی خسته، قلبی شکسته حضورت آیم خداوند
افتاده جانم در بیابانها آبی نوشانم خداوند
در هم شکسته غمگین دل خسته راهی نمایان خداوند
من پریشانم زار و نالانم مرا بپذیر خداوند
تنها بیجانم گم و پنهانم مرا پیدا کن خداوند
ترسان، هراسان تاریک گمراهم سیری نشان ده خداوند
در غبار و مه ظلمتی دارم یقینم تو باش خداوند
تابی ندارم لرزان پاهایم قوت میخواهم خداوند
پوسید افکارم و هم خیالم تو سر من باش خداوند
غرق دریاها ناجی ندارم نامت میخوانم خداوند
اینک با ایمان از تو سرشارم در آغوشم گیر خداوند
من پشیمانم توبهای دارم نزدت میآیم خداوند
لمس قلب من از دستان توست نوری به جانم خداوند
در را گشودم مسیح ساکن شد با فیض تو ای خداوند
مسرور و شادم معصوم و پاکم در نام تو ای خداوند
شعلهی روحت در دل و جانم جاری میشود خداوند
صبر و قرارم آرامش دارم در راه عشقم خداوند
مسیح در من است من در او هستم شکرت میکنم خداوند
دخترت نسترن
فرزندم سلام
من هستم
هستم آنکه تو را خلق کرد
هستم آنکه پیش از اینکه تو را خلق کنم به نام شناختم
به کجا مینگری؟
به شناخت نیک و بد!
به تواناییهای خودت؟ مگر تویِ با من به شناختی بیش از من نیازی داشتی؟
هستم انکه از بالا خم شدم تا تو را بار دیگر بنگرم و بجویم و هر چه صدایت زدم گوش نشدی و سختدلتر گشتی
هستم آنکه تنها خم نشدم، تنها گوش نشدم، تنها نگاه نشدم، بلکه قربانی شدم بر چلیپا و قعر مرگ تا تو را از چاه بی انتها بیرون کشیده و حیات بخشم
حال به کجا مینگری؟ کجا را میجویی؟ کجا را گوش هستی؟! چشمان دلت را بگشا، من هستم، من در تو ساکن هستم و تو همیشه مخاطب و در نظر من…
هستم آنکه هستم و تو را به نام میشناسم…
امروز تو کیستی؟
گروه ماراتون