مسیحم امروز میخواهم نگاهم را به تو بدهم. جز تو امیدی ندارم و ایمان دارم تو تنها امید زنده هستی؛ تنها نجات دهنده و تنها راه.
تو تنها حقیقت زیبایی که دلم میخواهد به دنبالت بیایم. وقتی نگاهم جز تو جای دیگری میرود، دستانم سست میشود، پاهایم سست میشود و مرا دیگر قوت و امیدی نیست. اما امروز تو را دارم تو به جان خستهام قوتی تازه دادی و جان خستهام را احیا کردی. مسیحم امروز با تو آرامشی یافتم که دلم جز آغوشت چیزی نمیخواهد. دنیا با خانههای شکلاتی و زیبا میآید تا نگاه و دستان و پاهایم را سست کند و به سمت تاریکی بکشاند، اما من این دروغها را نمیخواهم، به سمت تو میدوم و میگویم مسیحم دستانم را بگیر و مرا در آغوشت بکشان؛ تو صخره و نجات من هستی، جز تو هیچ چیز زیبایی حقیقی نیست، جز تو در هیچ چیزی آرامش واقعی نیست، جز تو در هیچ چیزی حیات نیست و من تنها تو را میخواهم و تا ابد نگاهم را به تو که تنها در هستی میدوزم، مرا به عمقهایت بخوان. دوستت دارم.
دخترت الهه
مهربانترینم، بخشندهترینم، عاشقترینم، اراده کردی در دنیا باشم، زندگی کنم و همشکل تو شوم، همشکل تو باشم و رسم شاگردی بیاموزم. استادانه با مهارت و حکمت کنارم بودی، الف و یای زندگیام شدی .
امروز خود را با کلامت که گفتی بشود و چه نیکو شد، محک زدم و دریافتم رسم شاگردیات را به نیکویی انجام ندادم و با تمام گوش و جان، با تمامی قلبم و فکرم در کلاس درس استادی چون تو حاضر نبودم.
اعتراف میکنم زمانی که تو استادانه درس میدادی، من در کوچه و پس کوچههای زندگی مشغول بازیگوشی بودم و همبازی من انتخاب خوبی برایم نبود. اما ناامید نیستم و به محبت تو، به بخشش تو ایمان دارم.
پس اگر هزاران بار در شاگردی قصور کنم، باز به سوی تو برمیگردم؛ زیرا تو تنها پناه من و تمام امید منی و باور دارم که تو با خوشحالی مرا میپذیری. شکر خداوندم که تو را دارم، دوستت دارم.
دخترت زهرا
پدر جان
صدام کن، صدای تو آرامشه
نگام کن، نگاهت منو میکشه
تپشهای قلبم، صدات میزنه
نفسهای من، در تو معنا میشه
بسوزان به روحی که جاری شده
ندا از، کلامی تجلی تعالی شده
طنین مسیحا تو رویای من
یه لبخند، یه لحظه تو فردای من
نجات از مسیری هویدا شده
که نور از حضور تو پیدا شده
به پاکی و تقدیس روحت بیا
رها کن منو از بدی از گناه
به خلوت، به دل انتظار میکشم
بغل کن که من سخت محتاجتم…
نسترن